چند روز پيش فرصتي فراهم شد که از طريق ايميل پرسش و پاسخي با آقاي دکتر علي پايا، فيلسوف معاصر ايراني، درباره ديدگاه ايشان راجع به رئاليسم عقل گرا و نقاد داشته باشم. در واقع ايشان مقاله اي تاليف کرده بودند و مي خواستند که اگر نکته اي به ذهنم مي رسد بگويم. در بخشي از مقاله مذکور با استدلالي مواجه شدم که به نوعي با يکي از سوالات هميشگي خودم مرتبط بود.
دکتر پايا در جايي نوشته بود که:
علم و تکنولوژی هر دو در زمره برساخته های بشری به شمار می آیند. برساخته های بشری محصول حیث های التفاتی intentionality جمعی آدمیان هستند.
من پرسیدم:
این موضوع که شما برساخته بشری را محصول حیث های التفاتی جمعی آدمیان تلقی می کنید از این جهت می تواند جالب باشد که مثلا فرض کنیم اگر در دنیایی که برترین دانشجویان و با استعداد ترین افراد به جای تحصیل در رشته مهندسی برق به سمت جانور شناسی سوق داده می شدند آیا انتظار می رفت که مسیر اکشتافات و اختراعات علم و تکنولوژی به کلی دگرگون شود. اگر تصور کنیم که نخبگان جهان سال های سال را مشغول مطالعه مورچگان شوند لزوما باید منتظر ظهور بر ساخته های بشری متنوع، پرمایه، و پرکاربردی در حیطه علم و تکنولوژی می بودیم که با آنچه که اکنون می بینیم و از آن آگاه هستیم تفاوت چشمگیر می داشت. آیا اساسا پرمایگی این جهان ها توزیع یکنواخت دارد و صرفا این حیت التفاتی ابناء بشر و بویژه با هوش ترین آنها است که مسیر معرفت اندوزی و اکتشاف و اختراع را هدایت می کند؟
و جوابی که گرفتم تا حد زیادی قانع کننده بود:
بر یک مبنای رئالیستی، که استدلال در دفاع از آن نیز استدلال قدرتمندی است، آدمیان واجد یک فطرت مشترکند. اساسا همین فطرت مشترک اطلاق صفت "آدمی" را به این گونه خاص از موجودات امکان پذیر می سازد. با این توضیح، می توان استدلال کرد که این موجود، واجد نیاز های مشترک نیز هست. هرچند که تنوع های زیست بومی احیانا ظهور برخی نیاز های غیر مشترک را نیز امکان پذیر می سازد. مثلا نیاز به لباس های گرم از آن نوع که در قطب شمال مورد استفاده است کمتر برای ساکنان آفریقا پیش می آید. در هر حال وجود نیاز های مشترک (یک نیاز معرفتی مشترک و انواع نیاز های غیر معرفتی مشترک) و نیز وجود واقعیتی که ظرفیت ها و امکاناتش مخلوق آدمیان نیست، زمینه را برای دستیابی به شناخت های مشترک، و نیز دستیابی به دستگاهها و ابزار ها و ماشین ها و تکنیک هایی کم و بیش مشترک با کارکرد های کم و بیش یکسان فراهم می آورد. به عبارت دیگر اگر تاریخ تطور دوباره در روی زمین تکرار شود، با فرض وجود همین قوانین فعلی، مجددا همین نوع معرفت و همین نوع ابزار ها (البته نه عینا و طابق النعل بالنعل بلکه در مورد معرفت با حفظ تطابق با واقع ولو در هیئت سیستم های ارائه و نمایش متفاوت، و در مورد ماشین ها و ابزار ها، با حفظ کارکرد ها، ولو در معماری ها و اشکال تا اندازه ای متفاوت) مجددا ظهور می کرد (هرچند که دوره زمانی و جایگاه ظهور و ... احیانا متفاوت می بود). تمرکز بهترین مغز ها روی یک موضوع خاص، فرض دقیقی نیست. حتی در مورد همان یک موضوع خاص (مثلا جامعه مورچه ها) نیز، معرفت علمی به شرطی پیشرفت می کند که دیگر اجزاء معرفتی-تکنولوژیک جامعه به نحو هماهنگ پیشرفت کند. به عنوان مثال در غیاب یک زبان پیشرفته برای بیان یافته ها، تحقیقاتی که بر روی مورچه ها صورت می گیرد کمک چندانی به رشد سپهر معنایی-مفهومی افراد جامعه فرضی نمی کند. به همین ترتیب در غیاب تکنولوژی های مناسبی که در خدمت کاوش در لایه های عمیق تر واقعیت مربوط به مورچه قرار بگیرند نیز تحقیقات در این حوزه رشد چندانی نمی کند. از این گذشته در غیاب ارتباط موزون با دیگر اجزا طبیعت، شناختی که دانشمندان این جامعه فرضی از مورچه ها به دست می آورند نیز چندان راهگشا نخواهد بود. به یاد داشته باشید که یکی از معنای رشد علم وحدت بخشی هرچه بیشتر به پدیدار های متنوع است. در جامعه فرضی اگر میان یافته های مربوط به مورچه ها و دیگر موجودات زنده و حتی غیر زنده (نظیر حرکات مکانیکی دست و پای مورچه ها و فعالییت انواع اهرم ها و ماشین ها) و .... نظایر این امور ارتباط موزون برقرار نشود، عملا آنچه که در مورد جامعه مورچه یافت شده نیز در تراز بسیار محدودی از واقعیت مربوط به همین ارگانیزم ها باقی خواهد ماند.