ويروس ها، ايده ها و گسترش آنها
چند روزي است که يک موضوع نسبتا جالب ذهنم را به خود مشغول کرده است. سوال اصلي اين است که چرا بعضي ايده هاي تاثير گذار به سرعت در جوامع انساني گسترش پيدا نمي کنند؟ چرا بعضي ايده هاي خوب و مفيد اصلا تاثير گذار نيستند و نتيجه يا پيامد ملموسي در جامعه ندارند؟ و نهايتا آيا راه يا شيوه اي وجود دارد که بتوان يک فکر يا يک ايده نو را در بين يک جمعيت هدف از انسان ها به طور موثر پخش کرد؟
براي شروع مناسب ديدم که از <<استعاره>> گسترش يک بيماري ويروسي در بين انسان ها استفاده کنم. بدين ترتيب که اگر رئيس يک سازمان مخوف قصد داشته باشد ساکنان يک شهر يک ميليون نفري را در ظرف مدت يک ماه به کمک گسترش يک ويروس خطرناک به هلاکت برساند مساله اش را چگونه تعريف مي کند. به طور کلي چه شرايطي تعريف و قلمرو مساله اش را مشخص مي کنند.
به نظر مي رسد که در ابتدا بايد دو مفهوم کليدي تعريف شوند:
۱- درجه مهلک بودن ويروس: عبارت است از فاصله زماني بين گرفتن ويروس توسط عامل انساني تا زمان از کار افتادگي و نهايتا مرگ عامل ( برحسب روز)
۲- درجه اجتماعي بودن عامل انساني: عبارت است از تعداد افراد متمايزي که هر نفر در طول يک دوره زماني معين با آنها ارتباط برقرار مي کند ( بر حسب نفر در روز)
با توجه به چنين تعاريفي مي توان سراغ موضوع مهم بعدي رفت. اينکه چه ترکيبي از درجه مهلک بودن ويروس و درجه اجتماعي بودن عامل انساني منجر به بيشترين تخريب ممکن مي شود. مثلا اگر درجه مهلک بودن ويروس يک روز باشد و درجه اجتماعي بودن عامل هاي انساني يک هفتم نفر در روز ( يعني يک نفر در هر هفته) باشد آنگاه احتمالا اولين نفري که بر اثر ويروس مي ميرد آخرين نفر هم خواهد بود زيرا فرصت و زمان کافي براي گسترش ويروس نخواهد داشت. اما اگر با همان درجه اجتماعي بودن عامل انساني، درجه مهلک بودن ويروس هفت روز شود آنگاه شرايط تغيير مي کند و اميد گسترش ويروس در جامعه هدف افزايش پيدا مي کند. بنابراين اين دو متغير بسيار تعيين کننده هستند. البته شايد از ديدگاه رئيس سازمان مخوف فقط بتوان درباره درجه مهلک بودن ويروس تصميم گرفت و درجه اجتماعي بودن عامل هاي انساني را تقريبا ثابت در نظر گرفت. علاوه بر اين دو متغير کليدي، انتخاب اولين نفري که قرار است مبتلا به ويروس شود نيز بسيار حياتي است. اينکه چه مشخصاتي داشته باشد و مثلا درجه اجتماعي بودن او چقدر باشد. مساله را مي توان از اين هم پيچيده تر کرد به اين صورت که هنگام شروع به جاي يک نفر سه نفر را مبتلا و وارد جامعه کرد. آنگاه سوال اين است که ترکيب اين سه نفر چگونه باشد. بي ترديد مي توان به کمک يک مدل رياضي و نوشتن نرم افزاري مناسب اين مساله را تا حدودي تحليل کرد. اما قبل از آن توجه به مجموعه اي از فرض هاي اساسي حائز اهميت است. بعضي از اين فرض ها مطلوب هستند، از اين جهت که موجب گسترش سريع تر و کامل تر ويروس مي شوند، اما بعضي ديگر يک سري محدوديت هاي واقعي را بر مساله تحميل مي کنند که خيلي هم مطلوب نيستند. به هر حال فرض هاي اساسي بايد حتي الامکان منعکس کننده شرايط واقعي باشند و نه خيالي. مثلا اين فرض ها:
فرض اساسي اول: ويروس قطعا مهلک است. به عبارت ديگر هر نفري که به آن مبتلا شود حتما خواهد مرد.
فرض اساسي دوم: درجه اجتماعي بودن عامل انساني داراي يک کران بالا است. يعني مثلا در جمعيت هدف هيچ نفری نيست که بتواند در طول يک هفته با هزار نفر يا بيشتر ارتباط برقرار کند.
فرض اساسی سوم: ارتباط به گونه ای تعریف می شود که لزوما منجر به انتقال ویروس شود (مثلا براي انتقال ويروس ايدز ارتباط بايد به صورت نزديکي جنسي تعريف شود)
فرض اساسي چهارم: هر عامل انساني مبتلا به ويروس حداقل با يک نفر ارتباط برقرار مي کند که قبلا مبتلا نشده است (اگر اين فرض را نداشته باشيم دايره گسترش ويروس شايد در بين يک عده خاص محدود شود)
فرض اساسی پنجم: کسی که مرده است نمی تواند ویروس را منتقل کند. به عبارت دیگر از جمعیت هدف حذف می شود.
فرض اساسی ششم: هر عامل انسانی مبتلا به ویروس می تواند همزمان بیش از یک نفر را مبتلا کند (مثلا يک عطسه در بين دوستان شايد در آن واحد همه را به ويروس سرماخوردگي مبتلا کند)
فرض اساسی هفتم: در جمعیت هدف 90 درصد درجه اجتماعی متوسط دارند. 5 درصد خیلی اجتماعی هستند. 5 درصد هم خیلی گوشه گیر هستند.
فرض اساسی هشتم: احتمال برقراری ارتباط افراد خیلی اجتماعی با افراد خیلی اجتماعی بیشتر از احتمال برقراری ارتباط آنها با افراد متوسط اجتماعی است. احتمال برقراری ارتباط افراد خیلی اجتماعی با افراد متوسط اجتماعی بیشتر از احتمال برقراری ارتباط آنها با افراد خیلی گوشه گیر است. احتمال برقراری ارتباط افراد خیلی گوشه گیر با افراد خیلی گوشه گیر بیشتر از احتمال برقراری ارتباط آنها با نفرات دو گروه باقی مانده است(مثلا اگر افراد خیلی اجتماعی با افراد خیلی گوشه گیر ارتباط نداشته باشند و همچنین افراد خیلی گوشه گیر با دو گروه دیگر ارتباط نداشته باشند آنگاه به احتمال بسیار زیاد در پایان فرصت زمانی یک ماهه 5 درصدی که گوشه گیر هستند اکثرا سالم می مانند. البته اين فرض به طور کلي با شرايط دنياي واقعي خيلي سازگار نيست. مثلا مي توان يک زن خانه دار خجالتي را در نظر گرفت که با يک مرد بازار ياب حرفه اي ازدواج کرده است يا برعکس)
بعد از مرور اين فرض هاي اساسي مي توان صورت مساله را دوباره مرور کرد. البته به نظر مي رسد که اين مساله به طور شهودي و بدون کمک مدل هاي رياضي يا رايانه اي قابل تحليل نباشد.
اگر برای شروع فقط بتوانيم یک نفر را مبتلا کرده و وارد جمعیت هدف کنیم:
آیا از بین نفراتی باشد که درجه اجتماعی متوسط دارند؟
آیا از بین نفراتی باشد که درجه اجتماعی خیلی بالا دارند؟
آیا از بین نفراتی باشد که درجه اجتماعی خیلی پائین دارند؟
برای شروع می توانیم سه نفر را وارد جمعیت کنیم برای اینکه در فرصت زمانی موجود بخش زيادي از جمعیت هدف را هلاک کنیم ترکیب گروه چگونه باشد؟
آيا باید هر سه از یک گروه خاص باشند؟
آيا هر سه نفر گوشه گیر باشند؟ احتمالا نه!
آيا هر سه خیلی اجتماعی باشند؟ شاید
آيا دو نفر خیلی اجتماعی و یک نفر متوسط؟ شاید
آيا دو نفر متوسط اجتماعی و یک نفر خیلی اجتماعی؟ شاید
آيا هر سه نفر متوسط اجتماعی باشند؟ شاید
حال برگرديم به سوال اصلي که چرا بعضي ايده هاي تاثير گذار به سرعت در جوامع انساني گسترش پيدا نمي کنند؟ چرا بعضي ايده هاي خوب و مفيد اصلا تاثير گذار نيستند و نتيجه يا پيامد ملموسي در جامعه ندارند؟ و نهايتا آيا راه يا شيوه اي وجود دارد که بتوان يک فکر يا يک ايده نو را در بين يک جمعيت هدف از انسان ها به طور موثر پخش کرد؟
اگر بخواهيم از تشابه بين ويروس و ايده به طور معنا دار استفاده کنيم بايد روي تعريف متغيرهاي کليدي و فرض هاي اساسي تمرکز کنيم. مثلا به اين صورت:
۱- درجه موثر بودن ايده: عبارت است از فاصله زماني بين گرفتن ایده توسط عامل انساني تا زمان رخداد اثر ملموس در زندگی وی. مثلا به صورت تغییر اساسی در رفتار یا مسیر شغلی یا مسیر زندگی او ( برحسب سال)
۲- درجه ارتباطات فکري عامل انساني: عبارت است از تعداد افراد متمايزي که هر نفر در طول يک دوره زماني معين با آنها ارتباط فکري برقرار مي کند ( بر حسب نفر در سال)
فرض اساسي اول: ایده شاید موثر نباشد. به عبارت ديگر شاید یک نفر ایده ای را منتقل کند بی آنکه خود از آن متاثر شود.
فرض اساسي دوم: درجه ارتباطات فکري عامل انساني با توجه به زبان عامل انساني داراي يک کران بالا است. يعني مثلا در يک جمعيت هدف فارسي زبان تعداد نفراتي که هر نفر مي تواند با آنها ارتباط فکري برقرار کند از کل جمعيت فارسي زبان بيشتر نيست. اين فرض به طور تلويحي امکان ترجمه افکار به زبان يا زبان هاي ديگر را حذف مي کند. در غير اين صورت در يک جمعيت انساني تعداد نفراتي که هر نفر مي تواند با آنها ارتباط برقرار کند (بويژه با توجه به وجود جامعه اطلاعاتي جهاني) از کل جمعيت کره زمين بيشتر نيست.
فرض اساسی سوم: ارتباط فکري به گونه ای تعریف می شود که لزوما منجر به انتقال ايده شود (مثلا خواندن يک کتاب، يک مقاله، شنيدن يک موزيک، و غيره حداقل ايده را منتقل مي کند اگرچه شايد اصلا تاثيري بر فرد نگذارد)
فرض اساسي چهارم: هر عامل انساني آگاه از يک ايده خاص، حداقل با يک نفر ارتباط برقرار مي کند که قبلا از آن ايده آگاه نشده است (اگر اين فرض را نداشته باشيم دايره گسترش ايده در بين يک عده خاص محدود مي شود)
فرض اساسی پنجم: کسی که مرده است می تواند ايده خود را منتقل کند (مثلا اثري از خود به جاي گذاشته باشد)
فرض اساسی ششم: هر عامل انسانی آگاه از يک ايده می تواند همزمان بیش از یک نفر را از ايده مذکور آگاه کند.
فرض اساسی هفتم: در يک جمعیت هدف 90 درصد درجه ارتباطات فکري متوسط دارند. 5 درصد خیلی با هوش و متفکر هستند. 5 درصد هم خیلی کودن و احمق هستند.
فرض اساسی هشتم: احتمال برقراری ارتباط فکري افراد خیلی باهوش با افراد خیلی باهوش بیشتر از احتمال برقراری ارتباط فکري آنها با افراد متوسط است. احتمال برقراری ارتباط فکري افراد خیلی باهوش با افراد متوسط بیشتر از احتمال برقراری ارتباط فکري آنها با افراد خیلی احمق است. احتمال برقراری ارتباط فکري(؟) افراد خیلی احمق با افراد خیلی احمق بیشتر از احتمال برقراری ارتباط آنها با نفرات دو گروه باقی مانده است.
در يک نگاه کلي مي توان مقايسه اي بين فرض ها و تعاريف اساسي دو حالت ويروس و ايده داشت.
برخي از فرض هاي اساسي مساله گسترش ايده نسبت به مساله گسترش ويروس خيلي قوي تر هستند. مثلا اين واقعيت که اگر کسي بميرد مي تواند ايده اي را منتقل کند. يا درجه ارتباطات فکري عامل انساني و کران بسيار بالاي آن بسيار مطلوب است. برخي از فرض ها نيز جاي بحث بيشتر دارند. مثلا اينکه اگر کسي از ايده اي آگاه باشد مي تواند آن را انتقال دهد بي آنکه خود از متاثر شود. اين فرض نيز که ارتباط به گونه ای تعریف می شود که لزوما منجر به انتقال ايده مي شود شايد خيلي واقع بينانه نباشد. اما تقريبا آشکار است که فرض اساسي اول و فرض اساسي هشتم بيشترين مانع را در برابر گسترش سريع و موثر ايده ها يا فکرهاي نو در جامعه ايجاد مي کنند. شايد بتوان فرض اساسي اول را به اين صورت اصلاح کرد که فقط کسي مي تواند ايده اي را منتقل کند که پيشاپيش از آن متاثر شده باشد. درست شبيه اين که بگوئيم فقط کسي مي تواند ويروسي را منتقل کند که قبلا مرده باشد. اما يکي ديگر از فرض هاي اساسي (مورد پنجم) به نوعي به اين موضوع توجه کرده است چرا که بي ترديد کسي که مرده است و اثري هم از خود برجاي گذاشته است به احتمال زياد قبل از مرگ از آن ايده متاثر شده است. به هر حال به نظر مي رسد که گلوگاه اصلي اين مدل خاص براي گسترش موثر ايده ها همان فرض اساسي هشتم باشد که اتفاقا در مورد مساله گسترش ايده با دنياي واقعي سازگاري بيشتري دارد. اينکه احتمال برقراری ارتباط فکري افراد خیلی باهوش با افراد خیلی باهوش بیشتر از احتمال برقراری ارتباط فکري آنها با افراد متوسط است. احتمال برقراری ارتباط فکري افراد خیلی باهوش با افراد متوسط بیشتر از احتمال برقراری ارتباط فکري آنها با افراد خیلی احمق است. و نهايتا احتمال برقراری ارتباط فکري (؟) افراد خیلی احمق با افراد خیلی احمق بیشتر از احتمال برقراری ارتباط آنها با نفرات دو گروه باقی مانده است.