تفکر ارزشی
مبانی، مفاهیم، و منافع
مقدمه
تفکر ارزشی Value-Focused Thinking یک پارادایم تصمیم گیری و تصمیم سازی است که هدف عمده آن افزایش خلاقیت و کمک به شناسائی فرصتهای تصمیم به جای مسالههای تصمیم است. تفکر ارزشی همچنین با تفکر استراتژیک رابطه تنگاتنگی داشته و به تقویت آن کمک می کند. این پارادایم در تقابل با پارادایم رایج تفکر گزینهای قرار می گیرد و رویکرد آن به تصمیمگیری بیشتر پیش دستانه است تا منفعلانه. در تفکر ارزشی بر این نکته تاکید می شود که در هر موقعیت تصمیمی، ارزشها اهمیت بنیادی دارند و موضوعیت گزینهها فقط به این خاطر است که ابزاری برای تحقق ارزشها هستند. بنابراین هنگام تفکر درباره مسالهها یا فرصتهای تصمیم باید بر ارزشها تمرکز کرد و نه گزینههائی که احتمالا آن ارزشها را محقق میسازند.
تاریخچه
رالف ال. کيني Ralph L. Keeney دانشآموخته موسسه فنآوری ماساچوست MIT و داراي مدرک دکترا در رشته تحقيق درعمليات، مبدع و نظریه پرداز تفکر ارزشی است. دکتر کيني از پژوهشگران برجستهاي است که مطالعات گستردهاي در زمينه تحليل تصميم، تحليل ريسک و تصميمگيري چندهدفي انجام داده است. وی نخستین بار در اواخر دهه ۱۹۸۰ با چاپ مقالهای اولین گامها را برای نظریهپردازی درباره تفکر ارزشی برداشت و نهایتا در اوائل دهه ۱۹۹۰ با انتشار کتاب "تفکر ارزشی: راهی به سوی تصمیم گیری خلاق" به طور کامل و مفصل این رویکرد را تئوریزه کرد. کتاب مذکور از مهم ترين آثار رالف کینی است که در سال ۱۹۹۴ جايزه کتاب سال آمريکا در زمينه تحليل تصميم و ترجمه فارسی آن در سال ۱۳۸۲ جایزه کتاب سال دانشجوئی ایران با رتبه اول در گروه علوم انسانی را به خود اختصاص داد. امروزه سازمانهای متعددی اعم از دولتی و خصوصی در تصمیم گیریها و تصمیم سازیهای خود از تفکر ارزشی استفاده می کنند.
تفکر گزینهای چیست؟
تصمیم گیران هنگام مواجهه با مشکلات و مسائل قبل از هر اقدامی بر گزینههای موجود و در دسترس تمرکز کرده و مجموعه مناسبی از گزینهها را به دست می آورند. سپس از طریق تعریف بعضی معیارها و اهداف، گزینهها را با یکدیگر مقایسه کرده و بهترین گزینه را انتخاب می کنند. ویژگی اصلی چنین پارادایمی برخورد منفعلانه و غیر پیش دستانه، عدم کنترل بر موقعیت تصمیم، و از همه مهمتر سرکوب خلاقیت و نوآوری است.
تفکر ارزشی چیست؟
رالف کینی در تعریف ارزش می نویسد:
ارزش یعنی آنچه برای تصمیم گیرنده مهم است.
ارزشها در واقع همان اصول ارزیابی هستند که از آنها برای ارزیابی پیامدهای بالفعل و بالقوه اقدام و عدم اقدام، گزینههای پیشنهادی و تصمیمها استفاده می شود. ارزشها از جنس معیارها، سنجهها و اهداف هستند و شامل اصول اخلاقی، رهنمودها، اولویتها، مطلوبها و غیره می شوند.
از آنجا که در هر تصمیمگیری ارزشها اهمیت بنیادی دارند و گزینهها فقط ابزاری برای تحقق ارزش ها هستند، هنگام تفکر باید نخست بر ارزشها تمرکز کرد و نه بر گزینههائی که احتمالا این ارزشها را محقق می سازند.
کینی معتقد است که تفکر ارزشی اساسا از دو فعالیت تشکیل می شود:
نخست درباره چیستی خواستهها تصمیم گیری میشود و سپس چگونگی تحقق آنها مشخص میشود.
تفکر ارزشی در یک نگاه
شکل زیر منافع تفکر ارزشی را به طور خلاصه نشان می دهد.
آشکار سازی اهداف پنهان
شناخت ارزشهای پیشران در موقعیتهای تصمیم تا حدی مشکل است. برخی مواقع میتوان ارزشهای مربوط به تصمیم را حس کرد ولی شاید بیان آنها مشکل باشد. حتی در موقعیتهای پیچیده فرد یا گروه اصلا نمی داند که چه می خواهد. بنابراین برای افزایش هر چه بیشتر احتمال تحقق خواستهها، دانستن و آگاهی کامل از خواستهها مهم و شاید اساسی باشد.
تفکر درباره ارزشها طبیعتا فهرستی ابتدائی از ارزشهای خودآگاه فراهم میکند و ارزشهای ناخودآگاه و ضمنی را نیز به خودآگاه و صریح تبدیل میکند. پس از تبیین همه ارزشها، اعم از خودآگاه و ناخودآگاه، اهداف پنهان آشکار میشوند، اهدافی که پیش از این برای تصمیم گیرنده ناشناخته بودند.
جمعآوری اطلاعات
ارزشهای مربوط به یک موقعیت تصمیم نشان میدهند که چه اطلاعاتی مهم هستند. پس از تعیین ارزشها باید فقط آن دسته از اطلاعات مربوط به گزینهها را جمعآوری کرد که بتوانند برای قضاوت بین گزینهها برحسب تحقق ارزشها مفید باشند. اگر اهداف به دقت تبیین و کمّي شوند آنگاه محاسبه و تعیین کارائی بالقوه جمعآوری اطلاعات بسیار سر راست میشود. سازمانهای بسیار زیادی را میتوان نام برد که مبالغ هنگفت و زمانی بسیار طولانی صرف جمعآوری اطلاعاتی کردهاند که هیچ کاربردی نداشتهاست. این در حالی است که اطلاعات تنها در صورتی ارزش دارند که با ابداع گزینههای بهتر یا انتخاب عقلانیتر، تصمیمگیرنده را به سمت پیامدهای بهتر هدایت کنند.
بهبود ارتباطات
مزیت دیگر تفکر ارزشی، ایجاد زبانی مشترک برای تحقق اهداف در هر زمینه تصمیم ویژه است. در حالی که در تفکر گزینهای افراد با زمینههای تخصصی متفاوت از اصطلاحات فنی مختلف استفاده میکنند که تنها برای خودشان قابل فهم است، در تفکر ارزشی با ایجاد یک زبان مشترک ارتباطات و تفاهم بین کارشناسان با تخصصهای مختلف تسهیل می شود.
قضاوتهای ارزشی آنچه را که در مساله تصمیم مهم است، مشخص میکنند. این قضاوتها
هستند که هنگام گفتگو درباره مزایا و معایب گزینهها باید مورد بحث قرار گیرند. در اکثر مسائل عامالمنفعه بسیاری از مردم نظرات بسیار خوبی درباره ابعاد ارزشی مساله دارند، ولی چون بحث درباره جزئیات مربوط به پیامدهای گزینههای مختلف مستلزم آشنائی با مفاهیم پیچیده و فنی رشتههای تخصصی است، نمیتوانند در تصمیمگیری مشارکت داشته باشند. به عبارت دیگر اگر از ارزشها سخنی به میان نیاید، بسیاری از مردم را نمیتوان در تصمیمگیری مشارکت داد و دیگران نیز سهم اندکی خواهند یافت.
تسهیل مشارکت در تصمیمهای چندذینفعی
در بسیاری از تصمیمها، از جمله آنهائی که در رده چانهزنی یا مذاکره قرار میگیرند، چند نفر ذینفع به شمار میآیند که تصمیم نهائی از تعامل و تبادل نظر بین آنها شکل میگیرد. تفکر ارزشی می تواند بهرهوری چنین تعاملهائی را افزایش دهد.
فرض کنید که شخصی سر میزه مذاکره نشسته است و هنگام تحلیل گزینهها صراحتا از ارزشها نام میبرد. اگر ارزشهای او مستدل و مطلوب باشد، هنگام انتخاب گزینهای مشخص در موقعیت برتری قرار میگیرد، زیرا مخالفان او دو راه بیشتر نخواهند داشت: یا ارزشهائی ارائه دهند که با ارزشهای مستدل او در تضاد باشند یا کفایت اطلاعات واقعی و مستدل به کاررفته در تحلیل ارزشی را مورد تردید قرار دهند. در هر صورت موقعیت مخالفان تضعیف شده و برگ برنده در دست او باقی میماند.
اگر در چنین مذاکراتی ارزشها به طور شفاف بیان نشوند، برای رفع اختلافها باید درباره گزینهها بحث کرد، که کاری به مراتب دشوارتر است. اما اگر از همان ابتدا ارزشها مشخص شوند، یافتن سرچشمه اختلافها سادهتر خواهد شد و میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: آنهائی که صرفا به پیامدهای محتمل مربوطاند وآنهائی که در مطلوبیت نسبی پیامدها ریشه دارند. بدین ترتیب شناخت و حل اختلاف آسانتر میشود، زیرا یک گروه فقط زمانی که بستر اختلافهایش معلوم باشد، میتواند آنها را به طور سازنده رفع کند.
تصمیمهای دارای پیوند متقابل
معمولا هر تصمیم گیرندهای با مسائل تصمیم متنوعی روبرو میشود. در بهترین حالت همه تصمیمها باید به گونهای اتخاذ شوند که با یکدیگر سازگار باشند، یا به عبارت دیگر گزینههای انتخاب شده در موقعیتهای متفاوت نباید اهداف متناقضی را دنبال کنند. اگرچه باید بین اهداف ویژه هر موقعیت تصمیم و اهداف استراتژیک تمایز قائل شد، اما در تصمیمهای مرتبط با هم باید به گونهای عمل کرد که همیشه اهداف استراتژیک تحقق یابند. بنابراین تعریف دقیق و روشن اهداف استراتژیک در چنین مواقعی جزء ضروریات خواهد بود.
ارزیابی گزینهها
یکی از مراحل اصلی تصمیمگیری ارزشی، کمّیسازی قضاوتهای ارزشی و ساختن مدل ارزشی یا تابع هدف است. پس از تهیه مدل ارزشی، مدل پیامدهای ممکن گزینههای متفاوت ایجاد ميشود و در گام بعد بین مدل ارزشی و مدل پیامدها ارتباط برقرار شده و مطلوبیت نسبی گزینهها تعیین و میزان حساسیت آنها به قضاوتهای ارزشی و اطلاعات جمعآوری شده تحلیل میشود.
در روششناسیهای متعارف تصمیمگیری نیز همیشه گزینهها ارزیابی می شوند، اما بر مبنائی کاملا متفاوت. در واقع اگر اهداف ناقص و غیر شفاف باشند، اطلاعات بهکاررفته در ارزیابی گزینهها نیز احتمالا آنچنان مثمر ثمر نخواهد بود. همچنین اگر ارزشها صراحتا تعریف نشوند، ممکن است قضاوتهای ارزشی تلویحی، مناسب تصمیم مدنظر نباشند. از همه مهمتر اگر مدل ارزشی بر پایه استدلال و منطق استوار نباشد، بینشهای برآمده از ارزیابی توسط مدل ارزشی نیز عقلانی نخواهند بود.
ابداع گزینهها
ابداع گزینهها بسیار مهمتر از ارزیابی گزینههای در دسترس است، اما اکثر روششناسیهای تصمیم، نیاز اساسی به خلاقیت در طراحی گزینههای نو را نادیده میگیرند. بسیاری از آنها به جای تشویق به خلاقیت، جلوی بروز آن را میگیرند. در عوض، تفکر ارزشی به گونهای است که فرد یا گروه را به سمت ابداع گزینههای مطلوب سوق میدهد.
در مسائل تصمیم، معمولا گزینهای به نام حفظ وضع موجود یا انتخاب بدیهی وجود دارد که اگر گزینه بهتری یافت نشود، احتمالا همین گزینه انتخاب میشود. غالبا در یک تحلیل کلی از این گزینه مانند پایبندی برای سایر گزینهها استفاده میشود و تصمیمگیرنده میکوشد تا گزینههائی را بیابد که به تدریج بهتر میشوند. وقتی فرآیند تفکر درباره چیستی گزینههای ممکن محدود میشود، در ابداع گزینهها نمیتوان خلاقانه عمل کرد و احتمالا گزینههائی پذیرفته میشوند که در مقایسه با گزینههای جدیدی که میتوانستند ابداع شوند، بسیار نامطلوب خواهند بود. در حالیکه اسلوب تفکر ارزشی بر این اصل استوار است که مدل ارزشی جستجو برای گزینههای خلاقانه را هدایت میکند.
شناسائي فرصتهای تصمیم
هنگامی که هیچ مساله تصمیمی آشکار نمیشود چه باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و منتظر حوادث نشست؟ شاید این گونه باشد، اما تنها به شرطی که انتظارکشیدن به دلیل اینکه بهترین کار است، به طور شفاف و آگاهانه انتخاب شده باشد. اغلب به جای انتظار بهتر است فرصتهای تصمیم شناسائی شوند، فرصتهائی که با تدوین یک موقعیت تصمیم فرد یا گروه را در تحقق ارزشهای کلیاش یاری می کنند. نوعا انگیزه ابتدائی برای یافتن یک فرصت تصمیم، نارضایتی از وضع موجود یا امکان انجام کاری بهتر است. اما چه بهتر آن که فرد یا گروه هر از گاهی درباره چگونگی رویداد حوادث پیرامون خود بیاندیشد و امکان بهبود اوضاع را بررسی کند. اگر رفتار بر حسب ارزشها به شکلی نظاممند و هر چند وقت یکبار ارزیابی شود، احتمالا فرصتهای تصمیم بسیار مفیدی برای فرمولبندی و پیگیری آشکار خواهند شد.
هدایت تفکر استراتژیک
برای هدایت همه تصمیمها باید ارزشهای استراتژیک تعیین شوند. ارزشهای استراتژیک به تصمیمگیرنده نشان میدهند که فرصتهای تصمیم بالقوه اثربخش را کی و کجا بیابد.
اهداف استراتژیک هر روز دستخوش تغییر نمیشوند. در واقع اگر آنها به درستی بیان شوند، باید در طول سالهای متمادی پابرجا باقی بمانند. اگر هدفی به آسانی تغییر کند، نمیتوان صفت استراتژیک را برای آن به کار برد. شاید کسی بخواهد یک ماه کامل ورزش و مطالعه و ماه بعد را به شدت کار کند. ورزش، مطالعه، و کار همگی مهماند، ولی اکثر مردم آنها را هدف استراتژیک زندگی خود نمیدانند. مثلا زندگی با کیفیت بالا یک هدف استراتژیک است. اما سهم ورزش، مطالعه، و سختکوشی در کیفیت زندگی تغییر میکند، چون این فعالیتها فقط ابزاری برای تحقق اهداف هستند. اگر تصمیمگیرندهای اهداف استراتژیک زندگی را کاملا شفاف تعریف کند، مطمئنا در همه تصمیمهائی که در طی زندگی با آنها روبرو خواهد شد، از ثبات فکری و عزم راسخ بهره مند خواهد شد و هنگام رویاروئي با موقعیتهائی که حتی نمیداند کار را از کجا شروع کند، رجوع به اهداف استراتژیک به مراتب عقلانیتر و ثمربخشتر خواهد بود.
مقایسه تفکرارزشی و تفکر گزینهای
تفکر گزینهای و تفکر ارزشی صرفا دو رویکرد متفاوت برای حل مسائل تصمیم نیستند. تنها هدف تفکر گزینهای حل مساله است. در حالی که تفکر ارزشی دامنه کاربرد بسیار گستردهتری دارد و حل مسائل تصمیم تنها یکی از اهداف آن به شمار میآید. در واقع تفکر ارزشی خود را درگیر شناسائی فرصتهای تصمیم هم میکند، فرآیندی که گاهی اوقات آن را مسالهیابی مینامند.
معمولا وجود یک نیاز یا ضرورت است که تصمیمگیرنده را به سوی حل مساله سوق میدهد. یک موقعیت تصمیم به وسیله دیگران یا شرایطی که خارج از کنترل تصمیمگیرنده است پدید میآید، به طوری که ناچار به انجام کاری میشود. روش معمول برای پرداختن به چنین مسائل تصمیمی کاربرد تفکر گزینهای است، شیوهای که همیشه برخورد منفعلانه دارد. به جای این شیوه اگر تصمیمگیرنده فرصتهای تصمیم را شناسائی کرده و بر ارزشهای خود تاکید کند، به نتایج بهتری دست خواهد یافت. در این صورت تصمیمگیرنده میتواند ابتکار عمل را در دست گرفته و پیشدستانه عمل کند. در واقع اساسیترین نقش تفکر ارزشی ابداع فرصتهای تصمیم است.
از آنجائی که تفکر گزینهای و تفکر ارزشی هر دو روشهائی برای پراختن به موقعیت تصمیم هستند، طبیعی است که پارهای فعالیتهای مشترک داشته باشند. جدول زیر را ببینید.
اختلاف بین این دو روش در چگونگی هدایت چنین فعالیتهائی، ترتیب انجام آنها و بالاخره میزان مطلوبیت پیامدهاست. علاوه براین، تفکر ارزشی شامل فعالیتهائی میشود که در تفکر گزینهای مشابهی ندارند.
همانطور که در جدول بالا ملاحظه میشود تفکر گزینهای با پنج فعالیت عمده همراه است. نخستین فعالیت آگاهی از ظهور مساله تصمیم است. مسائل تصمیم معمولا در اثر اقداماتی که خارج از کنترل تصمیمگیرنده است، بروز میکنند. گاهی اوقات نیز پیشنهادی برای تغییر روال جاری امور مطرح میشود، مثل یک پیشنهاد شغلی جدید. در مواقع دیگر پاسخ به یک نیاز یا ضرورت، مساله تصمیم را تعریف میکند، مثلا شرکتی در یکی از بخشهای خود ضرر میدهد یا رقبایش سهم بازار را از آن میگیرند یا برنامهها و لوایح دولت بیتاثیر ارزیابی میشوند. در هر یک از این موارد همه معتقدند که باید چارهای اندیشید.
فعالیت بعدی شناسائی گزینههاست. علاوه بر گزینههای مبتنی بر حفظ وضع موجود شاید گزینههای دیگری هم پیشنهاد شوند. در برخی از زمینههای تصمیم محدود، شناسائی همه گزینهها کار آسانی است. مثلا اگر مساله تصمیم به صورت تعطیل کردن یا نکردن یک کارخانه تعریف شود، همین تعریف به تنهائی همه گزینهها را تعیین میکند. چون عبارت توصیفی "انتخاب بهترین از میان گزینههای موجود" در مورد اکثر مسائل تصمیم به کار میرود، مجموعه گزینههای موجود عملا از پیش تعیین شده خواهد بود.
تصمیمگیرانی که تفکر گزینهای را به کار میبرند، گاهی اوقات گزینههای اضافی را هم جست و جو میکنند. اما گزینههای موجود فرآیند تفکر را مقید کرده و بدین ترتیب خلاقیت و نوآوری را سرکوب میکنند. از این رو گزینههای نو اغلب از همان ویژگیهای گزینههای اولیه برخوردارند. مثلا اگر برای تامین قطعهای ضروری در ساخت یک محصول خاص، دو گزینه ساخت یا خرید آن از تامینکننده الف مطرح باشد، شاید گزینه نو در قالب خرید قطعه از شرکت ب ظهور کند. در واقع کاربرد یک قطعه جایگزین یا طراحی مجدد محصول به گونهای که استفاده از قطعه مورد نظر ضروری نباشد، گزینههائی هستند که به سادگی به ذهن خطور نمیکنند.
فعالیت سوم تشخیص ارزشها برای ارزیابی گزینههاست. در تفکر گزینهای این کار به درجات مختلفی از رسمیت انجام میگیرد. مثلا تصمیمگیرندهای در یک سطح خاص، بدون تفکر عمیق، هدفی مانند بیشینه سازی فروش را انتخاب میکند. اگر هم تحلیلی صورت گیرد، نخست معیارهای مربوط به ایجاد تمایز بین گزینهها انتخاب میشوند. این معیارها نوعا بر پایه تفکر درباره گزینههای موجود و نه اهداف بنیادی استوار هستند.
فعالیت نهائی، ارزیابی گزینهها بر حسب معیارهای تعیین شده و انتخاب یک گزینه خاص بر پایه تفسیر پیامدهای تحلیل یا ارزیابی شهودی گزینههاست.
همانطور که در جدول بالا نشان داده شده است، فعالیتهای مطرح در تفکر ارزشی تا حدودی برای دو نوع موقعیت تصمیم یعنی مسائل تصمیم و فرصتهای تصمیم با یکدیگر تفاوت دارند. علاوه براین، شاید فرصتهای تصمیم قبل یا بعد از تبیین اهداف استراتژیک شناسائی شوند.
در مسائل تصمیم، پنج فعالیت تفکر ارزشی درست مانند تفکر گزینهای هستند، با این تفاوت که چگونگی هدایت و پیشبرد و همچنین ترتیب آنها کاملا متمایز است.
در تفکر ارزشی، ارزشها بر گزینهها مقدم هستند. بنابراین پس از شناسائی مساله تصمیم مهمترین فعالیت تشخیص کامل ارزشهاست. در اکثر تصمیمها باید ارزشها را به صورت کیفی و گسترده بررسی و در صورت امکان آنها را کمّی کرد. ارزشهائی که به صورت کیفی بیان شدهاند به همراه ارقام کمّی مربوط به آنها مستقیما در فعالیت سوم یعنی ابداع گزینهها به کار می روند. هدف از این کار گسترش دامنه گزینهها از طریق حذف هر گونه قید و بندی است که گزینههای پیشین ایجاد کردهاند. در نهایت، ارزیابی و انتخاب یک گزینه میتواند به طور شفاف بر پایه تحلیل مبتنی بر روششناسی ارزیابی معتبر و جاافتادهای استوار شود. این فعالیت بسیار شبیه فعالیتهائي که باید هنگام تحلیل گزینهها در روش تفکر گزینهای صورت پذیرد.
فرصتهای تصمیم بر خلاف مسائل تصمیم، به جای این که از جانب افراد یا حوادث بیرونی تحمیل شوند، توسط تصمیمگیرنده شناسائی و تعریف میشوند. فرصتهای تصمیمی که قبل از تشخیص اهداف استراتژیک روی میدهند، از دو راه مختلف بروز میکنند. نخست اینکه تصمیمگیرنده هنگام پرداختن به مساله تصمیم در مییابد که بهتر است زمینه تصمیم یعنی مجموعه گزینهها را گسترش دهد. در این حالت ارزشهای شفاف منظور شده در مساله، تصمیمگیرنده را به تفکر بیشتر برای شناسائی فرصتهای تصمیم تشویق میکند. راه دوم این است که تصمیمگیرنده بر اساس تمایلی که به انجام اقدامات بهتر دارد، فرصت تصمیم را کشف میکند. وی در مییابد که منبعی بدون استفاده مانده یا کمتر از آنچه باید بهره برداری میشود. مثلا درک این نکته که محصولی دورریختنی میتواند مفید باشد، خود نشانگر یک فرصت تصمیم است.
پس از شناسائی فرصت تصمیم، فعالیت بعدی تشخیص ارزشهای مربوط به تصمیم است. مفاهیم وراهکارهای تشخیص ارزشها در این حالت همانهائی هستند که برای پرداختن به ارزشها در مسائل تصمیم به کار میروند. سپس باید دغدغه تصمیمگیرنده به ابداع گزینههایی برای تحقق ارزشهای تعیین شده معطوف شود. ممکن است بین تشخیص و ساختاردهی ارزشها از یک سو و ابداع گزینهها از سوی دیگر تاثیر متقابل و چشمگیری وجود داشته باشد.
در مراحلی از این فرآیند، تصمیمگیرنده جست و جو برای یافتن گزینهها را دست کم به صورت موقت رها میکند. بدین ترتیب فرصت تصمیم دقیقا شبیه مساله تصمیم میشود. پس از تثبیت اهداف و گزینهها، فرآیندهای ارزیابی و انتخاب آغاز میشود. احتمالا این ارزیابی به بینشهائی منجر میشود که فرد را به سمت ابداع گزینههای بیشتر برای تصمیم بهتر سوق میدهد. البته اگر به منظور شناخت فرصتهای تصمیم متفاوت و احتمالا بهتر، زمینه تصمیم دوباره تغییر کند، شاید گامهای فوق چند بار دیگر هم تکرار شوند.
تصمیمگیرنده پیش از تشخیص اهداف استراتژیک میتواند در موقعیت تصمیم خاصی از تفکر گزینهای و در موقعیتی دیگر از تفکر ارزشی استفاده کند. شاید این کار تا اندازهای غیر عقلانی به نظر برسد، ولی باید اذعان کرد که فرد میتواند به اقتضاي مساله تصمیم رویکردش را عوض کند. اما پس از این که تصمیمگیرنده برای شناسائی و ساختاردهی اهداف استراتژیک عمیقا بیاندیشد و برای فهم اهمیت راهبردی این اهداف در تصمیمگیری وقت کافی بگذارد، طبیعی است که در همه موقعیتهای تصمیم ارزشی بیاندیشد. به بیان دیگر، ترجیح دهد که از این پس جهان را با عینکهای ارزشی ببیند.
در این حالت، شناسائی و ساختاردهی اهداف استراتژیک فعالیتی مکمل تفکر ارزشی است. این اهداف استراتژیک در نقش هدایتگر سایر فعالیتهای دخیل در تصمیمگیری ظاهر میشوند. شاید برجستهترین نفع شناسائی اهداف استراتژیک این باشد که تصمیمگیرنده به جای این که صرفا فرصتهای تصمیم را بشناسد، آنها را به صورت ثمربخشتر ابداع کند.
اصول اخلاقی و بیطرفی ارزشی
ارزشها و اصول اخلاقی در نظر اکثریت مردم مفاهیم مرتبطی هستند. تردیدی نیست که اصول اخلاقی در کنترل و راهبری رفتار و اعمال انسانها نقش مهم و ارزشمندی دارند. بنابراین در تصمیمهائی که بر مبنای تفکر ارزشی گرفته میشود نیز نقش هدایتگر را بر عهده دارند.
اصول اخلاقی معرف ارزشهای مطلق و غیر قابل تغییرند. ارزیابی گزینهها بر اساس اصول اخلاقی، آنها را به دو گروه سازگار و ناسازگار با این اصول تقسیم میکند. مثلا مدیر یک شرکت ممکن است به "فریب ندادن مشتری" و فردی دیگر به این که "نباید به هیچ وجه بین افراد تبعیض قائل شد" معتقد باشد. شاید اثبات پیروی یا عدم پیروی از اصل اخلاقی دشوار باشد، اما فرض بر این است که پیروی مطلق است و مثلا نمیتوان میزان سازگاری با یک اصل اخلاقی را ۶۵ درصد دانست.
اصول اخلاقی تصمیمگیرنده دو تاثیر عمده بر تفکر ارزشی دارند، از یک سو بعضی گزینههای ممکن را حذف و از سوی دیگر مسیر مشخص سازی اهداف را هدایت میکنند. بنابراین اصول اخلاقی چارچوب تصمیم را تحت الشعاع خود قرار میدهند. به این صورت که هم زمینه تصمیم و هم اهداف بنیادی متناسب با زمینه تصمیم را دگرگون میسازند.
در پرتو اصول اخلاقی بعضی گزینههای موجود در چارچوب تصمیم تلویحا حذف میشوند. در واقع گزینههائی که اصول اخلاقی را نقض میکنند، انتخاب نمیشوند، ارزیابی نمیشوند یا اساسا به عنوان گزینههای مطلوب و قابل رقابت در نظر گرفته نمیشوند. مثلا مدیری که فریفتن مشتری را ناپسند میشمارد، تثبیت قیمت از طریق همکاری با رقبا را به منظور افزایش هر چه بیشتر سود شرکت را گزینهای مشروع نمیداند. در واقع چنین گزینهای اصلا به ذهنش خطور نمیکند یا اگر به ذهنش رسید بی هیچ تاملی رد می شود.
اثر دیگر اصول اخلاقی هدایت مسیر شناسائی اهداف است. این نقش به ویژه درباره اهداف بنیادی نمود پیدا میکند، چرا که آنها گستردهترین مجموعه اهداف در یک زمینه تصمیم خاص هستند. مثلا تولید بهترین محصول با کمترین هزینه در پرتو اصل اخلاقی فریب ندادن مشتری یکی از اهداف بنیادی محسوب میشود.
تفکر ارزشی نسبت به اصول اخلاقی بی طرف است. در حالی که هر گونه کاربرد این رویکرد نمیتواند نسبت به ارزشها کاملا بی طرف باشد، بلکه متاثر از آنهاست. بی طرفی ارزشی یعنی این که تفکر ارزشی میتواند با هر مجموعه از اصول اخلاقی سازگار شود. مثلا اگر تصمیمگیرنده بخواهد از اصل اخلاقی فایدهباوری یعنی فایده بیشتر برای افراد بیشتر تبعیت کند، میتواند این اصل را در تفکر ارزشی لحاظ کند. از سوی دیگر شاید دغدغه یک تصمیمگیرنده، برخورد یکسان و غیر تبعیض آمیز با افراد دیگر یا گروههای متفات باشد. آنها نیز برای کاربرد تفکر ارزشی به گونهای که با این اصل سازگار باشد، راهی هموار پیش رو دارند. مشابها میتوان اهداف استراتژیک را نیز با اصول اخلاقی تطبیق داد.
مرجع:
کینی، رالف ال.، تفکر ارزشی: راهی به سوی تصمیمگیری خلاق، ترجمه وحید وحیدی مطلق، تهران: موسسه فرهنگی انتشاراتی کرانه علم، ۱۳۸۱
http://www.vahidthinktank.com/books/2.htm