دولت پژمرده؛ انسان – دولت با نشاط
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[14 Oct 2018]
[ دکتر مهدی مطهرنیا]
مقدمه
شتاب روزافزون انسان در گذار از دهلیزهای هزارتو در توی علم، و فناوری؛ و گذار پی در پی از پوسته های جور واجور شعور متعارف، به سرعت شتاب را نیز از گویایی بازمی دارد. نیاز به کاربرد «ریشتر»[2]، در این زمینه دیر یا زود خود را بر ادبیات موضوع، تحمیل خواهد کرد.
دگرگونی هم از این شتاب بازخواهد ماند. از بین رفتن و یا نابودی دیگر پاسخگو نیست. گشتاورهای دگرگونه ساز چندین ریشتری کنونی در لایه های محتلف حیات بشری پدیدآورنده ی دگرش های هویتی و دگرگونی ماهیتی در وجوه مختلف زندگی بشر را به میان به میان آورده است. شتاب به فراشتاب تمایل پیدا کرده است.
«آدم آویده ی آوید»؛ به معنای آدم مشتاق خرد؛ از نو و در قالب هویتی برساخته از متون دانایی افزای ادراک بشری، و تاریخ انقلاب های بزرگ صنعتی حاصل از همت و اهتمام بشر عقل گرای خردورز او را در به آدم – ماشین کوچکی تبدیل خواهد کرد که به زودی هویت تک سرنشین دانش بنیاد خود را به نمایش خواهد نهاد. انقلاب صنعتی پنجم – و به اصطلاح رایج انقلاب صنعتی چهارم – در راه است. انقلاب ناشی از گسترش هوش مصنوعی بشر را به ساحتی دیگر خواهد برد. او در آستانه ی جاودانگی شدن به انقلاب صنعتی ششمی می اندیشد که در آن روح مصنوعی برخواهد ساخت.
دولت پژمرده را از کارل مارکس بازگرفته ام. اندیشه های وی متکی بر انسان صانع نه – انسان عاقل – است. انسانی که پرولتر است. زحمتکش است. اما، از نتایج و پیامدهای زحمات خود در برابر دولت فرادست که قدرتش مصنوع اوست؛ در مقام موجودیت ناخودآگاه فرودست، بازمانده، و از «خودبیگانه» شده است. برآن نیستم تا از این اصطلاح – ازخودبیگانگی – مارکسی که خود از فویرباخ وام گرفته است، و به واسطه ی شاگردی فویرباخ در نزد هگل نسبتی هم با او پیدا می کند؛ بهره برم. این انسان از خود بیگانه نیست؛ او «زمان پذیرِٰ خردغافل» است. با وزنه وزن گذشته بر مچ پای خود، پای بند شده است و از کشش های آینده غافل است؛ و فشارهای حال را تحمل می کند. او زمانی آزادی و آزادگی را نه فقط دریافت که ادراک خواهد کرد که بر زمان حاکم و از «عقل گرایی های در زمانی» به «خردورزی های برزمانی»؛ دست یابد.
از سوی دیگر نمی خواهم این بار به اصطلاح مارکسی به «ابتذال تئوریک »؛ دچار شوم. به باور مارکس این ابتذال زمانی آغاز می شود که اصول و مفاهیم انتزاعی جایگزین واقعیت های زنده اجتماعی گردد. به نظر او، دست آوردهای نظری – تئوریک – وقتی از بستر زمان و مکانی خود جدا شوند و معنای فرازمانی و فرامکانی پیدا کنند، به کلیشه های مقدس و بی محتوا تبدیل می شوند. اما؛ اهل تفکر در بستر زمان و مکان؛ نمی گنجند. در همین حال، شتاب؛ و فراشتابی که امروزه رخ می نماید، ابتذال تئوریک را در واماندگی اندیشمندان از قافله ی پرشتاب این دگرش ها و دگرگونی های پرشتاب بازتعریف می کند. در این میان، آینده اندیشان یا همان هایی که من باریخ شناسان – نه تاریخ شناسان – می خوانم از سوی دیگر می خواهند از «ابتکار تئوریک»؛ بازنمانند. آن ها باردار این رسالت هستند که نوواژه آفرین Neologism باشند و در پرتو واژه آفرینی های خردورزانه راه را بر ابتکارات تئوریک؛ بازگشایند.
با وجود سیگنال های نگران کننده در باب آتیه بشریت؛ نشانگان بسیاری را در متن واقعیت های موجود در نیروهای پیشران «Driver Forces»، بازمی یابم که نشان از وجود پیشران Driverهای موثر بر پرداخت ساخت آینده یی دارد که شاهد پرداختِ انسان بر زمانی و ساختِ انسان – دولت خوش شگون خواهد بود.
انسانی که ایدئولوژی ها را در قالب گفتمان های علمی ادراک؛ و علم را در قالب گزاره های ایدئولوژیک عمومیت خواهد بخشید. رهبر آخر الزمانی؛ موجودیتی بهره مند از هستومندی بر زمان حاکم؛ خواهد بود، و در زمین در علم فراگیر مردم به جایگاه وی به عنوان «انسان برزمان خردگرا»، احترام خواهند نهاد. وی مجموعه ای از مشارکت کنندگان آگاه از انسان های «آویده ی آوید» خواهد داشت که در فلک آبگینه ی حیات دور میز گرد شهسواران زندگی[3] در یک گردونه دموکراتیک – ارتباطات آینده – خواهند نشست. دولت – کشورهای کنونی پژمرده خواهند شد، و انسان – دولت ها؛ و دولت – رسانه های پرنشاطی برخواهند آمد که دموکراسی را به اصالت کلاسیک خود باز خواهند گرداند.
ایدیؤلوژی به عنوان ساختی دومحتوایی و شخصیت دو قطبی شده
آلتوسر در مقاله «ماركسیسم و اومانیسم» مقصود خود را از ایدئولوژی اینگونه بیان میكند: «ایدئولوژی نظامی است با منطق و دقت خاص خود از بازنماییها – تصاویر، اساطیر، ایدهها یا مفاهیم در هر مورد خاص – كه از وجود تاریخی و نقشی خاص در یك جامعها ی معین برخوردار است… ایدئولوژی در مقام نظامی از بازنماییها، از علم متمایز است؛ چرا كه در ایدئولوژی كاركرد عملی- اجتماعی مهمتر از كاركرد نظری (كاركرد به منزله ی معرفت) است.
آلتوسر معتقد است در جوامع سرمایهداری دو نوع گفتمان وجود دارد: گفتمان علمی كه از كاركرد اجتماعی معرفت درس میدهد و گفتمان ایدئولوژیك كه چنین نمیكند. منظور آلتوسر از گفتمان علمی، همان ماتریالیسم تاریخی است كه درباره واقعیت مادی وجود افراد، در مجموعها ی پیچیدهای از نیروها و روابط تولید كه شامل تولید سرمایهداری هم میشود، سخن میگوید. برخلاف علم، ایدئولوژی ارتباط چندانی به آگاهی ندارد. ایدئولوژی شامل جریان گفتمانها، تصاویر و ایدههایی است كه در تمام زمانها ما را احاطه كردهاند؛ در درون آنها متولد شدهایم؛ رشد كردهایم و در آن زندگی، فكر و عمل میكنیم. در واقع، ا یدئولوژی راهی است كه مردم برای درك جهانشان برمیگزینند. ایدئولوژی سازنده گفتمانها، تصاویر و مفاهیم است كه نمیتواند واقعیت و جایگاه ما را در درون آن روابط بازنمایی كند؛ اما علم ماركسیستی واقعیت و جایگاه ما را در درون این روابط مینمایاند؛ این معنا از ایدئولوژی بسیار شبیه به نظریه ایدئولوژی ماركس است . او در مقاله «ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیك دولتی» میگوید ایدئولوژی یك موجودیت مادی دارد:
نگرش انتزاعی از اعتقادات و معانی به مثابه جریانی شناور و در نوسان دائم یا جریاناتی برخاسته از آگاهی را نادیده گرفته و از آن دوری میگزیند. برعكس، او به گونه كاملاً متفاوت عقیده دارد كه آگاهی از قِبَل ایدئولوژیهای به برداشت و تلقی تازهای میانجامد مبنی بر اینكه ایدئولوژیها، نظامهای معانیای هستند كه افراد را از مناسبات و روابط تخیلی غیرواقعی خارج ساخته، آنان را در درون روابط و مناسبات واقعیای كه در آن بسر میبرند، قرار میداند.
ایدئولوژیها متضمن بازنمایی دنیای واقعی زندگی مردم نیستند؛ بلكه رابطهشان با دنیای واقعی است. ایدئولوژی بازتاب مناسبات واقعی حاكم بر افراد نیست، بلكه رابطه خیالی افراد، مناسبات واقعی است كه در آن زندگی میكنند. دومینیك استریناتی درباره موجودیت مادی ایدئولوژی از دیدگاه آلتوسر میگوید:
آلتوسر با این ادعا كه «ایدئولوژی موجودیت مادی دارد»، دوباره بین نگرش خود و دیدگاههای دیگر كه در بالا به آن اشاره شد تمایز قائل میشود؛ زیرا هر دو به این نظر بستگی دارند كه ایدئولوژی صرفاً به عنوان یك مجموعه خیالی عقاید در ذهن مردم وجود دارد. بنابراین، مقایسه پایه مادی جامعه و قدرت طبقاتی و از خودبیگانگی منتج از آن، كمتر واقعی است. رابطه خیالی كه آلتوسر به آن اشاره میكند، یك رابطه مادی است. ایدئولوژی به عقاید معتقد نیست یا مسئله ای نیست كه به شرایط ذهنی یا هوشیاری مربوط باشد، بلكه اعمالی است كه گروهها و مؤسسات به انجام میرساند[4].
به باور من ایدئولوژی یک موجودیت دوزیست در نوسان دارد. از یک سوی سر در آسمان علم دارد؛ و از سوی دیگر پای در زمین نهاده است. این در حالی است که اگر آسمانی را که ایدئولوژی در آن سر فرو می برد علم پر کرده باشد، بازتولید آن در زمینی که انسان پای می گذارد، حرکتی رو به جلو خواهد داشت، نه افعالی که آسمان را به نفع زمین در بند کشد. در این دریچه نگرش، تا زمانی که علم در خدمت ایدئولوژی باشد ایدئولوژی، خادم مخدومِ مادیات، و در بند کشنده ی علم خواهد بود. محتوای آن را نه عقاید که رفتارها و کنش هایی پر خواهند کرد که ارباب گروه ها و مؤسسات برساخته اند و لباس باور به آن خواهند پوشانید. در این جا ایدئولوژی ها در خدمت فرادستان برای چیرگی سهل و کم هزینه بر فرودستان خواهند بود. در حالی که در زمانه ای که علم محتوابخش باورها شود این ایدئولوژی ها خواهند بود که محتوای علمی برخواهند کشید و لباس کارآمدی و حرکت زایی به تن خواهند کرد. نقش تحریک کننده ایدئولوژی ها به کارکردی حرکت آفرین تبدیل خواهد شد. در اینجا ایدئولوژی در خدمت همگان برای ایجاد ارتباط منظم تر، مستحکم، و مثبت میان فرودستان و فرادستان تبدیل خواهد گشت، که نه نفع طبقه حاکم که موجب هم بختی همگان در رسیدن به منافع مشترک خواهد شد. در این وضعیت ایدئولوژی ها نه علت[5]،و نه دلیلی[6] برای جنگ ها در فلسفه تاریخ نخواهند بود. از این دریچه نگرش تفاوت شرق باستان با غرب باستان در یونان آتنی، در نوع ارتباط علم با ایدئولوژی است. در شرق موبدان منادی ایدئولوژی بوده اند و در غرب حکیمان ندای ایدئولوژیک سر داده اند. در شرق باستان، آدمیان خادمِ عابدِ ظاهرآرای ایدئولوژی هایند، و در غرب باستان آدمیان مُدرکِ خواهانِ حاضرِ بهره مند از علم اند؛ نه مَدرک خواهان بهره مند از تابعیت ارباب دین. این گونه است که به قول فرانسیس بیکن انسانی که عالم می شود، بر جهان امیر –حاکم – می شود. در اینجا خواهد بود که ایدئولوژی دانایی افزا و توسعه گرا خواهد بود. در این میان؛ جوامعی که در میان این دو نگرش در جهت گیری های غیرمتعادل قرار می گیرند، زمان گریز و زمانه سوز می شوند. این ایدئولوژی نه سوزنده که سازنده ی توسعه پای پویا؛ خواهد بود. انسان ها و جوامعی که در میان این دو قطب ایدئولوژیک گرفتار آمده اند؛ دچار بیماری اختلال دوقطبی،می شوند[7].
انسان در طول تاریخ به آینده یی روی آورده اند که تکامل گرا و توسعه خواه بوده است. مفهوم پیشرفت، برتاباننده نگاه هگلی به تاریخ است. و افرادی چون سیدنی پولارد، مراحل پیشرفتِ تاریخی را قسم بندی کرده اند. «ترقی» به معنای الگوی دگرگونی قطعی و اجتناب ناپذیر تاریخ به سوی شرایط بهتر و مطلوبتر، اساساً مفهومی جدید است. این امر جدید تا آنجا شیوع و پذیرش عام یافته که این حقیقت که تا چند قرن پیش اساساً چنین برداشتی از حرکت تاریخ وجود نداشت، اغلب مورد فراموشی قرار می گیرد. اندیشه ترقی مستلزم قائل بودن به وحدت تاریخ بشری است. البته این مفهوم حوزه های گوناگونی را در بر می گیرد. پولارد در «اندیشه ترقی در تاریخ و جامعه» این مراحل را به شش قسمت در چارچوب طرفداران ترقی آورده است. این شش مرحله عبارتند از: پیشرفت در علوم طبیعی، در علوم فنی، در شرایط مادی و اقتصادی، در سازمان اجتماعی، در ساحت سیاسی، در شخصیت انسانی و نهایت در قابلیت های جسمی، زیستی و ذهنی انسان که به ترتیب هرچه در این دسته بندی جلوتر می آییم، توافق در مفهوم ترقی کاهش می یابد.
به باور من این ترقی در گرو پرورش انسان آویده آوید است. هرگاه حرکت تاریخی سمت و سوی این پرورش را طی کرده است، و آزادگی را بر عدالت؛ و نظم را بر امنیت؛ سبقت داده است؛ توانسته است به برابری و برادری و دموکراسی دست یابد، و در زمینه های گوناگون پیشرفت داشته باشد.
دولت پژمرده
در بررسی اندیشه مارکس در ارتباط با دولت از دو دریچه ی نگرش می توان به موضوع نگریست. دریچه ی نخست، از دیدگاه جامعه شناسی سیاسی است. دولت در زاویه دید این دریچه؛ به دولت وابسته به طبقات و دولت دارای استقلال نسبی از طبقات تقسیم می شود. دوم، در زاویه ی دید فلسفه سیاسی است که به دولت به عنوان یکی از عناصر اصلی ساحت اندیشه ورزی سیاسی می پردازد.
مارکس دولت گریز بود گویی او هم مانند فلاسفه قرون وسطایی کلیسا دولت را محصول گناه انسان و مجازات نافرمانی او از آفرینشگرش می دانست!!. او بر این باور بود که دولت باید سرنگون شود. اما، دولت در دیرینه تاریخی خود سخت جان و ماندگار است. دولت ضمیمه ی هستومندی حیات اجتماعی – سیاسی انسان است. آدم از آن گریزی ندارد، چرا که اگر تا او، و زندگی اجتماعی و سیاسی وی ادامه داشته باشد، دولت نیز به عنوان پیوست همیشگی این زندگی ادامه خواهد داشت. مارکس دولت را ابزار طبقه مسلط برای اعمال قدرت بر توده های زحمتکش یا پرولتر می خواند.
دولت اگرچه پیوست همیشگی حیات اجتماعی – سیاسی است؛ اما ماندگاری آن به یک صورت؛ و در یک هیبت تضمین نشده است. جامعه ایده آل کمونیستی مارکس یک جامعه بی دولت است. در این جامعه دولت نمی میرد که بازتابی از جامعه ی زحمتکشان است که با عدالت مارکسیستی به دنبال آن است که هرکس به اندازه ی توان خود تولید کند ولی با اندازه نیاز خویش از امکانات همگانی بهره برد. این کمون عالیه مارکسی است. اما؛ تضمینی بر از بین رفتن دولت در آن وجود ندارد. چون در نهایت، نهادی وجود خواهد داشت که این امکانات همگانی را در جامعه اشتراکی عالی، در اختیار همگان قرار دهد.
در مرکز نگاه این زاویه ی دید؛ دولت پدیده یی ماندگار است که در صورت های گوناگون تجلی پیدا کرده است ولی محکوم به فرسودگی و تبدیل از وضعیتی به وضعیت دیگر است که در نهایت تابع خودآگاهی آدمی است. من با این دیدگاه که دولت با تمام ریزه کاری های هوشمندانه اش برای ماندگاری در وجه چیره اش؛ در نهایت در تسلط مطلقه اش و چیرگی فرادستانه تمرکزگرایش محکوم به پژمردگی است قبول دارم. این در حالی است که انسان – دولتی از شهسواران میزگرد رسانه ای در آینده ی زمان برخواهد آمد که با جهت گیری دانایی افزای در گوی بلورین، و در بستر کامل شدن مکعب مرگ فاصله ها؛ مقدمه ی کمون عالیه ای را برخواهد ساخت که ابر آدم – دموکرات حاکم را در مرکز ثقل قدرت، در فلک آبگینه؛ حکومت خواهد بخشید.
دولت های کنونی در قالب های کهن خود محکوم به فرسودگی در دنیای پرشتاب کنونی و قرار گرفتن در موزه ی بین المللی دولت ها خواهند بود. بافت زیرین هویت قدرت در حال دگرگونی است. [8]مکعب فروریزش فاصله ها در شش وجه آن در فضای پیرامونی ما در حال تکوین هستند و با اتصال به یکدیگر با تکانه ای روبیک فروریزش را فعال خواهند کرد:
۱ – فرو ریختن دیوار فاصله های مكانی
٢- فروریختن دیوار فاصله های جسمانی
٣- فرو ریختن دیوار فاصله های زبانی
٤- فرو ریختن دیوار فاصله های ذهنی و روحانی
در گوی-بلورین ارتباط مستقیم و بدون وسایل ارتباطاتی خود را برخواهد ساخت؛ “حاكمیت اخلاق بر همه ی ابعاد زندگی بشر” نزدیك است. كسب و كارهای آینده روحی از ایده و كالبدی از واژگان و لباسی از جنس دانایی بر تن خواهند داشت. جهان در حال زایشی خونبار برای گذشتن از این دالان عبور است.
این فروریزش با:
1- توسعه و برتری نقش کنشگران رسمی و غیر رسمی جهان آزاد در برابر کنشگران رسمی و غیر رسمی دولت – کشورهای موجود در باند پرپهنای جهانی
2- رسمیت یافتن رسانه – دولت های شبکه ای در نظام بین الملل و استقرار رسمی دولت رسانه ها در گستره جهانی
دو وجه زیرین و زبرین این مکعب را کامل خواهد گرفت. فروریزش کامل خواهد شد. گوی بلورین به مرحله تکاملی خود خواهد رسید. این ارتباط مرزهای زمینی را در خواهد نوردید و در میانه ی این قرن سر به فلک خواهد کشید. هجرت آدمی به سرزمین های فرازمینی؛ و ارتباط محتمل با موجودات کهکشانی «گوی بلورین»، را به «فلک آبگینه» انتقال خواهد داد.
انسان – دولت با نشاط
مرگ فاصله ها در مکعب فروریزش های بزرگ هجر و هجران ها، دوری ها و جدایی ها را از میان برخواهد داشت. بشر در گوی بلورین جشنواره زندگی شفاف را جشن خواهد گرفت. اگر شفافیت را ضرورت اولّیت دار برای پاسخگویی به عنوان رکنِ رکین دموکراسی بدانیم؛ در گوی بلورین این مهم گریزناپذیر خواهد بود.
مرگ فاصله ها، مسئولیت پذیری را در متن پاسخ گویی به مردم در آنِ زمان به زمانه، پیوند خواهد بخشید. انسان – دولتی بر خواهد ساخت که انسان سایبری را به عنوان ثمره ی معنادار تلاقی آدمی با محصولات فنی خویش، در بستر ارتباط پردامنه؛ کم هزینه؛ همیشگی؛ پرشتاب؛ و پرنفوذ در آنِ زمان در زندگی اشتراکی مجازی، در دنیای واقعیت موازی با امر واقع زندگی پیوند خواهد داد.
نظریه اجتماعی باید موضع خود را درباره دوتاییهای رایج در علوم اجتماعی (اصالت فرد یا اصالت جمع) روشن كند. هرچند امروزه نظریهپردازان جدید تلاش میكنند تلفیقی بین «اصالت جمع و اصالت فرد» را در نظریه اجتماعی خود بپرورانند. با این همه، در بین نظریهپردازان جدید نیز كسانی هستند كه به یكی از این دو طیف تعلق دارند. نخستین تلاش در زمینه تلفیق بین ساختار اجتماعی و كنش یا عاملیت و ساختار، به پارسونز تعلق دارد كه بعد از یك دوره ی تسلط، رو به افول گذاشت. جالبترین كار انجام شده در این زمینه، مربوط به آنتونی گیدنز و پیر بوردیو است. امروزه دوتاییهای كلاسیك تا حدودی از رونق افتاده است؛ اما با این همه، افرادی مانند یان كرایب مخالف چنین تلاشی در راه تلفیق بین این دوتاییهاست. او معتقد است بسیاری از نظریهپردازان مدرن سعی میكنند آنها را با یكدیگر جمع كنند و تصور نمیكند این انجامپذیر باشد؛ زیرا هر یك به جنبههای واقعی و متفاوت جهان اشاره میكنند و نباید آنها را از نظر دور داشت.
اما، من با یان کرایب[9] در این زمینه مخالفم؛ و بر این باورم که در پرتو تحولات پرشتاب پیشاروی، اجتماع آینده، جامعه باز خواهد بود که در آن شفافیت ناشی از مرگ فاصله ها، در حیات آدمی؛ عاملیت و ساختار در هم تنیده خواهند شد. رودرویی معنادارِ تز اصالتِ فردی؛ با اصالتِ جمعی؛ سنتزی به نام اصالتِ دانایی را در بافتار متراکمی از تلاقی فرد و جامعه برخواهد ساخت. سنتزی که در درون خود باردار تزاحم های خاص خود خواهد بود.
این دیکتاتوری پرولتاریا نیست که حد واسط میان دولت سرمایه داری و دولت کمونیستی نخواهد بود؛ بلکه، این دولت – رسانه ی بین المللی است که حلقه واسط میان دولت فرسوده ی ملی – کلاسیک، مدرن، فرامدرن – با دولت خشنود بین المللی خواهد بود. این دولت خشنود بین المللی است که زمینه پرور انسان – دولتِ جهانی خواهد شد.
دولت رسانه ی بین المللی در عصر انسان سایبری و برآمدن نسل ربات های هوشیار در زمانه ای که آدمی با گذار از زندگی در اتاق شیشه ای، و گوی بلورین، به فلک آبگینه پای خواهد نهاد؛ و در افلاک و با موجودات فرا زمینی در ارتباط فعال قرار خواهد گرفت؛ دیگر نخواهد توانست دولت مطلوب خود را در چارچوب تعریف عملیاتی امروز پذیرا باشد.
انسانی که دانا می شود و از در دایره یی پرگستره از اخبار و اطلاعات، و افزایش سطح توانایی برای راستی آزمایی برخوردار می شود با اتصال به عصر فرامدرن هوش مصنوعی، میل به قدرت آفرینی های مبتنی بر اصالت فردیش افزایش پیدا می کند. این در دنیایی که به واسطه ی مرگ فاصله ها و عبور از مرزهای تودرتوی ترقی و پیشرفت، استقلال بیشتر و کیفی تری پیدا می کند. ابرمغز Brain net جای ابرشبکه یا inter net را خواهد گرفت. از این طریق و با همگرایی گرانشی اطلاعات، ذهن هلوتراپیک بشر فعال و جهان هلوگرافیک اطلاعات را هویدا خواهد ساخت. در آن واحد بشر هم ذهن و احساس، عاطفه ی خود را منتقل که دیگر ذهن ها، احساس ها و عاطفه ها را در خود فهم خواهد کرد. [10]هویت تک سرنشین دانش بنیاد، با اتصال به ابرشبکه ی جهانی، ابرانسانی را برمی تاباند که دولت آفرین خواهد شد و توان اجرا و اعمال قدرت کیفی و پردامنه،پرشدت، و پرنفوذی را به همراه خود حمل خواهد کرد. به پیروی از این توانایی است که شادی آدمی در پرتو گسترش توان رسانه ایش به نشاط[11] پرگستره یی از اعمال قدرت به جای سپردن اموراتش به دولت؛ روی خواهد آورد.
کتابنامه
استونز، راب، (1383)، متفكران بزرك جامعه شناسی، ترجمه مهرداد میردامادی، تهران، مركز.
اسمیت، فلیپ، (1387)، درآمدی بر نظریه فرهنگی، ترجمه حسن پویان، تهران، نشر دفتر پژوهشهای فرهنگی.
ریتزر، جرج، (1374)،نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نی.
كرايب، يان، (1384)، نظريه اجتماعی كلاسيك مقدمهای بر انديشه ماركس، وبر، دوركيم و زيمل، ترجمه شهناز مسماپرست، تهران، نشر آگه
كرايب، يان، (1385)، نظريه اجتماعی مدرن: از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر آگه.
فورتر، لوك، (1387)، لویی آلتوسر، ترجمه احمدی آریان، تهران، مرکز.
مطهرنیا، مهدی، (1395)، آینده رسانه ها و نقش آن ها در جنبش های نوین اجتماعی، رساله دکتری، دانشگاه بین المللی امام خمینی ره
مطهرنیا، مهدی، (1396)، آینده قدرت، تهران،انتشارات دانش پرور
[1] نویسنده: دکتر مهدی مطهری، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم و تهران شمال
[2] Richter
[3] اشاره به اسطوره «میزگرد شهسوارن»، در افسانه ی شاه آرتور است. این استعاره را من در ارتباط با خرد جمعی ناشی از هم نشینی رسانه های آینده در فرصت آفرینی همگانی برای گسترش دانایی و تبادل آزاد اطلاعات؛ است.
[4] http://marefatefarhangi.nashriyat.ir/node/7
[5] Cause
[6] Reason
[7] اختلال دوقطبی Bipolar disorder یا افسردگی شیدایی Manic depression نوعی اختلال خلقی و بیماری روانی است. افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق میشوند. اختلال دو قطبی به صورت معمول در آخر دوره نوجوانی یا اوائل دوره بزرگسالی تظاهر پیدا میکند. این بیماری انواع مختلفی دارد که مهم ترین انواع آن اختلال دوقطبی نوع یک و اختلال دو قطبی نوع دو است. تفاوت این دو اختلال در وجود دوره شیدایی است؛ در نوع یک این حالت اتفاق میافتد ولی در نوع دو فرم خفیفتری از آن که نیمهشیدایی است، بروز میکند. شروع بیماری معمولاً با دورهای از افسردگی میباشد و پس از یک یا چند دوره از افسردگی، دوره شیدایی بارز میشود. در تعداد کمتری از بیماران شروع بیماری با دوره شیدایی یا نیمه-شیدایی است.
[8] برای مطالعه: مطهرنیا، مهدی، (۱۳۹۶)، آینده قدرت، انتشارات دانش پرور
[9] یان کرایب به انگلیسی Ian Craib متولد ۱۲ دسامبر ۱۹۴۵ – متوفای ۲۲ دسامبر ۲۰۰۳ جامعهشناس و رواندرمانگر اهل انگلستان بود. وی دکترای خود را از دانشگاه ویکتوریای منچستر اخذ کرد. او همچنین به ترکیب جامعهشناسی و روانکاوی گرایش داشت، که از علاقه او به روانکاوی ناشی میشد. دکتر کرایب در دوران تدریسش به یکی از چهرههای شناخته شده بینالملی در جامعهشناسی بدل شد.
[10] manage.com/track/click?u=5887394919a629ad8c44913b7&id=a93f375b8c&e=6fc20f0342
[11] در بيشتر اوقات، اين دو واژه را به يك مفهوم در نظر ميگيرند، ولي ميان اين دو حالت رواني انسان، تفاوت وجود دارد. شادي كه معادل عربي آن، فرح و سرور است، به معناي خوشحالي و خشنودي است كه نمود آن بيشتر در خنده و تبسم است، ولي نشاط و شادابي به معناي سرحال بودن و سرزندگي و ميل و رغبت به كار داشتن است كه در فعاليت و تكاپو آشكار ميشود.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
ستون آزاد
|
|