از یاخچی آباد تا نازی آباد
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[03 Jun 2016]
[ رضا علوی]
سعید حجاریان و عباس عبدی در نازی آباد هم محله و هم مدرسه بودند. شیفته شریعتی بودند و جوانی ناکرده، در سال قبل از انقلاب، به آموزگاری پرداختند و برای جوانان و نوجوانان از در رهبری درآمدند. حلقه نازی آباد را تشکیل دادند، پاره ای از اعضای حلقه از یاخچی آباد و امامزاده یحیی بدان پیوسته بودند. اکبر گنجی و عمادالدین باقی از این تبار بودند و در حلقه نازی آباد موقعیتی برای خود ساخته بودند.
بعد از سال ۱۳۵۷ و انقلاب اسلامی، جوانان نازی آباد، سریعتر از آن که تصور می کردند، فاصله جنوب تا شمال تهران را طی کردند. سران نهضت آزادی که دولت را در اختیار داشتند در شمال تهران زندگی می کردند و جوانان نازی آباد، فقر و مذهب را به هم آمیختند، و سفارت آمریکا را در گروگان خود قرار دادند و دولت بازرگان ۹ ماهه نشده سقوط کرد.
و بدینگونه جنبش دانشجویان پیرو خط امام، یکه تاز میدان شد و در شورای مرکزی، سعید حجاریان و عباس عبدی و … جای گرفتند. واقعه واژگون کردن دانشگاهها و بگیر و ببند دانشجویان باعث شد که فرزندان نازی آباد از "رهبران انقلاب فرهنگی!"شوند و به جنگ با گروههای دانشجویی هوادار سازمانها و تخریب دفتر و دستک آنها پرداختند. سعید حجاریان و عباس عبدی و … سال بعد، براساس ضرورتی که احساس کردند، اولین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی را در جوار دفتر نخست وزیری باز کردند. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی تداوم شکل ایدئولوژیک نظام اسلامی بود. به موازات آن، عمادالدین باقی و اکبر گنجی، دفتر سیاسی سپاه پاسداران را تحکیم بخشیدند. آنان با آموزه هایی از شریعتی و مطهری، در جهت تداوم و تحکیم رژیم، پی گیرانه حرکت می کردند.
گنجی و باقی، علیرغم تفاوت های فکری شان، هرگز تلاش نکردند در زمره کادر مرکزی قدرت بگیرند و همیشه در سایه و در جوار بودند، اما برخلاف آنان عبدی و سعید حجاریان همیشه در هسته مرکزی حضور داشتند و در ساخت ساختار قدرت سهیم بودند.
اواسط نخست وزیری میرحسین موسوی بود که سعید حجاریان تئوریسین و بنیانگذار اصلی وزارت اطلاعات، تا آنجا به جلو خیزید که گزینش کادرهای بالای نظام اسلامی را به وی سپرده بودند. او در مجلس شورای اسلامی هوار سر داد که تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت ضروری است و یک صد نفر را به دنبال خود راهی بیت امام کرد که تاییدیه وی را در مورد تاسیس وزارت اطلاعات دریافت کند.
و همان ماری که وی در آستین پرورانده بود، یقه او را گرفت و در آستانه ی نوروز ۱۳۷۹ ترور شد و گویا آن هم به دستور "جانشین امام اش رهبر نوپا ". و این ترور پیامد درگیری ها و تضادهای درونی وزارت اطلاعات در ان زمان بود.
در همان سالها، عمادالدین باقی و اکبر گنجی در درون حلقه کیان با سروش، برای حفظ "عمق استراتژیک " نظام دغدغه داشتند و قلمزنی می کردند. هر دو در آن سال (سال ۱۳۷۹) راهی زندان شدند. باقی به دلیل نوشتن دو جلد کتاب به نام “تراژدی دمکراسی” درباره قتل های زنجیره ای و اکبر گنجی به علت خلق شخصیت عالیجنابان سیاه پوش و سرخ پوش و خاکستری و … و عباس عبدی سال بعد در بیست و سومین سالگرد گروگان گیری و تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۸۱ راهی بازداشتگاه شد. و بدین گونه انقلاب فرزندانش را می خورد و له و لورده شده به جامعه باز پس می داد.
چریک پیر
بهزاد نبوی در دادگاه/ خط امام در قتلگاه ولی فقیه نوپا
بهزاد نبوی مرد پشت پرده سیاست ایران بود. او با صدایی خونسرد و دستانی نامرئی، به جای ردای سیاه و چهره ی مخوف راسپوتین، پیراهنش را روی شلوار رها می کرد و چهره ی بشاش و شادابی داشت، اما وی تصویری رازگونه و معماآلود همچون راسپوتین داشت. در همان روزهای اول انقلاب به عنوان یک استراتژیست، با شناختی که از کمیته های انقلابات کشورهای دیگر داشت، آغاز به کمیته سازی کرد و با کمک محسن سازگارا طرح سرکوب نیروهای مخالف حکومت اسلامی را به شکل مرحله ای براساس اولویت ها و خطرناک بودن سازمان های مختلف به دادستانی ارائه داد، که از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ تا بهمن ۱۳۶۲ به مرحله اجرا درآمد که اولی آغاز دستگیری مجاهدین و نیروهای چپ و دومی آستانه دستگیری توده ای ها بود، توسط وی و یارانش طراحی شد. او شاخص جناح چپ در رژیم اسلامی بود. او فقط وزیر میرحسین نبود، بلکه سیاستمدارانه، سیاستهای دولت میرحسین موسوی را به حرکت درمی آورد و به عنوان سختگوی دولت، روش مملکت داری را به سایرین می آموزاند. و بالاخره در سال ۱۳۷۹ از مجلس ششم سر درآورد و به عنوان نایب رئیس، معرکه گردان پارلمان هم شد. اما در سال ۱۳۶۰ در دوره ریاست جمهوری رجایی، در حزب جمهوری مرافعه درگرفت که آیا بهزاد نبوی نخست وزیر باشد یا باهنر؟ و در همان سال در شهریور ۱۳۶۰ , در انفجار دفتر نخست وزیری و کشته شدن رجایی - باهنر , نبوی به عنوان "متهم!" به بازجویی هم کشیده شد و اگر پا درمیانی خمینی نبود , پوستش را می کندند . سینه ی نبوی پر از راز و رمز حکومت اسلامی است.
پس از خیزش ۸۸ بهزاد نبوی در همان دام گرفتاری هایی واژگون شد که خودش راه انداخته بود و بازجویانش همان جوانانی بودند که وی به آنان راه و روش بازجویی را تعلیم داده بود. و بدین گونه انقلاب فرزندانش را می خورد و مچاله شده به تاریخ ارائه می دهد. از این تبار فراوانند: تاج زاده، ابطحی، میردامادی که به دنبال بوی انقلاب می روند و انقلاب از آنان ضد انقلاب می سازد.
از انقلاب فرانسه تا انقلاب روسیه :
چرا انقلابات فرزندان خود را می خورند ؟
“انقلابیون دیروز به ضد انقلابیون امروز تبدیل می شوند” این یک سناریوی جدید نیست. در سال ۱۷۹۱ در انقلاب فرانسه بورژوازی نوین پیروز شد و حکومت اشراف و کشیشان را واژگون ساخت و مجلس و قدرت در اختیار حزبی لیبرال به نام حزب ژیروندن قرار گرفت. آنان لیبرال های مشروطه خواه ضد شاه بودند و رهبری آن با “پریسو” روزنامه نگار بود و جناح راست انقلاب فرانسه را تشکیل می دادند.
در جناح چپ، حزبی قدرت یافت به نام “ژاکوبن” به رهبری “روبسپیر” و دانتون” که به جمهوریت باور داشتند.
و آنان یکایک، همدیگر را ضد انقلاب خطاب می کردند و این یکی سر دیگری را زیر گیوتین قطع می کرد. بدینگونه در انقلاب فرانسه، انقلاب فرزندان خود را به اتهام "ضد انقلاب " نابود می کرد.
در روسیه نیز بدینگونه سناریو جلو رفت. در فوریه ۱۹۱۷ تزار عقب نشینی کرد و “کرنسکی” که یک لیبرال بود نخست وزیر شد. “کرنسکی” همچون بختیار سرزمین خودمان، معتقد به نظامی پارلمانی بود. لنین او را "ضد انقلاب" خطاب کرد. بعد از اکتبر ۱۹۱۷، کرنسکی سقوط کرد و حزب سوسیال دمکرات کارگری به رهبری لنین قدرت را در دست گرفت. رهبران منشویک ها (مارتوف و پلخانف) توسط لنین و تروتسکی "ضد انقلاب"نامیده می شوند و تا سال ۱۹۲۲ سرکوب می شوند و این بار "ضد انقلاب" ، همان منشویک ها بودند. تروتسکی که بنیانگذار ارتش سرخ و وزیر امور خارجه بود، چند سال بعد , (همچون “دانتون” در انقلاب فرانسه ) سقوط می کند و در سال ۱۹۲۷ تروتسکیست ها از حزب اخراج شده و تروتسکی از شوروی بیرون رانده می شود. بدین گونه تروتسکیست ها "ضد انقلاب" می شوند و سرانجام در سال ۱۹۴۰ تروتسکی به دستور استالین در مکزیک با تبر ترور می شود. ماشین "ضد انقلاب" سازی انقلاب همیشه کارا بود و استالین لحظه ای این ماشین را متوقف نکرد و سالها بعد دادستان کل شوروی، مردی که قهرمانِ محاکمه و اعدام "ضد انقلاب "بود، خود " ضد انقلاب" شناخته شد و اعدام شد.
" ضد انقلاب " از زهدان انقلاب زاده می شود
انقلابات ، " ضد انقلاب " می سازند و هستی این دو به یکدیگر وابسته است. چرخ های کارخانه "ضد انقلاب" سازی با خون می چرخد . روایت "ضد انقلاب" سازی , روایتی است در بستر خون که به درازای تاریخ انقلابات است . از نخستین معماران و پیشقرا ولا ن انقلاب حکومت اسلامی ایران تک و توکی از آنان هنوز " ضد انقلاب " لقب نیافته اند . این مجموعه نوشتار , حکایت غمناک دگر دیسی انقلابیون اسلامی به " ضد انقلاب " است . در یادداشت بعدی به هاشمی رفسنجانی می پردازم .
واقیعت موجود این است که رفرمیست به بن بست رسیده و اصلاحات نا خوش است و حکومت اسلامی در درون پوسیده تر از آنست که معجزه رخ دهد و اصلاح پذیرد. پس چه باید کرد؟ راه سومی وجود دارد که آن “تحول طلبی” است. استراتژی تحول طلبی با استراتژی رفرمیست و استراتژی انقلاب متفاوت است، گرچه در وجوهی با آنها اشتراکاتی دارد.
rezaalavim@yahoo.com
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
ستون آزاد
|
|