چپ و راست مردهاند، زمین را میخواهی یا آسمان را؟
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
انقلابی ۹۰ درجهای در تقسیمبندیهای سیاسی در راه است
مولف : استیو فولر
مترجم : امیر قاجارگر
بیش از ۳۰ سال قبل، یک ایرانی خوشگذران و ثروتمند، نویسندهای فراانسانگرا و مشاوری اقتصادی، ادعا کرد که تقسیمبندی سنتیِ طیفهای سیاسی، ۹۰ درجه خواهد چرخید. ف.م اسفندیاری -یا طبق اسم مستعاری که در دهۀ ۷۰ برای خودش برگزیده بود «ف.میم ۲۰۳۰»- پیشبینی کرد که تغییر جهتی محوری در اولویتهای سیاسی، به «جناح بالا» و «جناح پایین»، رخ خواهد داد. ارتباط بین جناحها و جهات، در این طرحِ جدید کاملاً واقعی بود: «جناح بالا» یعنی چشمداشتن به آسمان و «جناح پایین» بهمعنای نظر داشتن به زمین بود. جناح بالا میخواست زندگیِ انسانهای را به ورای مرزهای کرۀ خاک برساند، و جناح پایین میخواهد زیادهرویهایش را کنترل کند انسانها را به فکر زمین بیاندازد.
ایان — تا امروز، دوگانۀ جناجِ ایدئولوژیکِ راست و چپ، دوگانۀ کارامدی بوده است. استعارۀ «جناح» به ترتیبِ نشستن در مجلس شورای ملی فرانسه در دوران پس از انقلاب برمیگردد. در این مجلس، حامیان شاه لویی شانزدهم برای نشستن در سمت راست رئیس تجمع میکردند و نیروهای انقلابی در سمت چپ او قرار میگرفتند. این نما همچنین رابطۀ سنتیِ دستِ چپ، با سوءظن و بدگمانی («شرور و بدنهاد» معادل لاتینیِ واژۀ «چپ»است) و دست راست با اعتماد را تداعی میکند؛ البته اینجا منظور اعتماد به حاکمیتِ موجود است. بیش از ۳۰ سال پیش، یک ایرانی خوشگذران و ثروتمند، نویسندهای فراانسانگرا و مشاوری اقتصادی، ادعا کرد که این تقسیمبندی ناشی از چرخشی ۹۰ درجهای بوده است. ف.م اسفندیاری -یا طبق اسم مستعاری که در دهۀ ۷۰ برای خودش برگزیده بود «ف.میم ۲۰۳۰»- پیشبینی کرد که تغییر جهتی محوری در اولویتهای سیاسی، به «جناح بالا» و «جناح پایین»، رخ خواهد داد. ارتباط بین جناحها و جهات، در این طرحِ جدید کاملاً واقعی بود: «جناح بالا» یعنی چشمداشتن به آسمان و «جناح پایین» بهمعنای نظر داشتن به زمین بود.
ف.م ۲۰۳۰ یک بالاگرای دوآتشه بود که جسد منجمدشدهاش به روش سرمازیستی در بنیاد ادامۀ حیات آلکور در آریزونا۱، در انتظار بازگشت به زندگی است. با وجود این، حتی در زمان اوج جنبش محیطزیست نیز، ف.م ۲۰۳۰ نتوانست درک کند که جناح پایین هم دستکم اشتیاق و شوری به اندازۀ جناح مورد علاقۀ او برانگیخته است. امروزه، پایینگراها خود را با افتخار «سبز» مینامند؛ مانند بالاگراها، رنگ خاص آنها نیز در ابتدا مشکی بود، اما نه فقط به این خاطر که دوست داشتند مشکی بپوشند. اصطلاح «تفکرِ آسمان سیاه۲» از سال ۲۰۰۴ و بعد از انتشار تحقیقی توسط اتاق فکر چپِ میانهروی دموس در انگلستان وضع شد و طی دهههای گذشته بهطور روزافزونی برای ارجاع به طرحهایی استفاده شده است که قصد دارند تمامی گسترۀ سیاه جهان را برای حیات انسان مناسب کنند.
ف.م خود این دورنما را به شیوهای نسبتاً انتزاعی درک کرد. دلمشغولی عمدۀ او پیش از مرگش، در سال ۲۰۰۰، توانایی دستیابی به اطلاعات از هر مکان و در هر زمانی بود؛ شکلی از حضور دائمی که امروزه دارندگان تلفنهای هوشمند میتوانند تجربه و درک کنند. به عبارت بهتر، تمرکز او روی ارتباطات بود نه نقل و انتقالات. امروزه، پژوهشگران آسمان سیاه در بنیاد لایفبوتِ۳ آمریکا و در پایگاه بینستارهای ایکاروس در سرتاسر گیتی دنبال چیزی بسیار انسانیتر هستند: ادغام صورتهای مختلف زیستگاه طبیعی زمین در مجراهایی که قادر به انجامِ سفری نامحدود در فضا باشد. این هدف دقیقاً عکس هدف سبزهاست؛ سبزها میخواهند امیال انسانی را تحت کنترل درآورند تا با آنچه طبیعت در شکل زمینیاش میتواند متحمل شود سازگار باشد.
اگر، همانطور که ف.م ۲۰۳۰ میگفت، دورنمای سیاسی در حال چرخشی ۹۰ درجهای باشد، چه چیزی میتواند گواه این باشد که ترکیب ایدئولوژیک رنگها از آبی و قرمز (رنگهای سنتی جناحهای چپ و راست در اروپا) در حال تغییر به سیاه و سبز است؟ میتوانیم از بیعلاقگی شناختهشدۀ جوانان به سیاست، آنطور که در احزاب چپ و راست تعریف میشود، و حضور خودجوش آنها در پروژههای کلیدی سبز و سیاه شروع کنیم.
در جناح سیاه، جنبش خودت زیستیاش را بساز۴ سعی دارد موجودات زنده را، به همان روشی که یک اتومبیل معمولی را به ماشین اسپورت تبدیل میکنند، مهندسی معکوس کند. جرج چرچ۵، متخصص ژنتیک پزشکی از هاروارد، که از احیای گونههای منقرض شده حمایت میکند، معتقد است اولین علم پیشرفتۀ مردمی یا «زیستشناسی ترکیبی» در جنبش مذکور متبلور شده است. شیفتگان این جنبش با خرسندی، شیوههای متنِ باز در علم کامپیوتر را به علم ژنتیک منتقل میکنند؛ شیوههایی که به موجود زنده امکان میدهد مشکلات و معایبش را اصلاح و رفع و رجوع کند. نقطهضعف آنها اختیارگرایی است. آنها از کوتهنظری در مواجهه با اصول اخلاقی متعارف، که یکی از ویژگیهای علم است، طفره میروند و حتی آن را به سخره میگیرند. اگرچه آنها برخلاف لیبرالها، بهطور کلی به «راهحلهای فناورانه» برای حل مشکلات جهان باور دارند؛ نگرشی که اوژنی موروزو۶، نویسندهای که دربارۀ تکنولوژی مینویسد، بارها آن را «راهحلگرایی» نامیده است. از این منظر، سیاهها شباهت کمتری به راستگراهای طرفدار فردریش هایک دارند و بیشتر شبیه مهندسان اجتماعی، در سنت سوسیالیستی قرن نوزدهمیِ سن سیمون و آگوست کنت هستند.
در جناح سبز، شاهد نخستین فراخوانها برای «آزادی حیوانات» هستیم که از سال۱۹۷۰ کلید خورد؛ یعنی زمانی که یک شاخۀ رادیکال از جنبش محیطزیستی شروع به حمله به آزمایشگاههایی کرد که محل نگهداری حیوانات برای انجام آزمایشهای پزشکی و آرایشی-بهداشتی بود. فعالان جنبش، این تحقیقات را نشانی از خودخواهی و گمراهی بشریت میدانستند. از نظر آنها، ارزش غایی انسان در فطرت زمینی او نهفته است. آنها معتقدند توجه ما نباید معطوف به چیزهایی باشد که ما را از دیگر شکلهای زندگی جدا میکند، بلکه باید بر آنچه ما را با هم یگانه میسازد تمرکز کنیم.
در چنین شرایطی، خطر بحران جهانی محیطزیست به سود سبزهاست و قاعدهای هنجاری در اختیار آنها قرار داده است که طبق آن، قربانیکردن حیوانات توسط انسان، بیاعتناییِ همگانی به سیاره را نشان میدهد؛ بیتوجهیای که میتواند حیات را به کام نابودی بکشاند. لفاظی نخنمای چپها دربارۀ عدالت در میان سبزها نیز نمایان است. از سوی دیگر، سبزها با حذف ایدۀ برتری انسان بر دیگر موجودات، متحدانی در جناح راست سنتی یافتند که معتقد بودند نظم طبیعی سرانجام خود را از نو آشکار و تکرار میکند.
تا اینجا به توصیف این چرخش ایدئولوژیک از منظر نسل جوانتری پرداختیم که آن را بهعنوان جنبشی پذیرفته بودند که پیران بصیر آن را هدایت میکنند. اما نشان اینکه چپ و راست سنتی بهگونهای درحال تقسیم است که در جهتهای بالا و پایین نمودِ دوباره پیدا میکند چیست؟ همانطور که گفتم، درحالیکه سیاههای جناح بالا راست آزادیخواه۷ قدیمی و چپ تکنوکرات قدیمی را با هم تلفیق میکنند، سبزهای جناح پایین عناصری از راست محافظهکار قدیمی و چپ اجتماعگرای۸ قدیمی را گرد هم میآوردند.
برای برخی از مخاطبان، و باز شاید جوانترها، صفآرایی سیاسی سیاه و سبز ممکن است شفافتر و بیواسطهتر از صفآراییِ آبیها و قرمزهای نخستین باشد. یادآوری این نکته مهم است که مایۀ اصلی نفاق بین چپ و راست در دوران مدرن، حق انحصاری دولت در برقراری عدالت اجتماعی بوده است. در کل، این وظیفهای است که چپ خود را متعهد به آن میداند اما راست نه. با این حال، دلایل این موضعگیری در هر کدام از جناحها بهطور چشمگیری متفاوت است. عدالت اجتماعی از دید چپ تکنوکرات بهمثابۀ بخشی از برنامۀ بزرگتر پیشرفت اجتماعی است؛ این در حالی است که چپ اجتماعگرا متمایل به تمرکز بر تضمین حد معقولانه و موقری از زندگی است. راست آزادیخواه در مقامِ اقتدارگرای بالفطره، این ایده از عدالت اجتماعی را کنار نهاده است. این در حالی است که در اجتماعات و تشکیلات پیشامدرنی نظیر کلیسا و خانواده، راست محافظهکار بهدنبال صورتی «طبیعی»تر از عدالت بوده است.
در دیالکتیک قدیمیِ چپ و راست، دولت در حکم یک عامل هماهنگکنندۀ مدرن و غیرعادی است که از مشروعیتی پایدار در وضع قوانین، رفع نیازهای اساسی و ارتقای سطح رفاه افرادی که در قلمروی رسمی و قانونی آن زندگی میکنند برخوردار است. این نکته برای مخاطبان بزرگسالتر بدیهی بهنظر خواهد آمد. اما من آن را به این دلیل بر زبان آوردم که در جهانی که مردمان آن بهطور روزافزونی بین مرزهای ملی عبور و مرور میکنند و از سرحدِ زندگیِ بشری هم دارند میگذرند و افرادی سودای کشف موجودات هوشمند در ماورای جو را در سر میپزند، انگار دیگر دولت اهمیت و اقتدار سابق خود را نداشته باشد. از این چشمانداز، بهنظر میرسد دوراهی اصلیای که چپ و راست را در دو قرن اخیر از هم مجزا ساخته، درحال پوسیده و ملالآورشدن است.
و این قبل از درنظرگرفتن شکست بزرگ دولت در اجرای تعهداتش دربارۀ عدالت اجتماعی است؛ شکستی که مارکسیستها از آن با عنوان «بحران مالیِ دولت رفاه اجتماعی» یاد میکردند. استمرار (اگر نگوییم بازگشت) فقر، نابرابری و تبعیض نژادی، علیرغم سلسلهای از برنامههای رفاهی خیرخواهانه که اغلب با حمایت مالی خوب و گاهی نیمهموفق همراه بوده است، جناح چپ را از دهۀ ۸۰ قرن بیستم در موضعی برتر و قابل دفاع قرار داده است. این وضعیت یادآور موقعیتی است که پیشگامان نخستین جناح راستِ امروزی در دهۀ ۸۰ قرن هجدهم با آن مواجه شدند و آن زمانی بود که ماندگاریِ طولانیمدتِ حکومتهای مطلقۀ سلطنتی در اروپا، که از حمایت کلیسا برخوردار بودند، زیر سؤال رفت. در آن دوره، فقدان ایمانْ منجربه انقلاب فرانسه و ظهور جدایی چپ و راستِ مزبور شد. همچنین دهۀ ۸۰ قرن بیستم با گسترش شکگرایی شناخته شده است، با این شعار که دیگر نه دست مبارک خدا که تاختوتاز پیشرفت بشری موضوعیت دارد. در هر دو مورد، واکنش سیاسی عمده، برخوردی پدرسالارانه با افراد فقیر بود که بهجای ارتقای سطح معنوی و اجتماعی آنها، تمام اهتمامشان تضمین زندگی مادی در فضایی بود که روز به روز خطرناکتر میشد.
کارل پولانی در اثر کلاسیک خود، دگرگونی بزرگ۹، مفهومی غنی از ارتباط بین پدرسالاری کلاسیک توری۱۰ و نگرانیهای امروزی چپِ اجتماعگرا دربارۀ رفاه را ارائه میدهد. درواقع، این گرایشها مرهون پیوند رسمی مجدد با سبزها در چرخش قریبالوقوع محور ایدئولوژیک است. متفکران محافظهکارِ باریکبینی همچون راجر اسکروتن، فیلسوف بریتانیایی، هماکنون این پیوند را برقرار ساختهاند. چرخش از قرمز به سبز در رونق عجیب شیوههای تفکر ارسطویی در متفکران چپ نیز قابل رؤیت است. در اینجا منظور از «ارسطویی»، تأکید بر طبیعت انسان بهمثابۀ وجودی زیستی و هنجاری است که نیازمند فضایی خاص برای تحقق کامل قوای خود است. این حساسیت یک باور کلیتر متافیزیکی است که طبق آن، شیوههای عینیِ «طبیعی» و «غیرطبیعی» از انسان بودن وجود دارد و، در این باب، تاریخ مطمئنترین منبع ما است.
در میان چهرههای ارسطویی چپ معاصر، این سه نمونۀ شاخص را درنظر بگیرید؛ اولی، رویکرد «قابلیتها» به «کیفیت زندگی» است که اقتصاددان هندی، آمارتیاسن و فیلسوف آمریکایی، مارتا نوسبام الهامبخش آن بودهاند. این رویکرد بهجای اینکه مشروعیت دولت رفاه را بر پایۀ پذیرش عقلانی از طرف اعضایش بداند -کاری که جان رالز در نظریهٔ عدالت(۱۹۷۱) کرده است-، فهرستی علمیاجتماعی از خصیصههای ضروری زندگیِ شایستۀ بشری ارائه میکند، سوای از آنکه مورد توافق همگان باشد یا نه. دومین نمونه، مایکل سندل، فیلسوف سیاست آمریکایی است که طبق نظرِ او، بیشتر ساختهای زندگی اجتماعی، از فضایل ذاتیای برخوردارند که از طریق سنتهای عملی شکوفا شدهاند، اما این نکته، که اگر استانداردها از علم، تکنولوژی یا بازار وام گرفته شوند به این فضایل آسیب وارد خواهد شد، در اصلاح حوزۀ این استانداردها مورد استفاده قرار گرفته است. درنهایت، یورگن هابرماس، جامعهشناس آلمانی، دیدگاه کلیسای کاتولیک روم را مطرح میکند که طبق آن، مداخلات ژنتیکی در نسلهای آینده، حتی اگر حیات را تهدید نکند، بنیان طبیعی خودمختاری انسان را نسخ خواهد کرد.
گرایش بهسمت ارسطو در جناح چپ را با صفت «عجیب» توصیف کردم؛ زیرا در نقطۀ مقابلِ کلِ علوم زیستی مدرن قرار دارد. در زیستشناسی مدرن، از زمان ژان باپتیست لامارک۱۱، زیستشناس قرن نوزدهمی به بعد، بهطور روزافزونی بر شیوۀ متعارف طبقهبندی نژادها و انعطافپذیری موجودات زنده تأکید شده است. البته این بدان معنا نیست که ما اکنون میتوانیم هر نژادی را آنگونه که دلمان میخواهد مهندسی معکوس کنیم. با وجود این، همانطور که جنبش «خودت زیستیاش را بساز» میگوید، دانشمندان بهطور ناخواسته درحال همراهی ما در مسیری هستند که ما را از نقطۀ آغاز متافیزیکیِ ارسطو بسیار دور میکند. مهمتر از آن، تعهد سیاسی چپ مدرن به دگرگونی اجتماعی وسیع و باور درازمدت به این ایده بوده است که هستی انسانی میتواند اساساً بهمنظور دستیابی به وضعیت مطلوب در شرایط مقتضی تغییر یابد. درواقع، این باور در دورۀ کنونی در میان علوم اجتماعی، از روانشناسی و اقتصاد گرفته تا جامعهشناسی و علوم سیاسی، مشترک بوده است. طرفداران جناح بالا این باور را هنوز هم حفظ کردهاند. بهنظر میرسد طرفداران جناح پایین، یعنی چپهای اجتماعگرا که بر ایدۀ «محدودیتهای طبیعی» خوددگرگونی انسان صحه گذاردهاند، این ایده را کنار گذاشته باشند.
چطور بفهمیم راست آزادیخواه و چپ تکنوکرات برای حمایت از جناح بالای ف.م ۲۰۳۰ در صف واحدی قرار گرفتهاند؟ میتوان به مؤسسۀ بریکتورو اشاره کرد که اتاق فکری متمرکز بر محیطزیست است و در آمریکا بنا شده است؛ موسسهای که سرمایهگذاری کاپیتالیستی در علوم پیشرفته و تکنولوژی را کلید بقای بشر روی زمین و احتمالاً ماورای آن میداند. بیشتر اعضای این مؤسسه بهنظر متمایل به چپ هستند، اما صرفنظر از تعهدات سوسیالیستی، آنها خود واقفاند که مؤسسۀ خود را بر پایۀ کاپیتالیسم و نه برمبنای کنار گذاشتن آن، پیریزی کردهاند، کاری که سنسیمون و کارل مارکس هم در روزگار خود انجام دادند. مطالعاتِ موردیِ متنوع آنها با رویکردهای تجربی برای دسترسی به منابع جدید انرژی، نوعی خوشبینی بنیادین دربارۀ وضعیت انسان را آشکار میسازد که بهموجب آن، هر تهدیدِ مرگبار، فرصتی جدید برای از نو ساختن است.
به پیروی از عبارات ماکس مور۱۲، فیلسوف فراانسانگرا و مدیر مؤسسۀ آلکور (که بدنِ ف.م ۲۰۳۰ را در یخ نگهداشته است)، اخلاق زیربنایی این رویکرد را اخلاق فعالانه۱۳ نامیدم: اخلاقی که برخلاف اصل متضادش، یعنی اخلاقِ احتیاطی (که از ریسک طفره میرود) بهشکلی فعال به دنبال ریسکهای حسابشده است. بیگمان، ویژگی روحافزای این اخلاق دقیقاً عکس ویژگی پدرسالارانۀ طرفداران جناح پایین است؛ با وجود این، قادر است تبیینی متقاعدکنندهتر از برتری ما بهعنوان یک گونۀ حیاتی ارائه دهد؛ چه در آیندۀ دور نسلمان پابرجا باشد، چه از میان برویم.
پینوشتها:
[۱] Arizona cryonics mecca, Alcor
[۲] ‘Black Sky Thinking’
[۳] Lifeboat Foundation
[۴] do-It-Yourself Biology
[۵] George Church
[۶] Evgeny Morozov
[۷] libertarian
[۸] communitarian
[۹] The Great Transformation
[۱۰] Tory’ paternalism
[۱۱] Jean Baptist Lamark
[۱۲] Max More
[۱۳] Proactionary
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
دانش نو
|
|