به سوی تمدن جدید : سیاست در موج سوم
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
نام کتاب: به سوی تمدن جدید : سیاست در موج سوم
Creating a New Civilization: The Politics of The Third Wave – 1995
نام نویسنده: الوین تافلر و هایدی تافلر
نام مترجم: محمد رضا جعفری
انتشارات: نشر علم
نوبت چاپ: چاپ اول ۱۳۷۴، چاپ دوم ۱۳۷۵، چاپ سوم ۱۳۷۶، چاپ چهارم ۱۳۸۰، چاپ پنجم ۱۳۸۴، چاپ ششم ۱۳۸۵
چاپ: حیدری
نوع کتاب: تاریخ اجتماعی، تحولات اجتماعی، آینده نگری، تمدن جدید
توضیح- کتاب به سوی تمدن جدید می تواند تفسیری بر نظریه «موج سوم» الوین تافلر قلمداد شود که اینک پس از گذشت 14 سال از انتشار کتاب موج سوم منتشر شده است. تفسیری که نویسنده در آن کوشیده تا جهان غرب را برای ورود آگاهانه و صلح جویانه تر به جامعه ای خردگراتر از آن چه وجود داشته آماده کند. (از مقدمه کتاب)
مقدمه کتاب
دیدگاه های سه گانه آینده بشری:
۱. دیدگاه فرانسیس فوکویاما (ژاپنی): غلبه تمدن لیبرال دموکراسی بر سایر تمدن ها؛ پایان تاریخ
۲. دیدگاه ساموئل هانتیگتون (آمریکایی): برخورد تمدن غرب با تمدن اسلام – کنفوسیوس
۳. دیدگاه الوین تافلر: درگیری عمیق و همه جانبه بین تمدن های موج اول و دوم و سوم
موج تحول اول، دوم و سوم:
۱. موج اول: انقلاب کشاورزی؛ هزاران سال طول کشید.
۲. موج دوم: تمدن صنعتی؛ از قرن هفدهم شروع شد و سیصد سال طول کشید.
۳. موج سوم: اطلاعات و ارتباطات؛ چند دهه است که جریان دارد.
به عقیده تافلر، درگیری اصلی قرن بیست و یکم مقوله ای است که نه می تواند مؤید نظریه هانتینگتون باشد و نه نظریه فوکویاما، بلکه نوعی درگیری عمیق و همه جانبه بین تمدن موج سومی با تمدن های موج دوم و موج اول خواهد بود.
بعضی از خصوصیات خانواده در موج اول، دوم و سوم:
۱. خانواده ها در موج اول به صورت خانواده های بزرگ شامل تمام اقوام – مانند پدر، مادر، بچه ها، پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها، عمه ها و خاله ها و دایی ها و عموها – بودند. بیماران و بچه ها و پیران در خانه نگهداری می شدند.
۲. خانواده ها در موج دوم به صورت خانواده های هسته ای وکوچک شامل والدین و بچه ها بودند. بیماران در بیمارستان، بچه ها در مهد کودک، و پیران در سرای سالمندان نگهداری می شدند.
۳. خانواده ها در موج سوم به صورت خانواده های متمرکزشامل خانواده های تک والدی، زوج های از نو ازدواج کرده، خانواده های بدون بچه، و مجردها هستند. دوباره بیماران و بچه ها و پیران در خانه نگهداری می شوند.
فصل اول کتاب: کشمکش بزرگ
فرض غلط: اکثر مردم می پندارند که آینده امتداد حال است.
فرض انقلابی: هر چند آینده پر از شورش و جنگ باشد، ما به سوی نابودی کامل نخواهیم رفت. تحولات تکان دهنده ای که از سر می گذرانیم تصادفی نیستند بلکه از الگویی خاص پیروی می کنند.
حاشیه مقدم: قبل از موج اول، مردم مهاجر بودند. آن ها غذای خود را از طریق ماهیگیری، شکار و گله داری به دست می آوردند. اما ده هزار سال پیش انقلاب کشاورزی رخ داد و همه دنیا را گرفت و مهاجرت کمرنگ شد.
کشمکش بزرگ: تعارض بین گروه بندی های موج دوم و سوم اساسی ترین تنش سیاسی است که به جامعه امروز راه پیدا کرده است. مهم این نیست که چه کسی تا آخرین لحظه به موج صنعتی می چسبد. مهم این است که چه کسی شکل دهنده تمدن جدید، موج سوم است.
فصل دوم کتاب: برخورد تمدن ها
بعضی از خصوصیات تمدنهای موج اول، دوم و سوم:
۱. موج اول ریشه در خاک دارد. نماد آن کج بیل است؛ تولیدات شخصی و موردی
۲. موج دوم بر روی سطح زمین است. نماد آن خط مونتاژ است؛ انبوه سازی – کارخانه ها با دودکش های بلند
۳ – موج سوم در فضا منتشر شده است. نماد آن کامپیوتر است؛ انبوه زدایی
تعارض اصلی: امروز صف آرایی تمدن های جهانی به وضوح میان سه تمدن متضاد و رقیب موج اول، دوم و سوم تقسیم شده است.
فصل سوم کتاب: جانشین نهایی
جانشین نهایی: اجداد ما همگی بیسواد بودند، این بدان معنی نیست که احمق و جاهل بودند. آنها نه تنها بیسواد بلکه حساب کور بودند. آن عده معدودی هم که حساب می دانستند آشکارا گفته می شد که با شیطان میثاق بسته اند. حداقل هزاران سال طول کشید تا استادان محاسبه پدیدار شوند. این نکته به ما می آموزد که بسیاری از ساده ترین مهارت ها که امروزه در جهان تجارت کاملا بدیهی است، حاصل صدها و هزاران سال توسعه فرهنگی فزاینده هستند. دانشی که از چین و هند و اعراب و تاجران فنیقی به دست آمد، بخشی ناشناخته از میراثی است که امروزه مدیران اجرایی کسب و کار در سراسر جهان بدان متکی هستند. نسل های پیاپی این مهارت ها را آموخته، با شرایط خود منطبق ساخته، به نسل پس از خود منتقل کرده و سپس به آرامی نتیجه لازم را از آن به دست آورده اند. همه نظام های اقتصادی بر یک «بنیان دانایی» استوارند. ما اکنون فقط «واقعیت های» بیشتر گرد نمی آوریم، بلکه با بازسازی شرکت ها و تمامی امور اقتصادی، تولید و توزیع دانایی و نمادهایی را که برای تبادل دانایی به کار می روند، به طور کامل از نو سازمان می دهیم. این بدان معناست که ما شبکه های تازه ای از دانایی ایجاد می کنیم. مفاهیم را به شیوه های خیره کننده به یکدیگر ربط می دهیم. سلسله مراتب های حیرت آوری از استدلال و استنتاج می سازیم و بر اساس فرض های نو و زبان ها و رمزها و منطق های تازه، نظریه و فرضیه ها و تصویرهای جدیدی ابداع می کنیم. کسب و کارها و حکومت ها و افراد، بیش از هر نسلی در تاریخ، به گرد آوری داده های محض مشغولند. اما مهم تر آن است که ما داده ها را به شیوه هایی افزون بر گذشته به یکدیگر ربط می دهیم و انسجام می بخشیم و به شکل اطلاعات درمی آوریم و مقادیر معتنابهی از اطلاعات را در چارچوب مدل ها و طرح های بزرگ تر و بزرگ ترِ دانایی روی هم قرار می دهیم. این دانایی جدید نه تماما صحیح است و نه واقعی یا حتی صریح. آن چه پیدایش یک اقتصاد فوق نمادین موج سومی را تبیین می کند، ترویج و تبلیغ کامپیوتر و یا تدابیر صرفا مالی نیست، بلکه خیزش عظیم امروزی در بنیان دانایی جامعه است.
کیمیای اطلاعات: تکنولوژی های اطلاعاتی جدید هزینه افزایش تنوع محصول را به صفر می رسانند و از صرفه جویی های حاصل از مقیاس که زمانی یک ضرورت حیاتی بود می کاهند. دانایی جدید که ریزه کاری را ممکن می سازد، به تولید محصولات کوچک تر و سبک تری راه می برد که به نوبه خود از هزینه های انبارداری و حمل و نقل می کاهد. در یک کلام، دانایی جانشینی است برای منابع و ترابری.
اثر دانایی بر زمان: دانایی، گذشته از آن که جانشین مواد و ترابری و انرژی می شود باعث صرفه جویی در وقت نیز می گردد. زمان یکی از مهم ترین منابع اقتصادی است حتی اگر در هیچ جایی از ترازنامه شرکتهای موج دومی به آن اشاره نشده باشد. در واقع، زمان نهاده ای پنهان باقی می ماند. به ویژه با شتاب گرفتن تغییر و تحول، توانِ کوتاه تر کردن زمان – مثلا از طریق برقراری سریع ارتباط یا ارائه سریع محصولات تازه به بازار – می تواند مابه التفاوت سود یا زیان باشد.
اثر دانایی بر مکان: مکان نیز توسط دانایی حفظ و تسخیر می شود، چون فضای انبارها کاهش می یابد.
دانایی علیه سرمایه: تهدیدی که از ناحیه دانایی متوجه قدرت مالی است، به مراتب بلند مدت تر و بزرگ تر از تشکل های نیروی کار یا احزاب سیاسی ضد سرمایه داری است. زیرا انقلاب اطلاعاتی نیاز به سرمایه در ازای هر واحد کالا در یک اقتصاد سر مایه داری را کاهش می دهد. و هیچ چیز از این انقلابی تر نیست.
کاهش موجودی انبار نه تنها باعث کوچک تر شدن فضای انبار و کمتر شدن هزینه های مستغلات خواهد شد، بلکه از مالیات و بیمه و هزینه بالاسری نیز می کاهد. در واقع سرمایه انسانی جایگزین سرمایه پولی می شود. دانایی چون نیاز به مواد خام و نیروی کار و زمان و مکان و سرمایه و سایر نهاده ها را کاهش می دهد، جانشین نهانی، یعنی منبع اصلی یک اقتصاد پیشرفته خواهد شد. با تحقق این تحول، ارزش دانایی نیز به شدت افزایش می یابد.
فصل چهارم کتاب: شیوه تولید ثروت ما
ویژگی های مهم اقتصاد نوین موج سومی:
۱. عوامل تولید
۲. ارزش های ناملموس
۳. انبوه زدایی
۴. کار
۵. نوآوری
۶. مقیاس
۷. سازماندهی
۸. انسجام سیستم ها
۹. زیرساخت
۱۰. شتاب
۱. عوامل تولید: زمین و نیروی کار و مواد خام و سرمایه «عوامل اصلی تولید» و اقتصاد موج دومی گذشته بودند و حال آن که اکنون منبع اساسی اقتصاد موج سومی، دانایی است – که در این جا به مفهوم وسیع خود شامل داده ها و اطلاعات، تصاویر ذهنی و نمادها، و فرهنگ و ایدئولوژی و ارزش هاست. آن چه اقتصاد موج سومی را واقعا انقلابی می سازد، این واقعیت است که زمین و نیروی کار و مواد خام و شاید حتی سرمایه را می توان منابعی محدود تلقی کرد، ولی دانایی از همه لحاظ پایان ناپذیر است.
۲. ارزش های ناملموس: ارزش شرکت موج دومی را می توان بر اساس دارایی های ملموسی چون ساختمان و ماشین آلات و سهام و موجودی انبار سنجید، و حال آن که ارزش بنگاه های موفق موج سومی بیش از پیش در توانایی آن ها به کسب و ایجاد و توزیع و به کارگیری دانایی، خواه به صورت استراتژیک و خواه به صورت عملیاتی نهفته است. بدین ترتیب، خود سرمایه نیز اکنون بیش از پیش بر عوامل ناملموس مبتنی شده است.
۳. انبوه زدایی: تولید انبوه که خصلت شاخص اقتصاد موج دومی بود، منسوخ و منسوخ تر می شود. و در واقع، نتیجه انقلابی این تحول، انبوه زدائی تولید انبوه است. سیستم های تلویزیونی خرید از خانه، خرید کامپیوتری، خرید پستی مستقیم و دیگر سیستم ها، مجاری روزافزونی را ارائه می دهد که از طریق آن ها توزیع کنندگان می توانند اجناس خود را در بازاری هرچه انبوه زدایی شده تر به مشتریان عرضه کنند.
۴. کار: ماهیت کار نیز دگرگون شده است. «موج دوم» را کار کم تخصص و در اصل تعویض پذیر عضلانی پیش می برد. به عکس، «موج سوم» با افزایش شدید نیاز به مهارت، کارِ هر چه تعویض ناپذیرتر را به همراه می آورد. سرایداری که از یک سازمان دفاعی اخراج می شود، هر چند ممکن است با بسیاری از کارگران عضلانی بیکار مجبور به رقابت شود، ولی می تواند در یک مدرسه یا شرکت بیمه سرایداری کند. اما مهندس الکترونیکی که سال ها وقت خود را صرف ساختن ماهواره کرده است، الزاما فاقد مهارت های مورد نیاز بنگاهی است که کارش مهندسی محیط زیست است. متخصص بیماری های زنان هم از عهده جراحی مغز برنمی آید. افزایش تخصص و تغییرات سریع در مهارت های مورد نیاز، از تعویض پذیری کار می کاهد. ارزشی که نیروی کار «غیر مستقیم» تولید می کند، اگر از نیروی کار «مستقیم» بیشتر نباشد، کمتر نیست.
۵. نوآوری: با کمر راست کردن اقتصاد ژاپن و اروپا از عوارض جنگ جهانی دوم، بنگاه های آمریکایی با رگبار رقابت های شدید مواجه هستند. رقابت نیازمند به نوآوری مستمر است. هنوز مدل 486 کامپیوتر به طور کامل جایگزین مدل 386 آن نشده، ولی تراشه 586 در راه است. بدین ترتیب، بنگاه های زیرک، کارکنان خود را تشویق می کنند تا ابتکار عمل را به دست داشته باشند.
۶. مقیاس: واحدهای کاری کوچک می شوند. شمار گستره کارگرانی که به کار عضلانی مشابه مشغول بوده اند، جای خود را به تیم های کاری کوچکِ تخصصی داده است. ایده قدیمی که بزرگ تر الزاما بهتر است، هر چه بیشتر منسوخ و منسوخ تر می شود.
۷. سازماندهی: شرکت های عصر صنعت معمولا نمودارهای سازمانی مشابهی داشتند که هرمی و یکپارچه و دیوانسالار بود. امروزه ساختارهای بالنسبه استاندارد شده، راه را برای سازمانهای ماتریسی، تیم های پروژه ویژه، و مراکز سودآوری و نیز انواع روزافزونی از ائتلاف های استراتژیک و سرمایه گذاری های مشترک و کنسرسیوم ها هموار می سازد، که بسیاری از این ها از مرزهای ملی فراتر می روند.
۸. انسجام سیستم ها: پیچیدگی روز افزون اقتصاد، انسجام پیشرفته تر و مدیریت عالمانه تری را طلب می کند. اداره چنین روند پیچیده ای، مستلزم شکل های تازه رهبری و انسجام سراسری فوق العاده سطح بالایی است که آن نیز به نوبه خود مستلزم حجم های هرچه عظیم تری از اطلاعات است که باید در سراسر سازمان جریان داشته باشد.
۹. زیرساخت: برای آن که همه چیز منسجم و یکپارچه باشد، میلیاردها دلار صرف شبکه های الکترونیکی شده است. این ساختار وسیع اطلاعات الکترونیکی غالبا ماهواره ای است و تمامی شرکت ها را به هم پیوند می دهد و بسیاری از آن ها را به کامپیوترها و شبکه های فروشندگان و مشتریان نیز وصل می کند. این گونه گذرگاه های الکترونیکی، زیر ساختِ اصلی اقتصاد موج سومی را تشکیل می دهد.
۱۰. شتاب: همه این تحولات، آهنگ عملیات و داد و ستدها را هر چه پرشتاب تر می کند. رقابت آن قدر شدید و سرعت های مورد نظر آن قدر بالاست که ضرب المثل قدیمی «وقت طلاست» بیش از پیش در این اصل امروزین تجلی یافته است. دووِین پیترسون یکی از مدیران ارشد موسسه مریل لینچ برای توصیف فوریت جدید می گوید: «پول با سرعت نور حرکت می کند. اطلاعات باید از آن هم سریع تر باشد.»
نتیجه گیری: در مجموع، این ده ویژگی اقتصاد موج سومی، در کنار چیزهای دیگر، منجر به تحول عظیمی در شیوه تولید ثروت می شود. این دگرگونی تاریخی که در اوایل تا اواسط دهه ۱۹۷۰ سرعت گرفت، تا دهه ۱۹۹۰ بالنسبه خوب پیشرفت کرده بود. ولی متاسفانه بخش اعظم تفکر اقتصادی آمریکا نتوانست خود را به آن برساند.
فصل پنجم کتاب: درشت- ماتریالیسم!
آینده نگران همگی متفق القول هستند که اقتصاد دگرگونی عمیقی را از سرمی گذراند. درصد تقریبا زیادی از مردم، دیگر در کارخانه ها کار نخواهند کرد. ایالات متحده بدون تردید یکی از تولید کنندگان بزرگ مواد غذایی جهان به شمار می رود، ولی کمتر از ۲ درصد نیروی کار کشور به کشاورزی اشتغال دارد. درواقع، در سراسر قرن گذشته، هرقدر به نسبت دیگر بخش ها از شمار نیرویِ کار شاغل در کشاورزی ایالات متحد کاسته شد، این کشور به عنوان یک قدرت کشاورزی نه تنها ضعیف تر نشد، بلکه قوی تر هم شد. چرا این امر نتواند در مورد تولید کارخانه ای نیز صادق باشد؟
سوگواری بر موج دوم: سوگواری بر «زوال» تولید کارخانه ای بیشتر ناشی از منافع شخصی و مبتنی بر مفاهیم منسوخی است چون ثروت و تولید و بیکاری.
معنای تازه بیکاری: در جوامع موج دومی اگر یک میلیون بیکار وجود می داشت، در کل می شد اقتصاد را تجهیز کرد و یک میلیون شغل به وجود آورد. و چون شغل ها یا تعویض پذیر و یا آن قدر به مهارت بی نیازبودند که در کمتر از یک ساعت می شد آن ها را آموخت، عملا هر کارگر بیکاری می توانست تقریبا به هر شغلی دست بزند. در اقتصاد فوق نمادین امروزی این حالت چندان مصداق ندارد و به همین دلیل است که بخش عمده ای از مشکل بیکاری لاینحل باقی مانده است. دیگر نمی توان بیکاری را فقط با افزایش تعداد مشاغل کاهش داد، زیرا مسئله دیگر فقط عدد و رقم نیست و بیکاری از مسئله ای کمی به مسئله ای کیفی تبدیل شده است.
معنای تازه افزایش قدرت خرید: در جوامع موج دومی وقتی مصرف کنندگان پول بیشتری داشتند، از خانه بیرون می ریختند و خرید می کردند. این امر به نوبه خود تولید کنندگان را به توسعه کارخانه ها و استخدام کارگران بیشتری سوق می داد. (و در نتیجه: خداحافظ بیکاری) اما در اقتصاد جهان شمول امروزی، تزریق پول به جیب مصرف کننده ممکن است فقط این پول را روانه کشورهای خارج کند بی آن که به اقتصاد داخلی کمکی کرده باشد.
طیف کار فکری: اقتصاد فوقِ نمادین علاوه بر درک ما از بیکاری، مفهوم کار را نیز باطل می کند. امروزه نمی توان کار را به بخش های کشاورزی، صنعتی و خدماتی تقسیم نمود. کشاورزان اکنون برای محاسبه میزان بذری که باید بپاشند، از کامپیوتر کمک می گیرند؛ کارگران فولاد، کار را با میز فرمان کامپیوتری و صفحه نمایش ویدیویی کنترل می کنند؛ بانکداران سرمایه گذار در همان حال که سرگرم معامله گری هستند، کامپیوترهای کیفی خود را روشن می کنند. بنابراین چندان مهم نیست که اقتصاددانان به این فعالیت ها برچسب «کشاورزی» بزنند یا «صنعتی» یا «خدماتی». امروزه طبقه بندی های شغلی هم به هم ریخته اند. سابق بر این کار یا یَدی بود یا فکری. امروزه در میانه طیف کار فکری، مشاغل مخلوط داریم که مستلزم کار جسمی است و با اطلاعات نیز سروکار دارد. راننده «فدرال اکسپرس» در کنار کار جسمی، اطلاعات را در کامپیوتر خود وارد می کند.
کوگنیتاریا به جای پرولتاریا: در سطح زیرین طیف، مشاغل یَدیِ محض به تدریج محو می شوند. با کم شدن تعداد مشاغل یدی در اقتصاد، «کارگران دست ورز» یا «پرولتاریا» اکنون در اقلیت هستند و روز به روز جای خود را به «کارگران فکری» یا «کوگنیتاریا» می دهند. دقیق تر بگوییم، با آشکار شدن اقتصاد فوقِ نمادین، کارگردست ورز به کارگر فکری تبدیل می شود.
تقسیم بندی ایدئولوژی صنایع: کارخانه ها وشرکت ها را می توان بر حسب مقدار دانش بَری آن ها به سه دسته تقسیم کرد: بافرهنگ، میانه فرهنگ و کم فرهنگ. بعضی از بنگاه ها و صنایع برای تولید ثروت بیش از دیگران به پردازش اطلاعات نیاز دارند. این صنایع را نیز مثل مشاغل فردی می توان برحسب میزان و پیچیدگی کار فکری شان در طیف کار فکری قرار داد.
ایدئولوژیِ کم فرهنگ درصنایع: در اقتصادهای صنعتی کم فرهنگ، تولید کارخانه ای کالاها – اتومبیل، رادیو، تراکتور، تلویزیون – «مردانه» به حساب می آید و تولید دانایی یا مبادله اطلاعات نوعا به عنوان «کاغذ بازی» محض تحقیر می شود.
درشت – ماتریالیسم: ایدئولوژی کم فرهنگ یک ایدئولوژی خود تقویت کننده و خود توجیه گری را شکل می دهد که مبتنی بر نوعی ماتریالیسم مردانه است – یعنی «درشت ماتریالیسم!» گستاخ و پیروزمند. در واقع ایدئولوژی تولید انبوه کارخانه ای موج دومی همین درشت ماتریالیسم بود. زمانی این درشت ماتریالیسم معنایی داشت. اما، امروزه وقتی ارزش واقعی غالب محصولات در داناییِ نهفته در درون آن هاست، این درشت ماتریالیسم، هم ارتجاعی است و هم ابلهانه. هر کشوری که سیاست های مبتنی بر درشت ماتریالیسم را دنبال کند، خود را محکوم به این می کند که بنگلادش قرن بیست و یکم شود.
تیلوریسم: فردریک تیلور مهندس و اقتصاددان آمریکایی که برای عقلایی کردن کار به منظور کسب حداکثر بازده بر پایه سه اصل اساسی ذیل روشی ابداع کرد که به نام خود او تیلوریسم نامیده می شود: 1. استفاده حداکثر از تجهیزات؛ 2. استفاده حداکثر از نیروی کار؛ 3. سازماندهی دقیق وظایف.
ایدئولوژیِ با فرهنگ درصنایع: امروزه در صنایع به جهش هایی رسیده و می رسیم که صنایع را به سطحی بالاتر از تنوع، سرعت و پیچیدگی می رسانند. این جهش ها صنایع را به طرف شکل های عالی تر و پیشرفته ترِ یکپارچه سازی سوق می دهند. در واقع ما کشف می کنیم که «تولید» نه در کارخانه آغاز می شود و نه در آن به پایان می رسد. از این رو، آخرین الگوهای تولید اقتصادی، فرآیند تولید را در دو جهت مخالف (یعنی بعد و قبل از تولید) بسط می دهند. در جهت مراحل بعد از تولید، می رسیم به خدمات بعدی یا «پشتیبانی» محصول حتی پس از آن که فروخته شد: مثل ضمانت های تعمیر اتومبیل و یا خدماتی که خریدار کامپیوتر از فروشنده انتظار دارد. تا چندی دیگر، مفهوم تولید حتی به آن جا می رسد که محصول پس از مصرف باید به شیوه ای دور انداخته شود که به محیط زیست آسیبی نرساند. شرکت ها مجبور خواهند شد برای کالایشان نظافت پس از مصرف فراهم آورند که آن ها را وادار خواهد ساخت تا مشخصات طراحی و محاسبات هزینه و روش های تولید و بسیاری چیزهای دیگر را تغییر دهند. با این کار حجم فعالیت خدماتی این شرکت ها به مراتب بیش از حجم فعالیت تولیدشان خواهد بود و ارزش افزوده ایجاد می کنند. و این طور که پیداست «تولید» همه این کارکردها را در برخواهد گرفت.
فصل ششم کتاب: تصادم سوسیالیسم با آینده
تصادم سوسیالیسم با آینده: مرگ شگرف سوسیالیسم دولتی در اروپای شرقی، و درد و عذاب خونبارش، از بخارست گرفته تا باکو و پکن تصادفی نبود. سوسیالیسم با آینده تصادم کرد. به محض آن که مسکو پیام فرستاد که دیگر از قوایش برای حفاظت حکومت های کمونیستی در برابر مردم خودشان استفاده نخواهد کرد، این حکومت ها مثل مهره های دومینو یکی پس از دیگری سرنگون شدند. درست همان طور که اختراع حروف چاپی قابل جابجایی توسط گوتنبرگ در نیمه قرن پانزدهم آتش اصلاح دینی پروتستان را برافروخت، به همان ترتیب نیز ظهور کامپیوتر و رسانه های جدید ارتباطی در نیمه قرن بیستم سلطه ذهنی شوروی را بر کشورهایی که تحت حاکمیت یا در اسارت آن بودند، در هم شکست.
ماشین ماقبل سیبرنتیک: در حالتی که تنها اطلاعاتی بسیار محدود از طریق مجرایی تایید شده در اختیار مقامات بالا قرار گیرد و فرمان رو به پایین صادر گردد، برای نظام، کشف خطاها و تصحیح آن ها بسیار دشوار می شود. در واقع کنترل بالا به پایین در کشورهای سوسیالیستی بیش از پیش بر دروغ و اطلاعات نادرست مبتنی بود زیرا دادن خبرهای بد به مقامات بالا اغلب پر مخاطره بود. تصمیم به اداره نظام تک حزبی، بیش از هر چیز تصمیمی است در باره محدود کردن دانایی. دستگاه پلیس مخفی، کنترل دولتی رسانه ها، ارعاب و تهدید روشنفکران و سرکوب آزادی هنری، همگی نمایانگر تلاش های بیشتر در جهت محدود ساختن و کنترل جریان های اطلاعاتی است. ماشین های موج دومی در بیشتر قسمت ها بدون هیچ بازخوردی کار می کردند. فقط کافی بود آن را به برق وصل کرده یا موتور را روشن کنند. ماشین بدون توجه به آن چه در فضای بیرون رخ می داد، کار می کرد. به عکس، ماشین های موج سومی هوشمندند. حسگرهایی دارند که اطلاعات را از محیط جذب می کنند، تغییرات را شناسایی می نمایند و عملیات ماشین را با این تغییرات منطبق می سازند. این ماشین ها خود- تنظیم شونده اند، و این تفاوت تکنولوژیکی، بنیادی است.
ارکان ایمان سوسیالیستی: نظام موج سومی تولید ثروت که اکنون در حال گسترش است، سه رکن ایمان سوسیالیستی، یعنی مالکیت و تمرکز و سخت افزار را نیز به مبارزه می طلبد.
۱. مالکیت - از همان آغاز، سوسیالیست ها فقر و کسادی و بیکاری و دیگر بدی های نظام صنعتی را ناشی از مالکیت خصوصی ابزار تولید می دانستند و راه حل این نارسایی ها را در آن می دیدند که کارگران – از طریق دولت یا مجتمع های اشتراکی – مالکیت کارخانه ها را در دست گیرند. وقتی رژیم های سوسیالیستی تعاونی ها و مدیریت کارگری و کمون ها و طرح های دیگر را تجربه کردند، در سرتاسر جهان سوسیالیسم، مالکیت دولتی به شکل غالبِ مالکیت تبدیل شد. در همه جا نفع اصلی انقلاب سوسیالیستی، به جای آن که نصیب کارگران شود نصیب دولت شد. در طول بیش از یک قرن، سوسیالیست ها و مدافعان سرمایه داری بر سر مالکیت دولتی یا خصوصی جنگ سختی به راه انداختند. جمع کثیری از مرد و زن در این راه جان باختند. آن چه هیچ یک از طرفین حتی تصورش را هم نمی کرد، این بود که یک نظام نوین تولید ثروت، بحث و جدل های هردوی آن ها را منسوخ و بی معنا کند. اما دقیقا چنین شد. زیرا مهم ترین شکل مالکیت، که همان دانایی باشد، اکنون ناملموس و فوقِ نمادین است. بسیاری از مردم می توانند برای تولید ثروت و تولید داناییِ باز هم بیشتر، در آنِ واحد از داناییِ واحدی استفاده کنند. زیرا برخلاف کارخانه و مزرعه، دانایی برای هر منظوری که به کار رود، لایزال است.
۲. تمرکز- دومین رکن رکین نظریه سوسیالیستی، برنامه ریزی مرکزی بود. مهم ترین تفاوت میان اقتصاد های دارای برنامه ریزی متمرکز و اقتصادهای بازار این است که در اقتصاد دارای برنامه ریزی متمرکز، اطلاعات به طور عمودی جریان می یابد در حالی که در اقتصاد بازار بخش مهمی از اطلاعات به طور افقی و از گوشه ای به گوشه دیگر سیستم، به نحوی جریان دارد که خریدار و فروشنده در هر سطحی با یکدیگر اطلاعات مبادله می کنند.
۳. سومین رکن در حال فروپاشی سوسیالیسم، تاکید غرور آمیزش برسخت افزار بود – یعنی تمرکز کامل بر صنایع دودکشی، و تحقیر کشاورزی و کار فکری. در نظر مارکسیست ها سخت افزار همیشه مهم تر از نرم افزار بود. انقلاب کامپیوتری اکنون به ما می آموزد که عکس این قضیه صادق است، و حتی باید گفت دانایی است که محرک اقتصاد است، نه آن که اقتصاد محرک دانایی است. اقتصاد موج سومی که مواد خام اولیه اش در واقع نرم و ناملموس است، وقتی که ظهور کرد متوجه شد سوسیالیسم جهانی اصلا برای انطباق با آن آمادگی ندارد. تصادم سوسیالیسم با آینده، مصیبت بار بود.
فصل هفتم کتاب: برخورد جناح های انتخاباتی
اصولا فرقی بین دموکرات و جمهوریخواه هست؟ رسانه ها سیاست آمریکا را به صورت مبارزه و رقابت مداوم گلادیاتوری میان دو حزب سیاسی نمایش می دهند. ولی آمریکاییان روزبه روز از رسانه ها و سیاستمداران گریزان تر و ملول تر و خشمگین تر می شوند. سیاست حزبی در نظر بسیاری از مردم نوعی سایه بازی، و ریاکارانه و پرهزینه و مالامال از فساد است. مردم مدام می پرسند: مگر فرقی هم می کند که چه کسی برنده شود؟ پاسخ این است که: آری – اما نه به دلایلی که معمولا برای ما برمی شمرند.
نخبگان موج دوم: نخبگان موج دومی با چنگ و دندان برای حفظ یا احیای گذشته ای که دیگر قابل احیا نیست تلاش می کنند. زیرا ثروت و قدرت خود را از طریق به کارگیری اصول و موازین موج دومی کسب کرده اند وچرخش به سوی شیوه نوینی از زندگی، آن ثروت و قدرت را به مبارزه می طلبد. اما فقط نخبگان نیستند. میلیون ها آمریکایی فقیر یا متوسط نیز در برابر گذار به موج سوم مقاومت می کنند. ترس موجه و بجای آنان این است که در این فرایند جا بمانند، شغلشان را از دست بدهند و در سراشیب اقتصادی و اجتماعی به سطوح پایین تری بلغزند.
لی اَت واتر، مشاور سیاسی برجسته ریگان و بوش معتقد بود که برای آمریکا جای تاسف است که جمهوریخواهان و دمکرات ها بینش مثبتی در مورد موج سوم و آینده ندارند. به همین خاطر است که تلاش هایشان ناموفق مانده است. آمریکا به خاطر نزدیک بینی دو حزب ضعیف تر و بدبخت تر شده است.
یکی دیگر از خصوصیات شرکت های موج سومی: شرکت های بخش موج سومی ویژگی های خاصی دارند. گرایش غالب آنان جوان ماندن است – جوان ماندن از نظر سن شرکت و از نظر سن نیروی کار است.
جناح های انتخاباتی آینده: امروز دنیا باز هم در حال تغییر است و اکثریت قاطع آمریکاییان نه زارع هستند و نه کارگر کارخانه. در عوض، به نوعی در یکی از مشاغل مربوط به دانایی وظیفه ای به عهده دارند. بخش موج سومی تمام صنایع به جای کار عضلانی بر کار فکری مبتنی هستند. افرادی که در این بخش به کار اشتغال دارند به زودی جناح انتخاباتی حاکم در سیاست آمریکا خواهند بود. اما مسائل مهمی است که این جناح جدید می تواند در موردشان توافق حاصل کند. قبل از همه مسئله رهایی است. رهایی از تمام قوانین و مقررات و مالیات ها و عوارضی که به منظور تامین منافع اربابان صنایع دودکشی و دیوانسالاران گذشته وضع شده است. نیروهای موج سومی در آمریکا هنوز باید برای کسب نفوذ و رأی بکوشند. هر یک از احزاب سیاسی که این نفوذ و رأی را در اختیار آنان بگذارد بر آینده آمریکا حکومت خواهد کرد. فقط با تحقق این امر است که از ویرانه های اواخر قرن بیستم، آمریکایی کاملا متفاوت سر برخواهد آورد.
فصل هشتم کتاب: اصول برنامه موج سومی
ما درد زایمان تمدنی جدید را از سر می گذرانیم که نهادهایش هنوز در جای خود قرار نگرفته اند. سیاست گذاران و سیاستمداران و شهروندان فعال سیاسی امروز اگر به راستی می خواهند بدانند که چه می کنند باید خود را از مهارتی مقدماتی برخوردار سازند، و آن هم چیزی نیست جز تشخیص وجوه افتراق بین پیشنهادهایی که به منظور زنده نگهداشتن نظام محتضر و در حال نزع موج دومی طرح می شوند، با پیشنهادهایی که هدف از نشر و اشاعه آن ها تسهیل گذار ما به تمدن موج سومی است. در سطور آتی راه هایی برای تشخیص و افتراق این پیشنهادها ارائه شده است:
۱. آیا به کارخانه شبیه است؟ تولید موج سومی در اماکنی صورت می گیرد که کوچکترین شباهتی به کارخانه ندارد، درواقع، بخش اعظمی از تولید موج سومی در خانه و دفتر کار و اتومبیل و هواپیما انجام می شود.
۲. آیا جامعه را انبوه زده می کند؟ موج سوم، فرهنگ و ارزش ها و اخلاقیات را نیز انبوه زدایی می کند. نه تنها انواع متنوع تری از کار، بلکه انواع گوناگونی از فراغت و سبک های هنری و نهضت های سیاسی نیز در کارند. نظام های اعتقادی متنوع تری برقرارند.
۳. چند تخم مرغ در یک سبد؟ چیدن تخم مرغ ها در چند سبد، ایده جدیدی نیست، ولی مورد نفرت موج دومی ها است.
۴. آیا عمودی است یا عملی است؟ سازمان های موج دومی به مرور زمان کارکردهای بیشتر و بیشتری را روی هم انباشته می کنند و فربه تر می شوند. سازمان های موج سومی برای این که لاغرتر بمانند، به جای افزایش کارکردها، آنها را یا کم می کنند یا از طریق قراردادهای فرعی به دیگران وامی گذارند. شرکت های موج سومی تا بتوانند وظایفشان را از طریق مقاطعه به دیگران واگذار می کنند؛ که غالبا شرکت های کوچک تر و تخصصی تر و برخوردار از تکنولوژی پیشرفته، و حتی افرادی هستند که می توانند کار را سریع تر و بهتر و ارزان تر انجام دهند. بدین ترتیب، شرکت آگاهانه محدود و از درون خالی می شود، کارکنانش به حداقل کاهش می یابند، فعالیت هایش در نقاط مختلف انجام می شود.
۵. آیا به خانه اختیار تفویض می کند؟ انقلاب صنعتی خانواده را از بسیاری از کارکردهایش محروم کرد. اما موج سوم مجددا اختیار را به خانواده و خانه اعاده می کند. اما خانواده هایی بسیار متنوع: بعضی هسته ای و بعضی گسترده؛ بعضی چند نسلی و بعضی مرکب از همسرانِ رجوع کرده؛ بعضی بزرگ و بعضی کوچک یا بدون بچه؛ و بعضی که بچه دار شدن را به تاخیر انداخته اند.
معمولا آینده قبل از همه جا در آمریکا رخ می دهد.
فصل نهم کتاب: دموکراسی قرن بیست و یکم
اصول بنیادین حکومتهای موج سومی:
۱. قدرت اقلیت
۲. دموکراسی نیمه مستقیم
۳. توزیع تصمیم گیری
۱. قدرت اقلیت: اولین اصل کفرآمیز حکومت موج سومی «قدرت اقلیت» است. این اصل معتقد است که حکومت اکثریت که اصل مهم و مشروعیت بخش دوران موج دوم به شمار می رفت، روز به روز بیشتر اعتبار خود را از دست می دهد. آن چه به حساب می آید، نه اکثریت ها بلکه اقلیت ها هستند. و نظام های سیاسی ما باید هر چه بیشتر منعکس کننده این واقعیت باشند. موج سوم همه فرضیات مرسوم ما را در باره رابطه حکومت اکثریت با عدالت اجتماعی نیز به مبارزه می طلبد. در سراسر عصر تمدن موج دوم، مبارزه برای تحقق حکومت اکثریت امری انسانی و آزادیخواهانه به شمار می رفت. در کشورهایی که هنوز رو به صنعتی شدن دارند – نظیر آفریقای جنوبی – این امر صادق است. حکومت اکثریت در جوامع موج دومی تقریبا همیشه به معنای فرصت بهتر برای طبقات فرودست تلقی می شد. زیرا اکثریت جامعه را فرودستان تشکیل می دادند. اما امروز در کشورهایی که در اثر موج سوم به لرزه درآمده اند، دقیقا عکس آن صادق است. طبقه واقعا فرودست الزما از نظر کمی اکثریت جامعه را تشکیل نمی دهند. در شمار قابل توجهی از این کشورها طبقه فرودست نیز نظیر سایر گروه ها به یک اقلیت تبدیل شده است. اگر صد نفر به شدت خواهان یک حلقه برنجی باشند، شاید برای به دست آوردن آن ناگزیر شوند بجنگند. ولی اگر هر کدامشان چیز متفاوتی بخواهند برای آن ها به مراتب سودمند تر خواهد بود که به داد و ستد و مشارکت بپردازند و روابط همزیستی با یکدیگر برقرار سازند. مورخین آینده شاید روزی به عقب برگردند و رأی گیری و جستجوی اکثریت را یکی از مراسم باستانی باقیمانده از بدویت ارتباطی به حساب آورند. اما امروزه در جهانی پرمخاطره، نه می توان قدرت مطلق را به یک نفر تفویض کرد، نه می توان به مختصر تاثیر عوامانه نظام های مبتنی بر اکثریت تسلیم شد، و نه حتی می توان به اقلیتی کوچک اجازه داد تا تصمیمات بزرگی بگیرد و سایر اقلیت ها را به انقیاد خود درآورد. رای گیری برای تعیین اکثریت چیزی درباره کیفیت نظریات مردم در اختیار ما نمی گذارد. فقط می گوید که در لحظه ای معین چند نفر x را می خواستند، اما نمی گوید به چه شدتی خواهان آن بودند. مهم ترازهمه، اصلا چیزی در باره این که تا چند اندازه مایلند برای x از خود مایه بگذارند به دست نمی دهد.
۲. دموکراسی نیمه مستقیم: دومین پایه نظام های سیاسی فردا اصل «دموکراسی نیمه مستقیم» است – یعنی انتقال از مرحله اتکا بر نمایندگان، به مرحله ای که در آن خودمان نماینده خودمان باشیم. تلفیق این دو، دموکراسی نیمه مستقیم است. دموکراسی مستقیم دو ایراد دارد: اول آن که در دموکراسی مستقیم امکان هیچ گونه کنترل یا تعویقی نسبت به عکس العمل های آنی و عاطفی مردم وجود نداشت. و دوم این که، ارتباطات آن روز، از عهده تحقق دموکراسی مستقیم برنمی آمد. اما برای کنترل عکس العمل تند و عاطفی مردم راه های گوناگونی وجود دارد. مثلا می توان مهلت خواست تا مردم آرام بگیرند و یا خواسته شود تصمیمات مهمی که از طریق همه پرسی یا سایر اَشکال دموکراسی مستقیم اتخاذ شده است، قبل از اجرا دوباره به رای گذاشته شود. ایراد دوم را هم می شود به همین ترتیب برطرف کرد. زیرا محدودیت های ارتباطی گذشته دیگر مانعی در راه اِعمال گسترده دموکراسی مستقیم ایجاد نمی کند. امروزه پیشرفت های چشمگیر در تکنولوژی ارتباطات، برای اولین بار امکانات شگرفی جهت مشارکت دادن مستقیم شهروندان در تصمیم گیری سیاسی فراهم کرده است.
۳. توزیع تصمیم گیری: هدف سومین اصل حیاتی در سیاست فردا از بین بردن موانع تصمیم گیری و واگذاری اخذ تصمیم به عهده افراد ذیحق و ذیصلاح است. باید بار تصمیم گیری را توزیع کنیم و بخش مهمی از آن را به سطوح پایین تر انتقال دهیم.
هر ساختار سیاسی – حتی با داشتن خزائنی از کامپیوتر – فقط قادر است تا حد معینی با اطلاعات سر و کار داشته باشد نه بیشتر، و فقط می تواند مقدار معینی تصمیمات با کیفیتی معین اتخاذ کند؛ و نیز بدین خاطر که با افزایش انفجار آمیز تصمیمات، دولت ها به مرز بحران رانده می شوند.
ما شاهد ظهور پاره اقتصادهای بسیار عظیم و به مراتب همبسته ناحیه ای در درون اقتصادهای ملی هستیم. و به راستی چه بسا واحد اساسی اقتصاد، دیگر اقتصاد ملی نباشد.
ازدیاد نخبگان: آن چه امروز دموکراسی می نامیم، وقتی ظهور کرد که بار تصمیم گیری به ناگهان آن چنان افزایش یافت که از طاقت نخبگان قدیمی فراتر رفت. فرا رسیدن موج دوم که تجارت گسترده و تقسیم بیشتر کار و جهش به سطح جدیدی از پیچیدگی در جامعه را به همراه آورد در آن زمان باعث همان انفجار در تصمیم گیری شد که امروزه موج سوم ایجاد کرده است. در نتیجه توان تصمیم گیری گروه های قدیمی حاکم در هم شکست و لازم آمد که نخبگان و خرده نخبگان جدیدی در راس امور قرار گیرند تا بتوانند بار تصمیم گیری را بر دوش کشند. برای این منظور لازم بود نهادهای سیاسی و انقلابی طرح ریزی شود. نیاز به نهادهای سیاسی جدید، دقیقا با نیاز به خانواده جدید و نهادهای آموزشی جدید و موسسات اقتصادی جدید همگام است.
امروزه دیگر مهم ترین کشمکش سیاسی تعارض بین غنی و فقیر یا بین گروه های قومی غالب و مغلوب، یا حتی تعارض بین سرمایه داری و نگرش های سوسیالیستی نیست. کشمکش سرنوشت ساز امروز کشمکشی است بین حامیان و حافظان جامعه صنعتی و کسانی که آماده اند به فراتر از آن برسند. و این کشمکش بزرگ بر سر فرداست.
وظیفه نخبگان، پاره نخبگان و ابر نخبگان: این گروه باید خود را با موج سوم همگام نمایند. نیاز به یک دموکراسی گسترده تر را درک کنند، تا بتوانند در ساختن یک تمدن موج سومی سهیم شوند، همان طور که اغلب نخبگان هوشمند موج اولی با پیش بینی ظهور جامعه صنعتی در ایجاد آن مشارکت کردند.
سرنوشتی که باید خلق کرد: بعضی نسل ها برای خلق و بعضی دیگر برای حفظ تمدن زاده شده اند.
انتقال از تمدن موج اولی به تمدن موج دومی درامی خونبار و طولانی و مالامال از جنگ و شورش و قحطی ومهاجرت اجباری و کودتا و مصیبت بود. امروز مخاطرات به مراتب زیادتر، زمان به مراتب کوتاه تر، شتاب به مراتب بیشتر، و خطرات به مراتب عظیم تر از گذشته است. باید مشکل موج دوم و نیاز همگامی با موج سوم را با خود مردم درمیان گذاشت. یعنی با سازمان های اجتماعی، اتحادیه های کارگری، کلیساها و گروه های حامی زنان و اقلیت های قومی و نژادی و دانشمندان و زنان خانه دار و بازرگانان.
سر خوردگی وسیع امروزی و خشم و نارضایتی از دولت های موج دومی جهان، یا می تواند توسط عوام فریبانی که به دنبال رهبری مستبدانه هستند به جنونی تعصب آمیز تبدیل شود و یا می تواند در راه نوسازی دموکراتیک جامعه به کار رود.
نظیرِ نسلِ رفتگانِ انقلابی مان، ما نیز سرنوشتمان را باید خودمان خلق کنیم.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|