فرهنگ سوم
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[05 Mar 2015]
[ عزیز علیزاده]
امروزه تغییرات بنیادی و نوظهور همه چیز را دگرگون کرده است .روشهای جدید درک سیستمهای فیزیکی و روشهای جدید تفکر همه مفروضات و باورهای ما را به چالش می کشند. بیولوژی ذهن ، پیشرفتهای حیر انگیز علم فیزیک، الکترونیک، ژنتیک، عصب شناسی، مهندسی، شیمی مواد، وغیره اساسی ترین مفروضات مربوط به اینکه ما که هستیم و یا چه هستیم و همچنین مفهوم انسان را به چالش کشیده اند. هنر و علم در حال تلفیق دوباره ای هستند که تشکیل فرهنگی جدید را می دهند. فرهنگی که از آن تحت عنوان " فرهنگ سوم" نام می بریم. همه دانشمندان، محققان، و نویسندگان فعال در حوزه های علم و فنآوری در کانون محافل روشنفکری قراردارند. این افراد در واقع نو انسان گراها می باشند. در طی پنج سال گذشته، زندگی بسیاری از روشنفکران آمریکا دچار تغییر و تحولات اساسی شده است به گونه ای که روشنفکران سنتی کاملا به حاشیه رانده شده اند. آموختن نظریات فروید، مارکس و آشنایی با مدرنیسم دیگر جوابگوی مسائل فکری بشر امروز نیست . در واقع، روشنفکران سنتی آمریکا بطور کلی حالتی انفعالی و واکنشی به مسائل نوظهور جامعه داشته و دارند و بسیاری از دستاوردهای عظیم و واقعی دوران ما را با افتخار نادیده می گیرند. فرهنگ آنها ، که علم را گم کرده و یا نادیده می گیرد، اغلب غیر تجربی است. علم آنها با ایراد روی ایرادات و نقد و تفسیر روی نقد و تفسیر ساخته شده و تفسیرهای گیج کننده آنها بالاخره به نقطه ای می رسد که دنیای واقعی در آن گم می شود. فرهنگ فسیل شده گذشته بیشتر با روشنفکران و دانشمندان علم و فنآوری به طور مجزا در ارتباط بود. در حالیکه فرهنگ سوم شامل متفکرانی است که در دنیای تجربی خود و از طریق تحقیقات و نوشته های تفسیری خود جایگزین روشنفکران سنتی شده و مفهوم عمیق تری از زندگی ما را روشن کرده و تعریف دوباره ای از اینکه ما که و چه هستیم، ارائه می دهند.
اشتیاق عظیم به خردمندی
بحث و مناظره هایی درباره پیشرفتهای علمی توسط دانشمندان فرهنگ سوم، کسانی که آرا و عقاید خود را نه تنها با یکدیگر بلکه توسط انتشار کتاب با عموم مردم به اشتراک می گذارند، در جریان است. این دانشمندان با تمرکز بر روی جهان واقعیت ها ما را به سمت عصر طلائی فعالیت های روشنفکری که تاثیرات مستقیمی بر زندگی ما دارند، رهنمون می شوند. این فعالیت ها در طول تاریخ بشریت هرگز چنین موقعیتی نداشته است. ظهور چنین فعالیت هایی نشانگر اشتیاق عظیمی به خردمندی و عقلانیت و همچنین اشتیاق برای یافتن ایده های جدیدی است که به عصر تاریخی ما تحرک خاصی بخشیده است .افراد تحصیلکرده همواره در پی فراگیری ایده های جدید می باشند. مولفان کتابها، مجریان اخبار تلویزیونی، خبرگان و کارشناسان و روسای دانشگاه ها همگی خواهان کشف جهان تجربی خود هستند . آنها در حال مطالعه و یادگیری مطالب زیادی درباره پیشرفت های انقلابی در بیولوژی مولکولی ، مهندسی ژنتیک ، نانوفنآوری ، هوش مصنوعی ، زندگی مصنوعی ، نظریه آشوب، شبکه های عصبی ، کیهان منبسط شونده ، سیستمهای پیچیده همساز ، زبان شناسی ، نظریه ریسمان بزرگ ، گوناگونی بیولوژیکی ، ژن انسان ، سیستمهای خبره ، واقعیت های مجازی ، فضا های مجازی و غیره می باشند.
یک خرد کلی
در قرن پانزدهم انسان گرائی با یک خرد کلی گره خورد. در این دوره افرادی همچون لئوناردو داوینچی زندگی می کردند که نه تنها هنرمند بلکه دانشمند و تکنولوژیست بود. حتی میکل آنژ همزمان هنرمند و مهندسی بزرگ بود. این افراد از اندیشمندان و خردمندان زمان خود بودند . در نظر آنها ایده انسان گرایی توام با بی اعتنایی به آخرین دستاوردهای علم و فنآوری، غیر قابل درک بود. اینک زمان آن رسیده است که مفهوم و تعریف مقدس انسان گرایی از نو بنا شود. متاسفانه در قرن بیستم، دوره پیشرفتهای علمی بزرگ ، علم و فنآوری بجای آنکه همچون هنر و فرهنگ در کانون توجهات دنیای روشنفکری قرار گیرد از سوی فرهنگ رسمی حاکم بر جامعه دفع شد.
محققان سنتی علوم انسانی به علم و فنآوری به عنوان نوعی از محصولات مخصوص فنی نگاه می کردند. ولی دانشگاه های معتبر و پیشرو با ارائه دوره های آموزشی هنرهای لیبرال ، ذهن و تفکر بسیاری از جوانان را به سمت تحقیق در مورد نیازها و پرسشهای حقیقی انسانی کشاندند و باعث شدند بسیاری از جوانان از نظریه های مستبد موجود در موسسات دانشگاهی مبلغ پایداری و استواری به سمت ایده های بر پایه واقعیات گرایش پیدا کنند. در پانصد سال گذشته به همان میزان که انسان وارد جهان شگفت آور و متغیر می شد بسیاری از دانشمندان سنتی علوم انسانی با صرفنظر از علم ( هر آنچه به علوم غیر انسانی مربوط می شود) و یادگیری آن، باعث به حاشیه رانده شدن خود از حوزه عمل شدند . تنها کسی می توانست به موضوعی همچون نقد هنر بپردازد که چیزی در باره درک نظری و شهودی ، ساختارگرایی اجتماعی و نقدهای ادبی در زمینه انسان شناسی نداند و همچنین مخالف غذاهای اصلاح شده ژنتیکی و مواد افزودنی بوده و نسبت به زیست فنآوری تکاملی بی علاقه و یا حتی بی اعتنا باشد. اما امروزه وجود افرادی که هنوز در گرداب فرهنگ غیر پویای قدیمی دست و پا می زنند و بعنوان مثال با یکدیگر در درباره اینکه چه کسی در سال 1937 استالینیست بود یا نبود به بحث و مشاجره می پردازند، بسیاری از روشنفکران فرهنگ سوم را حیرت زده می کند. البته این بدین معنی نیست که مطالعه تاریخ کاری عبث و نوعی اتلاف وقت است بلکه تاریخ اصل و ریشه وجودی ما را به ما نشان داده وما را از تکرار تجربیات گذشته بر حذر می دارد. حال سئوال این است که مطالعه کدام تاریخ ؟ و تاریخ مربوط به چه و یا چه کسی ؟ آیا ما واقعا" می خواهیم هسته مرکزی مطالعات و فرهنگ خود را بر پایه سیستم های بسته بنا کنیم؟ و فقط در دایره ورود و خروج متون قرار بگیریم بدون اینکه هیچ تماس تجربی با دنیای واقعیت ها در این میان داشته باشیم ؟
بین متون علمی و نوشته هایی که در آنها نوشتن به مفهوم تفسیر متون دیگران است، یک تمایز بنیادین وجود دارد. در بسیاری از دانشگاهها ، سئوالات امتحانی فقط در مورد تفکرات ارائه شده توسط دانشمندان گذشته تهیه می شوند، یعنی موضوعاتی که خود مرجع خود هستند. درست است که تاریخ علم وجود دارد ولی نباید آن را با علم یکسان دانست. یک امتحان واقعی در موضوعات علمی شامل سئوالاتی است از واقعیت های موجود در آن علم و نه آن چیزی که قدما فکر می کردند. درست بر عکس انضباطی که از آن انتظار هیچ پیشرفت سیستماتیک نمی رود، یعنی تامل، تفکر و بازیافت صرف عقاید متفکران معاصر، علم در مسیر خود همچون سیستم باز در حرکت میباشد. علاوه بر این، علوم انسانی سنتی و تحکم آفرین تعبیرهای تنگ نظر و فراگیر خود را با ادغام دریک بدبینی و نا امیدی فرهنگی و وفادار به دیدگاه های مایوس به حوادث جهان ارائه می دهد.
بدبینی فرهنگی
آرتور هرمان درکتاب خود تحت عنوان " ایده انحطاط تاریخی غرب " چنین عنوان می کند که ما در عصری از تاریخ زندگی می کنیم که درآن بدبینی به یک امر عادی تبدیل شده است. وی معتقد است که انحطاط در تمدن غرب با توجه به جامعه بیمار آن و همچنین تغییرات ایجاد شده در تعریف تمدن به یک موضوع غالب در مباحثات علمی تبدیل شده است . وی بر این باور است که نظم جدید بوجود آمده شاید شکلهای مختلفی از خیال پردازی های رادیکال به خود بگیرد. همچنین شاید به صورت ایده ابرانسان نیچه ، سوسیالیسم ملی- آریایی هیتلر و یا عقاید انقلابی فرانتس فانون تجلی یابد. زیست شناسان طرفدار محیط زیست ، طرفداران تنوع نژادی و یا گروههای رادیکال فمینیست می توانند حامل این نظم جدید باشند. شکل مخصوص این نظم نوین با توجه به سلیقه ها و نظارت مختلف تغییر خواهد کرد ولی خصوصیت و ویژگی بسیار مهم آن همانا غیر غربی و یا ضد غربی بودن آن خواهد بود. نهایتا آنچه که برای یک بدبین فرهنگی از اهمیت کمتری برخوردار است این سوال است که چه چیزی در حال بوجود آمدن است؟ او بیشتر در مورد آنچه که در حال نابودی است فکر می کند و این همانا بیماری جامعه مدرن ماست.
پاشیدن تخم یاس و نا امیدی و شک و تردید به مسئله ای فراگیر و عمومی تبیل شده است به گونه ای که ما آنرا به عنوان یک حالت روشنفکرانه حتی هنگامی که با واقعیت های خودمان در تضاد مستقیم است، قبول کرده ایم. نکته کلیدی بدبینی فرهنگی دراین تفکر عمومی نهفته است که قبل از ظهور علم و فنآوری ، انسانها در آرامش و سعادت زندگی می کردند در حالیکه درست برعکس این نظریه درست است. در زمینه بدبینی فرهنگی ، اولیور بنت ، مدیر مرکز مطالعات سیاستهای فرهنگی در دانشگاه وارویک، معتقد است که بدبینی فرهنگی همانند پیچیدگی عوامل بیولوژیکی ، روانشانسیک و اجتماعی است که به شیوع شکلهای مختلف یاس و ناامیدی مربوط می شود.
او امکان بهره بردن اندیشمندان پست مدرن از مسائل ضد یاس و ناامیدی را مورد تردید قرار می دهد. اگر از دیدگاه نیچه به جهان بنگرید در مقابل تغییرات مداوم و عظیم با نرخ و سرعت شتابان دچار عجز و ناتوانی خواهید شد. جهان بدبینان حرفه ای سیستمی است بسته که در آن فرهنگ مربوط به ایسم های قبلی به سمت آنها دوباره باز می گردد و این چرخه بی پایان همچنان ادامه می یابد . تاکنون چند بار اسم اندیشمند دانشگاهی انسان گرا را در روزنامه و مجلات دیده اید و بلادرنگ دست از خواندن آن مطلب کشیده اید؟ شما خود می دانید که در آن مطلب چه چیزی نهفته است. پس چرا زمان و وقت خود را هدر دهید.
خوشبینی مضاعف علم
نقطه مقابل بدبینی فرهنگی ، خوش بینی مضاعف علم است. نخست اینکه خوش بینی متفکران علمی ماهیت ذهنی و نظری دارد. هر چقدر که آنها کار انجام می دهند به همان میزان کارهای انجام نشده وجود دارد. دانشمندان بطور مداوم در حال به دست آوردن و پردازش اطلاعات جدید هستند. مثال بارز این نوع تفکر قانون مور می باشد که مطابق آن قدرت پردازش اطلاعات رایانه ها در طول 20 سال گذشته هر 18 ماه دو برابر شده است. بنابراین دانشمندان نیز همگام با رایانه ها بطور تصاعدی و مضاعف اطلاعات بدست می آورند. آنها شاید اکنون نتوانند به شما کمک کنند ولی بهتر است که به آینده خوش بین باشید. سطح دوم خوش بینی بیشتر به محتوای علم توجه دارد. اخبار علمی هر چه که باشد، چه خوب و یا بد ، نسبت به عمیق تر شدن دانش و قدرتمندی ابزارها و تکنیک ها خوش بین هستند. زیرا کشفیات جدید در علم تنها از طریق ابراز عقیده و نظر بدست نمی آید، و از این رو نظام های گذشته را که فقط بر اساس نظر و عقیده بنیان شده اند، پس می زنند. علم توسط پیشروان خود سئوالات بهتری را مطرح می کند. آنها سئوالات را مطرح می کنند و استنباط کننده جوابها نیز هستند و با طرح سئوال و پیدا کردن جواب به راه خود ادامه می دهند.
دانشمندان بطور مداوم در حال مباحثه برای رسیدن به واقعیت هستند . شاید این دانشمندان به اندازه دانشمندان علوم انسانی مغرور و خود پسند باشند ولی آنها غرور خود را در راه های مختلف و متفاوتی صرف می کنند . این دانشمندان توسط مباحثات خود به جلو می روند زیرا زمینه کاری آنها دنیای تجربی حقیقی و جهان مورد نظر آنها بر پایه واقعیت بنا شده است. ذهن هیچ یک از این اندیشمندان در موقعیتی ثابت و غیر قابل تغییر نایستاده است. برخلاف دانشگاهیان سنتی علوم انسانی، که بیشتر درباره یکدیگر صحبت می کنند، این دانشمندان درباره جهان و کیهان صحبت می کنند. از دیدگاه عقلی تفاوت چندانی بین روش فکر کردن یک کیهان شناس که هدفش پی بردن به اسرار جهان فیزیکی با مطالعه منشا و مبدا اتمها ، ستارگان و کهکشانها است و یک دانشمند بیولوژیست که در پی فهمیدن چگونگی پیدایش سیستمهای پیچیده از سیستمهای ساده و پیدا کردن الگوها در طبیعت است، وجود ندارد. درعمل اکثر این دانشمندان ار روشهای مختلفی همچون ترکیبی از مشاهدات عینی ، مدلسازی نظری ، شبیه سازی های رایانه ای وغیره استفاده می کنند. در حقیقت باید گفت که دنیاهای علم همگرا هستند.
دانشمندان به عنوان مبدع و منتقد
یکی از مشخصه های مهم و اساسی فرهنگ سوم این است که دانشمندان در آن هم به عنوان ابداع کننده و هم به عنوان منتقد در زمینه های مختلف علمی فعالیت می کنند. نظریه های علمی توسط دانشمندان ارائه می شود و هر نظریه ای نقد و بررسی می شود. دانشمندان از طریق فرایند ابداع، انتقاد و مباحثه، نظریات مختلف را با هم مقایسه کرده و به یک اجماع و توافق در آن زمینه خاص می رسند . در واقع گذر به مرحله بعد از اینجا شروع می شود. خلاقیت در علوم سنتی انسانی و نیز علم و فنآوری در برگیرنده نوعی فرایند فکری است اما علم به این مسئله پی برده که همین فرایند فکری بخشی از بدنه کلی دانش را تشکیل می دهد. توسعه های علمی اغلب هنگامی رخ می دهند که زمان برای آزمایش جدید، کشف جدید و پارادوکس جدید مناسب باشد. علم ترکیبی از بینش خلاق ونقد و بررسی قوی است. چنین فرایندی در حقیقت باعث حذف خطاها و تصفیه و بهبود نظریات علمی می شود. پی بردن به چگونگی عملکرد جهان مادی و بهبود کارکرد آن وظیفه اصلی علم است . بنابر این به عنوان یک فعالیت و نیز حالتی ذهنی فرآیند مذکور اساسا" خوش بینانه است.
افقهای جدید
علم و دانش هنوز در نقطه شروع خود قرار دارد و هر چقدر که پیشگامان علم جلوتر می روند، افق علم گسترده تر شده و در کانون توجه انسان قرار می گیرد. این پیشرفت ها در حقیقت باعث تغییر در نگرش نسبت به جایگاه خودمان در طبیعت شده است . این نظر که ما یک جزئی کامل و لاینفک از کیهان هستیم و مغز ما مناسب درک این موضوع است باعث می شود که نگرش متفاوتی نسبت به جایگاهمان در ظهور و تکامل تاریخ طبیعی داشته باشیم. با توجه به همه پیشرفت های بوجود آمده در کیهان شناسی و ستاره شناسی ما به این موضوع پی برده ایم که هنوز در نقطه شروع علم قرارداریم. تاریخ پیدایش کیهان پیشرفتهای وسیعی داشته به گونه ای که قدمت کیهان از 6000 سال به 12 تا 13 میلیارد سال در نظریه انفجار عظیم افزایش یافته است. در آینده حتی باید منتظر پیشر فت های بیشتری بود. شاید عمر کیهان الی الابد باشد.
اما در قرن هفدهم، مردم از این مسائل بی خبر بودند. آنها معتقد بودند جهان به پایان خود رسیده و روز قیامت نزدیک است. فهم این موضوع که زمان ممکن است بی پایان باشد ما را به سمت نگرش جدیدی نسبت به نوع بشر رهنمون می شود که در آن انسان نه به عنوان حد اعلی تکامل بلکه شاید به عنوان مرحله تازه و ابتدائی از فرایند تکامل محسوب شود . تمامی این مشاهدات و تحلیل هایی که از طریق تفکر علم – بنیان بدست می آید نگرش جدیدی نسبت به نقش عظیم تر هستی و زندگی در جهان ارائه می دهد.
علم
بسیاری از مردم و حتی دانشمندان دید محدودی نسبت به علم دارند، طوری که آنرا فقط آزمایش های کنترل شده تکراری در آزمایشگاه ها در زمینه جوهر و اصل فیزیک ، شیمی و بیولوژی می دانند. علم در زبان لاتین به معنی دانش بکار می رود و روشهای علمی بی شک بهترین راه کسب دانش قابل اطمینان و معتبر است. این فعالیت ها در زمینه های مختلف و گوناگونی درنظر گرفته می شوند و فقط فعالیت های کنترل شده آزمایشگاهی فیزیک و شیمی را در بر نمی گیرد، بلکه بسیاری از زمینه ها ی دیگر همچون ستاره شناسی ، علم بیماری های واگیر، بیولوژی تکاملی ، زمین شناسی و دیرین شناسی و غیره را نیز شامل می شود. اگر روشهای علمی را می توان تحت عنوان بهترین راه کسب دانش در زمینه ای خاص تعریف کرد پس علم را نیز به سادگی می توان بدنه اصلی دانش بدست آمده از همان روشها تعریف کرد. علم در حقیقت چیزی به غیر از روشهای معتبر کسب دانش درباره همه چیز از روح انسان گرفته تا ساختار دی ان آ نیست . محققان سنتی علوم انسانی وتاریخ دانان، که علم را با این تعریف قبول ندارند، در حقیقت خود را محکوم به تولید و بدست آوردن نتایج غیر معتبر می کنند.
اما نشانه های دلگرم کننده ای از گرایش محققان علوم انسانی به سمت تفکر به شیوه دانشمندان دیده می شود. این محققان همانند همکاران خود درعلوم دیگر به این باور رسیده اند که جهانی واقعی وجود دارد که وظیفه اصلی آنها درک، توضیح و تشریح آن است. آنها آراء و نظرات خود را با ایجاد ارتباط منطقی و تایید با روشهای تجربی به ورطه آزمون می کشانند. عقاید هر کسی به چالش کشیده شده و همین چالش ها باعث بوجود آمدن و اندوخته شدن دانش معتبر و آزموده شده می شود. آنها انسانیت و انسان را به اصول فیزیک و بیولوژیکی خلاصه نمی کنند بلکه به باور آنها، هنر، ادبیات ، تاریخ ، و سیاست باید به علم توجه خاص داشته و نیز هنگام تحلیل مسائل خود اصول علمی را مد نظر قرار دهند.
هنرما ، فلسفه ما و ادبیات ما در حقیقت حاصل تعامل ذهن انسانها با یکدیگر است. ذهن انسان نیز محصول مغز انسان است که بطور جزئی با ژن انسان سازمان دهی می شود. علاوه براین مغز انسان از طریق فرایندهای فیزیکی تکاملی ، تکامل می یابد. همانند دانشمندان ، محققان علوم انسانی به کمک تفکر علم – بنیان ایده ها و نظرات مختلف را از منابع گوناگون جستجو کرده، ایده هائی را حفظ کرده و در سیستمهای آموزشی خود بکار می برند . هیچ یک از آنها محقق مارکسیست ، فرویدیست و یا متعصب کاتولیک نیستند. همانند دانشمندان فکر می کنند و به راحتی با دانشمندان ارتباط برقرار می کنند. تنها تفاوت آنها با دانشمندان موضوع مطالعاتی آنها است و نه شیوه فکری آنها . علم و روشهای فکری علم – بنیان هم اکنون جزئی از فرهنگ عمومی بحساب می آیند.
یک فرهنگ : فرهنگ سوم
تغییرات بنیادی و نوظهور همه چیز را دگرگون کرده است .روشهای جدید درک سیستمهای فیزیکی و روشهای جدید تفکر همه مفروضات و باورهای ما را به چالش می کشند. بیولوژی ذهن ، پیشرفتهای حیر انگیز علم فیزیک، الکتریسیته، ژنتیک، عصب شناسی، مهندسی، شیمی مواد، و غیره اساسی ترین مفروضات مربوط به اینکه ما که هستیم و یا چه هستیم و همچنین مفهوم انسان را به چالش کشیده اند. هنر و علم در حال تلفیق دوباره ای هستند که تشکیل فرهنگی جدید را می دهند که از آن تحت عنوان " فرهنگ سوم" نام می بریم. همه دانشمندان، محققان، و نویسندگان فعال در این حوزه های علم و فنآوری در کانون محافل روشنفکری قراردارند. این افراد در واقع نو انسان گراها می باشند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۳ دسامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|