نجات زمین در گروی یکجامعه عادلانه است
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[18 Feb 2015]
[ دکتر موسی اکرمی]
گفتوگو با موسی اکرمی:
جلال نبهانیزاده
پژوهشگری در حوزه فلسفه، انسان را از احوالات روزمره به نگاهی کلان در موضوعات متنوع در حیطه فعالیتهای بشری میکشاند. گاه از جایگاه یکگوشهنشین سادهزیست بهدور از غوغای جهان بزرگ بیرون و گاه از جایگاه یک آیندهاندیش دلسوز، درگیر دغدغهها نسبتبه وضع موجود و نگران آینده، از قوانین حاکم بر طبیعت و جامعه سخن میگوید. این انسان دغدغهمند همواره از برساختههای فرهنگی زمانه خویش بهمثابه وسایلی برای تغییر و تحول بهره میگیرد و تا بدانجا پیش میرود که زبانش توان بیان ابعاد مختلف هستی را در یککتاب دارد؛ مسالهای که موسی اکرمی، در کتاب «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» بهدنبال آن است؛ اثری که مجموعهای از نوشتههای به تعبیر او ظاهرا پراکنده است، ولی در افق اندیشهورزی کلاننگرانه فلسفی، پراکندگی ظاهریشان به وحدت میرسد، اما بیش از آن برای علاقهمندان فلسفه منبعی مناسب برای مرور هرچند گذرای تاریخ فلسفه و مسایل فلسفه از زبان اوست. اکرمی که در این کتاب به ارایه نظریات خود پرداخته و نسبتبه تجمیع آنها اقدام کرده، مباحث داغ فلسفه معاصر را مطرح میکند. نویسنده کتاب نهتنها از بهکارگیری واژگان تماما فارسی ابایی ندارد و رعایت اصول نگارش فارسی را بهدقت زیرنظر داشته، بلکه تلاش کرده خواننده فارسیزبان را به تعمق و تفکر در مباحث مهمی نظیر جهان هستی و علیت تا محیطزیست، تروریسم و بنیادگرایی، آیندهپژوهی و گفتوگوی فرهنگها با زبانی روان آشنا سازد.
موسی اکرمی استاد دانشگاه، پژوهشگر فلسفه، نویسنده و مترجم است. ازجمله آثار او میتوان به «درآمدی به فلسفه کیهانشناسی»، «کانت و مابعدالطبیعه»، «کیهانشناسی افلاطون»، «از دم صبح ازل تا آخر شام ابد: (تبیین کیهانشناختی آغاز و انجام جهان)» و «واژهنامه کیهانشناسی» و ترجمههای «پیدایش فلسفه علمی» اثر هانس رایشنباخ، «درآمدی به تحلیل فلسفی» اثر جان هاسپرس و «لیبرالیسم سیاسی» اثر جان رالز اشاره کرد. بهبهانه انتشار آخرین کتاب او «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» گفتوگویی با او داشتهایم.
چنانکه اطلاع دارم شما سالها برای نگارش این کتاب تلاش کردهاید. چرا ارایه این کتاب تا به این اندازه برای شما حایزاهمیت بوده است؟
موضوع کتاب «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» به یکمعنا پروژه تمامعمر من بوده و احتمالا خواهد بود. من از وقتی با فلسفه آشنا شدم فلسفه فیلسوفان گوناگون را مطالعه کردم و مکتبها و اندیشههای فلسفی را در زمینههای گوناگون بررسی کردهام. همیشه این موضوع برای من مهم بوده که بالاخره فیلسوفان چه میکنند و در جامعه، در حوزه اندیشهورزی و کنشگری اجتماعی-سیاسی چه نقش مستقیم یا غیرمستقیمی دارند. در دوران دبیرستان خیلی زود با نگرش مارکس به فلسفه و تز یازدهم فوئرباخ آشنا شدم که در آن تز گفته شده بود فیلسوفان تاکنون (یعنی تا مثلا زمان نگارش تزها بهمثابه چارچوبی برای کتاب «ایدئولوژی آلمانی») درپی تعبیر جهان بودهاند، درحالیکه مساله اصلی تغییر جهان است. این تز در نگاه نخست بسیار جذاب و بسیار برانگیزاننده است. بهنظر میآمد کسی مثل مارکس که در زمان نگارش تزهای فوئرباخ حدود ٢٧سال سن داشت، با سودای انقلاب برنامه تعبیر جهان را بهعنوان یکفیلسوف جوان نقدونفی کرد و تاریخ فلسفه را در حوزه تعبیر جهان به چالش کشید و توجه ویژهای را به تغییر جهان معطوف کرد. این موضوع خیلی زود به یکدغدغه فکری برای من تبدیل شد. مگر خود مارکس برای رسیدن به برنامه و عمل انقلابی همراه با انگلس گونهای دستگاه فلسفی یا مابعدالطبیعهای با عنوان «ماتریالیسم دیالکتیک» نپرورانده بود؟ مگر در کاربست آن بر تاریخ و جامعه، به «ماتریالیسم تاریخی» نرسیده بود؟ برای رسیدن به برنامه تغییر مگر میتوان تعبیر نداشت؟ بنابراین من از دیرباز به این نتیجه رسیدم که باید بپذیریم عمل و نظر بهگونهای پشتوروی یکسکه و مکمل همدیگرند. از اینرو، خیلی سریع به این نتیجه رسیدم که فیلسوفان باید هردو پروژه را دنبال کنند. البته ممکن است گونهای تقسیمکار پدید آید. درنهایت اگر فرض کنید جامعهای بهنام فیلسوفان وجود دارد، طبعا ممکن است بعضی از فیلسوفان بیشتر به نظر بپردازند و برخی در حوزه عمل فعالیت بیشتری را از خود نشان دهند، ولی علیالاصول اگر خود فلسفه را بماهو فلسفه و چونان یککل درنظر بگیریم بهنظرم میآمد که هردو وظیفه میماند. بنابراین همواره به این دوبعد نظری و عملی در فلسفه اندیشیدهام که فیلسوفان چگونه باید به هردو بعد توجه وافر نشان دهند، حتی یک تکفیلسوف نیز نباید تنهاوتنها به یکبعد بپردازد. برای من در همان دوران نوجوانی بهروشنی مشخص بود کسی مانند افلاطون با آن همه عظمت در اندیشه فلسفی باستان، هردو دغدغه اندیشهورزی فلسفی و کنشگری متأثر از فلسفه را برای تغییر در جامعه، در خود داشته است؛ هم تعبیر جهان و هم تغییر جهان. ما بهوضوح نزد افلاطون میبینیم که دقیقترین مباحث مربوط به تعبیر جهان، از مباحث متافیزیکی گرفته تا مباحث مربوط به شناخت و دیگر مباحث فلسفه نظری را عرضهکرده و درعینحال دوکتاب مهم را به تغییر جهان اختصاص داده است؛ یکی کتاب «جمهوری» یا بهعبارت صحیحتر، «دولتشهرداری» یا «کشورداری» و دیگری کتاب «قوانین» که نشان میدهد یکفیلسوف حداقل بر روی کاغذ برای تغییر جامعه تبیین و برنامه بسیار گستردهای دارد و میخواهد جهان خود را تغییر دهد. میدانیم که افلاطون دغدغه بسیاری برای فعالیت عملی سیاسی داشت و در دورهای طولانی از زندگی خود به سیاست عملی پرداخت، که با دچارشدن به ناامیدی در سیاستورزی نهایتا آموزشگاه ویژه خود را در آکادمی بنیان میگذارد و به تعلیموتربیت برنامهریزیشده افراد میپردازد، که نهایت این تعلیموتربیت پروراندن کسی است که از شایستگی فیلسوف-شاهی برخوردار است. تز بنیادین او حکمرانی فیلسوف-شاه بر جامعهای است که یک دولتشهر است و عدهای آن را آرمانشهر یا نیکشهر یا الگوشهر خواندهاند. اینهمه نشان از توجه کامل به موضوع تغییر جهان دارد. در فلسفه ارسطو نیز توجه به فلسفه نظری برای تعبیر جهان و فلسفه عملی برای گونهای تغییر جهان را، هرچند نه به شیوه افلاطونی، میبینیم.
آنچه در کتاب من آمده مجموعهای از نوشتههای قدیم و جدید است، که همچون یکجورچین، تشکیلدهنده یا بازتابدهنده یکدستگاه فکری است که دغدغههای تعبیر و تغییر جهان را در پیوند تنگاتنگ ذاتی یا ارگانیک با هم میبیند و خود در کوشش است که برپایه تعبیر ویژهاش از جهان برنامهاش را برای تغییر جهان عرضه دارد. در اوایل دهه١٣٨٠، نشریه «گزارش گفتوگو» که تقریبا ارگان یا تریبون «مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها» بود، پروندهای را برای فلسفه درنظر گرفت. من تصمیم گرفتم به این موضوع بپردازم و مقالهای با همین عنوان «فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان» برای آن شماره نوشتم که در این کتاب چاپ شده است. بعد از آن در شمارهای دیگر از آن مجله مقاله «بهسوی جهان واحد» را که در چارچوب تاملاتم درباره آیندهجهان و جهانمطلوب بود، منتشر کردم. در همان مقاله نخست تزهای محوری خودم را مطرح کردم: فیلسوفان باید هم تغییر جهان و هم تعبیر جهان را در دستور کار خود قرار دهند و اینکه اصولا این دوبعد بدون یکدیگر ناقصند و هرکدام بدون دیگری امکانپذیر نیست. فراموش نکنید که فلسفه نظرورزانه زمانی هم دقیق و هم موثر واقع میشود که با عمل توأم شود. همچنین عمل بدون نظر، عمل درستی نمیتواند باشد یا فلسفه عملی و نظرپردازی برای تغییر جهان بدون فلسفه نظری و تامل تعبیرگرانه درباره جهان فلسفهای سترون یا فاقد پیوند با واقعیت جهان است و چهبسا زیانهایی به بار آورد. چنین بود که مطالب ذیربط گوناگونی را از متافیزیک گرفته تا فلسفه سیاست جمعآوری کردم و مقالات جدیدی را در چارچوب تهیهشده به آنها افزودم و کتاب تقریبا یکپارچه و بههمپیوستهای را در راستای دووظیفه تعبیر و تغییر جهان برای فلسفه پدید آوردم.
منظور شما از تعبیر جهان دقیقا چیست؟
پیش از اینکه پرسیده شود منظور از تعبیر جهان چیست، باید پرسید منظور از جهان چیست. در جایجای این کتاب جهان طبیعت و جهان اجتماع هردو منظور نظرم هستند. البته در بعد تعبیر بیشتر به جهان هستی و جهان طبیعت و تا حدی به جهان اجتماع نظر داشتهام، درحالیکه در بعد تعبیر بیشتر و بهویژه جهان اجتماع موردتوجه بوده است. طبعا مارکس در تز معروف خود اجتماع را بهعنوان جهان مدنظر داشته است. اما من وسعت بیشتری برای آن قایلم، ضمن اینکه پذیرفتهام که جهان تغییرپذیر در درجهاول جهان اجتماع و در درجهدوم جهان طبیعت زمینی و پیرازمینی است. تعبیر یا آنچه به انگلیسی Interpretation گفته میشود، از منظر فیلسوف این است که چه برداشتی از خود و جهان (به معنای جهان هستی و جهان طبیعت و جهان اجتماع و هرجهان دیگر) و چه پاسخهایی برای پرسشهای بنیادین مرتبطبا هستی جهانها و هستی خودمان و پیوندمان با جهان هستی یا جهان اجتماع داریم، مثلا پرسش بنیادین لایبنیتس را درنظر بگیرید: چرا هستی هست؟ پاسخدادن به این پرسش یکی از اصلیترین و مهمترین دغدغهها و اندیشهورزیهای فیلسوفان بوده است. در اینباره برخی، مثلا پارفیت، گفتهاند این پرسش که چرا چیزی وجود دارد، مهمترین پرسش بشری است. این در کلانترین نگاه است که از هستی پرسش میکنیم. سپس سراغ این پرسش میرویم که چرا من هستم؟ چرا ما هستیم؟ آغاز یا خاستگاه ما چه بوده است یا فرجامگاه ما چه خواهد بود. همه اینها پرسشهای مهمی هستند که بهنظرم دستگاههای باور مدعی شناختی که ما ابداع کردهایم یا از آنها برخورداریم، به آنها میپردازند. من در کتاب «درآمدی به فلسفه کیهانشناسی» این دستگاههای باور مدعی شناخت را پنجگانه دانستهام: فلسفه، علم، دین، عرفان و اسطوره که هرکدام موضوعات، روش، هدف و ارزش خاص خود و نوع شناخت ویژه خود را دارند. این شناختها میتوانند در زمینهها و از جنبههایی با هم پیوند داشته باشند و در زمینهها و از جنبههایی پیوندی با هم نداشته باشند. فلسفه که در اینجا بهعنوان یک دستگاه باور مدعی شناخت ویژه موردتوجه من است، در کنار علم دستگاه شناخت بسیار مهمی در پیوند با دستگاههای ادراکی تکتک انسانهاست. در بهرهگیری از آنچه عقل و تعقل مینامیم فلسفه مهمترین حوزهای است که ما انسانها با ابزار شخصی تعقل میتوانیم به درون آن درآییم. فلسفه ابزاری مستقیما انسانی را به ما اعطا میکند که درباره مسایل کلان هستی سخن بگوییم. تامل فلسفی درباره جهان، جهان به هرمعنا و پاسخیابی برای پرسشهای مرتبطبا پرسشهای ریز و درشت مرتبطبا جهان یا پاسخدهی به این پرسشها تعبیر جهان را از بعد فلسفی عرضه میدارد که یکی از دووظیفه اصلی فلسفه و فیلسوفان است که من در این کتاب به آن پرداختهام.
بهنظر شما چه تفاوتی میان تعبیری که دانشمندان انجام میدهند و تعبیری که یکفیلسوف از جهان ارایه میدهد، وجود دارد؟
من در این کتاب سعی کردهام نشان دهم واژه تعبیر را نباید درمورد علم بهکار ببریم. درمورد علم، ما از واژه شناخت استفاده میکنیم؛ شناخت علمی. اما تعبیر را درمورد چهاردستگاه مدعی باور شناخت دیگر میتوانیم بهکار بریم و از تعبیر فلسفی، دینی، عرفانی و اسطورهای سخن بگوییم. علم دقیقترین دستگاه باور مدعی شناخت است. آنچه «شناخت» مینامیم، بیش از هرحوزه دیگری در حوزه علم موضوعیت دارد. این شناختی است که درباره جهان و اجزای آن، توان تبیین و پیشبینی و دخالتگری و حتی ابزارسازی میدهد. همین شناخت است که بیش از همه شناختهای دیگر بحث از صدق و کذب گزارههای رجوعکننده به جهان تجربی طبیعت و اجتماع را مطرح میکند. البته از گونههایی از صدق و کذب در دستگاههای باور مدعی شناخت دیگر، بهویژه در فلسفه و دین نیز میتوان سخن گفت. بهنظرم بحث از تعبیر در علم یا تعبیر علمی بحثی بیپایه است و جز به معنایی غیرمستقیم نمیتوان از تعبیر در علم سخن گفت. تازه این نیز مرتبطبا تعبیر فلسفی یا تعبیر دینی از برخی دستاوردهای علمی خواهد بود نه تعبیر علمی. البته ما از دستاوردهای علمی خود میتوانیم و باید در تعبیرهای فلسفیمان استفاده کنیم. بیش از همه این فلسفه است که این استعداد را دارد، نسبتبه سهدستگاه مدعی شناخت دیگر (دین، عرفان و اسطوره) که به تعبیر جهان آن هم البته چهبسا با بهرهگیری از دستاوردهای علم بپردازد. فلسفه این آمادگی را دارد تا تعبیر فلسفی را با شناخت علمی بیامیزد مانند آنچه از زمان پیشاسقراطیان، سقراط، افلاطون و ارسطو رایج بوده و فیلسوفانی که به علم توجه داشتهاند، به آن وفادار ماندهاند و پس از کانت و با کوشش نوکانتیان و حتی مارکس و انگلس اصطلاح «فلسفه علمی» ساخته شد (هرچند مفهوم آن نزد افراد یا مکتبهای مختلف متفاوت بود). در قرنبیستم تابهامروز ما نمونههای بزرگ و کوچک و موفق و ناموفقی از فلسفه علمی و بهرهگیری از دستاوردهای علمی در تامل فلسفی درباره جهان دیدهایم که مثلا یکنمونه کلاسیک آن کتاب «جهانبینی علمی» برتراند راسل است که تقریبا همان جهانبینی یا تعبیر فلسفی جهان با بهرهگیری در پرتو دستاوردهای علمی است. پس از آن در چارچوب پروژه فلسفه علمی شاهد کوششهای کسانی چون هانس رایشنباخ و سپس ماریو بونخه بوده و هستیم که در جهان امروز هنوز به این طرز تفکر وفادارند و معتقدند فلسفه میتواند در ارایه تعابیر خود از دستاوردهای علمی کمک بگیرد. این به هرحال تعبیر فلسفی جهان در پرتو علم است. جنس اصلی خود علم نه تعبیر، بلکه شناخت است.
رابطه بین تعبیر جهان و تغییر جهان چیست؟ چگونه از این مرحله تعبیر به مرحله تغییر میرسیم؟
این پرسش، ما را به این سمت سوق میدهد که بگوییم مادامی که ما چیزی را نشناختهایم و به تعبیری درباره آن دست نیافتهایم، نمیتوانیم و نباید تغییری در آن پدید آوریم؛ یا هرتغییری در آن یا کور است و فاقد شرایط مطلوب، یا اگر هم واجد شرایط مطلوب باشد، امری اتفاقی است و نمیتواند تغییری پایدار و در خدمت برنامه مدون درازمدت یا راهبردی باشد. بنابراین باید همان سخن معروف شاعر بزرگ خودمان، فردوسی را تکرار کنیم که «توانا بود هر که دانا بود.» دانایی شرطی است برای توانایی؛ توانایی در چهچیز؟ در تغییر جهان؛ تغییری که درعینحال باید با شناختمان از امر تغییریابنده و از آنچه مطلوب ماست، مطابقت داشته باشد. سخن مشابهی هم از فرانسیس بیکن داریم که دانایی توانایی است و برای دستیابی به دانایی نسبتبه طبیعت هم به گفته خود او باید مستقیما به خود طبیعت مراجعه کنیم. پس اولا نیاز به شناخت و ثانیا نیاز به تعبیر جهان داریم (که خود شناخت و تعبیر مشترکات و همپوشانیهایی دارند)؛ پس از آن به طراحی جهانمطلوب میپردازیم تا در مرحلهچهارم امکانات مناسب عملی برای تغییر جهان فراهم آوریم و سرانجام در مرحلهپنجم دست به تغییر مطلوب و برنامهریزیشده جهان بزنیم. تغییر بدون تعبیر کور و چهبسا ناممکن یا فاقد ویژگیهای مطلوب است. من در این کتاب به چگونگی پیوند تلازمی میان تعبیر جهان و تغییر جهان اشارههایی دارم که البته بعضا مجمل هستند و نیاز به تفصیل بیشتری دارند.
به این تز چه ایرادی میتوان گرفت؟
ایندو یعنی تعبیروتغییر جهان دوسر یکطیف گفتمانی گسترده نظری-عملیاند. هرچه به یکسر طیف نزدیکتر شویم، استقلال این دوبعد بیشتر میشود؛ استقلالی که گاهی خوب است و گاهی بد. گاهی لازم است یکی از دیگری تاحدی منتزع شود تا تحرک بیشتری یابد؛ گاهی این جدایی ممکن است به بیتوجهی یکی به دیگری بینجامد بهگونهای که مثلا از یکسو فلسفه نظری بیتوجه به فلسفه عملی مرتبطبا تغییر به تهیبودن نزدیک شود و از طرفدیگر، فلسفه عملی و تغییر بیتوجه به فلسفه نظری و تعبیر به نابینایی و غفلت از واقعیت نزدیک شوند. ممکن است کسی به تعبیر جهان در درون برج عاج بنشیند و نظریهپردازیهای بدون کاربری انجام دهد که نمونههایی از این سر طیف در تاریخ فلسفه وجود دارند. یا از آنسو دولتمردانی یا انقلابیون یا تغییرطلبانی وجود داشتهاند که بیش از اندازه عملگرا یا بهگونهای افراطی بریده از شناخت و نظریه بودهاند. کسانی میتوانند با عمدهکردن یا تایید این صور افراطی واقع در دوسر این طیف تز همپیوستگی این دوبعد را هم در سطح «هست» هم در سطح «باید» نفی کنند یا یکی را بر دیگری ترجیح دهند. ولی به باور من آنان با تامل بیشتر و دقیقتر پیوند بنیادین نهایی این دوبعد را میپذیرند. از افلاطون تا فارابی و خواجهنصیر، از مارکس تا گاندی و فمینیستها، از لیبرالها تا انقلابیون مسلمان، همه و همه در سخن از جامعه مطلوب و تغییر در جامعه موجود جلوههایی از پیوند میان این دوبعد را به نمایش گذاشتهاند. مساله در واقع چگونگی این پیوند و میزان وفاداری به پیوند شایسته و بایسته آنهاست.
بهنظر شما، آیا بشر با مطالعه و پژوهش در مباحثی نظیر گستره مسایل فلسفی-فیزیکی، مابعدالطبیعه، اصالت وجود صدرایی، هستیشناسی صوری و... میتواند مشکلات اساسی نیل به آرمانشهر را بررسی کند؟
کتاب دارای چهاربخش است که یکبخش آن مباحث مرتبطبا تعبیر جهان را دربرمیگیرد. این مسایل یا مباحث که نام بردید، در کنار مباحث ذیربط دیگر به تعبیر جهان بازمیگردند. بهعنوان مثال برهانهای مربوطبه وجود خداوند؛ یا اینکه آیا جهان دارای آغازی هست یا نه؛ یا اینکه آیا علیت به گونهای جهانشمول بر جهان و رویدادهای طبیعی حاکم است یا نه و بسا مباحث دیگر. البته این خرده را میتوان گرفت که با توجه به گستره گسترده مطالبی از ایندست، شاید موضوعات بررسیشده در این کتاب کامل نباشند و نیاز باشد مباحث به گونهای جامعتر و همهجانبهتر و در چندجلد مطرح شوند. من میپذیرم. یک کتاب در این حجم هم فشرده و هم فاقد برخی از مباحث است. در آینده هم من مباحثی را در این زمینه مطرح خواهم کرد. پرونده تعبیر و تغییر جهان و پیوند آنها باهم با این کتاب بسته نشده. پروندهای است باز. این رویکرد باید ادامه یابد و تقویت شود. مباحث نظری در پیوند با مبانی نظری تغییر جهان و جهان آینده باید مطرح شوند، مثلا مبانی فلسفی کرامت انسان، پیوند میان شعار و برهان در این زمینه. حرکت از تعبیر تا تغییر جهان مسیری طولانی و پیچدرپیچ است که هم نگاه و تبیین کلی را میطلبد هم بررسیهای مشخص مسایل مشخص را که همه بسیار چالشبرانگیزند.
ضمن بیان توضیحی درباره «قانوناساسی زمینشهر» که در انتهای این کتاب آوردهاید، برای تدوین ساختار ارزشی-اخلاقی خود و طرح و نگارش این قانوناساسی از کدام دستگاه باور مدعی شناختی که مطرح کردهاید، بهره بردهاید؟
من اگر به نقش فلسفه در تغییر جهان باور دارم که دارم، اگر به لزوم فراروی از نگرشهای جزیینگر و دستیابی به روایت فراگیر از جهان باور دارم که دارم و اگر به پیوند میان تعبیر جهان و تغییر جهان باور دارم که دارم، طبیعی است که به موضوع مهم آینده جهان اجتماع، جامعه جهانی انسانی بیندیشم. در این مورد بسا کسانی در تاریخ فلسفه به آینده جهان اندیشیده و پیشبینیها و برنامهها عرضه کردهاند. فلسفه نسبتبه آینده انسان باید حساس باشد. تاریخ و تحلیل وضعیتکنونی نشان میدهند با بحرانهای گوناگونی روبهرو هستیم که برای آینده بشریت بسیار مهم هستند. زمین ما با مسایل گوناگون تهدیدکننده و کاهش منابع روبهرو است. با خطر نابودی نسل بشر به طرق گوناگون روبهروییم. برای ارایه یک دید کلان و کلینگر به فلسفه محتاجیم و من کوشیدهام با مبانی و نگرش فلسفی خود طرحی برای برونرفت از شرایط خطرناک و تضمین جامعه سالم پایدار در قالب تعریف جهان آینده چونان یک کشور واحد جهانی به نام زمینشهر و قانوناساسی ارایه دهم. دستگاه باور مناسب برای این پروژه در درجهاول فلسفه و در درجهدوم علم است. هردو در همه جنبهها و دستاوردهای خود در تاریخ اندیشهورزی فلسفی و اکتشاف علمی و همچنین امکانات آنها در حال حاضر و در افق آینده هستند. از حوزههای دیگر، مثلا آموزههای دینی یا تجارب و ذوقورزیهای عرفانی و حتی خیالورزیهای اسطورهای نیز میتوان بهعنوان بخشی از تجارب ارزشمند بشری و در تایید اندیشههای فلسفی به شکلی مناسب بهره گرفت؛ ولی اساسا پروژه من فلسفی با بهرهگیری از دستاوردهای علمی ذیربط است.
با توجه به پیشینه فعالیتهایتان خصوصا در زمینه فلسفه رالز و دغدغه شما برای تهیه قانوناساسی زمینشهر، بهنظر میرسد دغدغه اصلی شما مساله عدالت باشد. مساله عدالت را مهمتر ارزیابی میکنید یا خطر نابودی جامعه بشری را؟
پاسخگویی به این پرسش نیاز به بحثی گستردهتر و چندبعدیتر دارد. من امکان زیست و چگونگی زیست انسان را در پیوند با هم میدانم. در نگاه نخست میپذیریم که وجود و بقای انسان مقدم بر چگونگی زیست او، مثلا در جامعه عادلانه یا ناعادلانه است. درحالیکه مسایل گوناگونی که من در قانوناساسی زمینشهر مطرح کردهام، در پیوند با هم هستند: حقوق انسان و وظایف انسان، فرد و جامعه، اخلاق و سیاست، عدالت و آزادی، لیبرالیسم یا فردگرایی و سوسیالیسم. برای اینکه نجات زمین را در دستور کار داشته باشیم، باید جامعه عادلانه داشته باشیم. درعینحال برای دستیابی به عدالت راستین باید به فرد و آزادی فرد و کرامت آدمی و غایتبودن همه انسانها و تکتک انسانها باور داشته باشیم و به شرایط واقعی و راستین تحقق آنها بیندیشیم و برنامهریزی کنیم؛ هم در سطح افراد و هم در سطح جامعه؛ هم در حقوق افراد و هم در وظایف آنان. زمینه اجرای این قانوناساسی یکجهان واحد است که آرامآرام میتواند و باید شکل گیرد، کشور واحدی که در آن همگان دغدغه زمین و دغدغه همه افراد را دارند؛ همه به یکی میاندیشند و یکی به همه میاندیشد. نهادها و دستگاههای گوناگون سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نسبتبه همه بخشهای زمین و نسبتبه همه افراد مسوولند و منابع گوناگون طبیعی و اجتماعی و سیاسی بهصورت عادلانه و در چارچوب نظام شورایی تمامعیار توزیع میشوند. با توجه به تجارب تاریخی و دستاوردهای بینالمللی قرنبیستم و اضطرارهای گوناگون کنونی، میتوان به تحقق تدریجی زمینشهر امید داشت. در سندهای مهم بشری آن اندازه که به مقولاتی مانند حقوق بشر و آزادی بها داده شده، به مقوله عدالت بها داده نشده است. پروژه عدالت عرضهشده در الگوهای گوناگون، در مکاتب و مذاهب، نزد ملل و نحل گوناگون، از نگرشهای دینی تا آموزههای سکولار دارای مشکلاتی است. تعریف و تبیین چگونگی بهرهگیری از اموال عمومی و بهرهمندی از مزایای گوناگون روشن نیستند و این بهرهگیری، از ضمانت تحقق راستین برخوردار نیست. بهرهگیری عادلانه از منابع و ثروت انبوه جامعه از یکسو و شکوفایی استعدادهای انسانها و خرسندی راستین آنان از سوی دیگر نیازمند یک جهانبینی متمایز و یک قانوناساسی جامع در زمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در چارچوب تعبیر فلسفی خاص است.
آیا به نیل به این مسیر امیدوارید؟
بله، من به تحقق راستین جامعه تضمینکننده عدالت و آزادی در قالب یک زمینشهر با قانوناساسی ویژه، باور و امید دارم. از دوبعد به این موضوع نگاه میکنم: یکی عوامل سلبی یا منفی و دیگری عوامل ایجابی یا مثبت که در کتاب مطرح کردهام. کره زمین روزبهروز منابع تجدیدناپذیرش را از دست میدهد، آلودهتر میشود، هوایش ناسالمتر و فضای قابل سکونتش کمتر میشود. تهیه غذا نیز رو به دشواری گذاشته، احتمالا جنگ، بهویژه جنگ با بهرهگیری از فناوریهای نظامی ویرانگر انسان و زیستمحیط از ابزارهای الکترونیک تا ابزارهای شیمیایی، هستهای و زیستشناختی یا حتی حمله احتمالی موجودات فرازمینی تهدیدهای بالقوه خطرناکی محسوب میشوند. از سوی دیگر نظریهپردازان و در راس آنان فیلسوفان و سپس سیاستورزان و جامعهشناسان هستند که با اندیشه جهان-میهنانه تبیینهای نظری را انجام میدهند و شرایط فکری-فرهنگی-سیاسی را فراهم میکنند. مگر مثلا انگاره سازمانملل متحد بر پایه تجارب بشری و بر متن نگرش فیلسوفان، پدید نیامده است؟ نمونه اتحادیه اروپا موفقیتهای خوبی داشته است. ولی من نوشتهام و بر این باورم که تحقق آرمانهای مطرحشده در قانوناساسی زمینشهر یا هرسند دیگر به گونهای جزیرهای و در یک یا چندکشور امکانپذیر نیست. این پروژهای است که همگان در درجه نخست نخبگان حوزههای ذیربط، باید به ضرورت آن باور راستین پیدا کنند و برای تحققش بکوشند تا به گونهای فراگیر و زمینشمول اجرایی شود. من از دو زمینشهر در دومرحله سخن گفتهام: نخست زمینشهر بهمعنای عام که از مشارکت کشورهای کنونی پدید میآید و دوم زمینشهر به معنای خاص که با برداشتهشدن مرزهای سیاسی و پذیرفتن قانوناساسی بهطور کامل و تشکیل کشور واحد جهانی تحقق مییابد.
انتظاری که از برداشت مخاطبان این کتاب از محتوای آن دارید، چیست؟
امیدم این است که با تامل در نام کتاب و درک روح حاکمبر کتاب و درگیرشدن در طرح و برنامه آن و مطالعه مسوولانه مطالب، جرقهای در ذهن مخاطبان بخورد و به اهمیت پروژه پی ببرند و آن را پروژه خود بدانند و به آن بپیوندند. این پروژه همه انسانها، بهویژه فلسفهورزان است. فلسفه، چنین گستره عظیمی را برای نظرپردازی و کنشگری و چنین وظیفه سترگی را در تعبیر و تغییر جهان دارد. فلسفه میتواند طرح عظیم تعبیر جهان تا تغییر جهان را در دستور خود داشته باشد و هرگز پایان نمییابد. فیلسوفان رسالت بزرگی دارند. همدلی و همراهی آنان که رشتههای فلسفی را مطالعه میکنند و به مطالب فلسفی علاقهمندند، دارای اهمیت بسیار زیادی برای ادامه راه است. امید دارم این کتاب به زبانهای دیگر ترجمه شود و البته این یک پروژه تاریخی است که من نقش کوچکی در آن دارم. از همه آنان که وضع موجود را نمیپسندند و نگران آینده و درپی وضع مطلوباند، دعوت میکنم بهگونهای مناسب به این حرکت بزرگ جمعی ضروری در توجه مسوولانه به حال و آینده در چارچوب پیوند ژرف میان تعبیر جهان و تغییر جهان بپیوندند. آرزو دارم این کتاب در نشاندادن مسیر این حرکت سرنوشتساز نقش داشته باشد. امیدوارم مخاطبان خود را بیابد و خود را در ذهن و زبان و قدم آنان ادامه دهد.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری:
|
بنیاد آیندهنگری ایران |
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴
اندیشمندان آیندهنگر
|
|