Iranian Futurist 
Iranian Futurist
Ayandeh-Negar
Welcome To Future

Tomorow is built today
در باره ما
تماس با ما
خبرهای علمی
احزاب مدرن
هنر و ادبیات
ستون آزاد
محیط زیست
حقوق بشر
اخبار روز
صفحه‌ی نخست
آرشیو
اندیشمندان آینده‌نگر
تاریخ از دیدگاه نو
انسان گلوبال
دموکراسی دیجیتال
دانش نو
اقتصاد فراصنعتی
آینده‌نگری و سیاست
تکنولوژی
از سایت‌های دیگر


اطلاعات و انديشه جامعه اطلاعاتي (جامعه مبتني بر اطلاعات)

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:
Twitter Google Yahoo Delicious بالاترین دنباله

[12 Oct 2004]   [ //]

پيش از پرداختن به جريان اطلاعات و مسايل مبتلا به آن، لازم است به تعاريفي بپردازيم كه افراد در بحثها و گفتگوها مدنظر دارند. به ويژه فكر مي كنم، بررسي منظور افراد از به كار بردن اصلطلاح "جامعه اطلاعاتي" كاري مفيد باشد. پافشاري آنهايي كه با اين مفهوم موافقند و تاكيد آن ها بر اين كه تحولي در آستانه وقوع است. نياز به تجزيه و تحليل دارد. هدف اوليه اين نوشته مطرح كردن اين پرسش هاست: منظور افراد از بكار بردن "جامعه اطلاعاتي" چيست؟ چه معيارهايي را براي افتراق "جامعه اطلاعاتي" از ديگر جوامع ارايه مي دهند؟ البته, در بررسي نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" ملاحظه نظرات منتقدان، اجتناب ناپذير است.
پس از بررسي موشكافانه تعاريف "جامعه اطلاعاتي"، فراتر رفته و به تفسير معاني "اطلاعات" در آراي صاحب نظران خواهم پرداخت.

تعاريف "جامعه اطلاعاتي"
پنج تعريف تحليلي از "جامعه اطلاعاتي" ارايه شده است كه هر يك از آنها معيارهايي را براي تعاريف بعدي، ارايه مي نمايد. اين تعاريف عبارتند از:
تكنولوژي
اقتصادي
شغلي3
قضايي4
فرهنگي
البته تعاريف ضرورتاً مانعه الجمع نيستند (مثلاً Dordick and Wang, 1993 را ببينيد) و همانطور كه خواهيم ديد، هر نظريه پرداز بر برخي از عوامل تاكيد دارد. حال اجازه بدهيد از نزديك اين تعاريف را بررسي كنيم.

تعريف تكنولوژيكي
معمول ترين تعريف "جامعه اطلاعاتي"، بر نوآوري هاي چشم گير تكنولوژيك تاكيد مي كند. نظر كليدي اين است كه پيشرفت در پردازش، ذخيره و انتقال اطلاعات منجر به استفاده از فن‌آوري‌هاي اطلاعاتي، تقريباً در همه زمينه هاي اجتماعي شده است. مساله اصلي در اينجا كاهش شگفت انگيز قيمت كامپيوتر، افزايش حيرت انگيز قدرت و كاربرد آنها در هر جا و همه جا است (Office of Technolgy Assessment, 1990: 46). از آن جايي كه قرار دادن كامپيوتر در دستگاههاي ماشين تحرير، اتومبيل، اجاق گاز، ساعت، ماشين آلات كارخانه ها، تلويزيون، اسباب بازي بچه ها، ... كاري به صرفه و ممكن است. بنابراين، ناچار از تجربه تحولي اجتماعي، با اين عظمتيم. كتابها، مقالات و برنامه هاي تلويزيوني بسياري، پيدايش و گسترش گونه و برنامه هاي تلويزيوني بسياري، پيدايش و گسترش گونه متمايزي را نويد داده اند، كه متذكر اين نكته است: "ريزكامپيوتر"،5 يك "تمدن سيليكني"6 كاملاً جديد را آغاز خواهد كرد.
اشكال تا حدودي پيشرفته اين مسير تكنولوژيكي منتهي به "جامعه اطلاعاتي" مي شود كه به تلفيق و ادغام "ارتباطات راه دور"7 و "محاسبه گري"8 ناظر است. در اين موارد چنين بحث هايي در مي گيرد: پردازش اطلاعات و فن آوريهاي ذخيره ارزان (كامپيوترها)، باعث گسترش و توزيع آنها مي‌شود؛ يكي از قلمروهاي به شدت متاثر، ارتباطات راه دور است، مخصوصاً "مراكز سويچ"9 كه، در كامپيوتري شدن، به طور موثر باتوسعه كلي محاسبه گري در آميخته و هنوز هم بر توسعه و بهبود مديريت و توزيع اطلاعات تاكيد دارد. اين يگانگي عمليات، به خصوص به اين علت اهميت دارد كه توزيع گسترده رايانه ها به معناي استفاده بهينه از طريق اتصال آنها ]كامپيوترها[ست. خلاصه، رايانه اي كردن ارتباطات راه دور، به معناي توانايي اتصال كامپيوتر به كامپيوتر است: بنابراين امكان برقراري ارتباط داخل و مابين ادارات، بانكها، خانه ها، مغازه ها، كارخانه ها و مدارس بيشتر مي شود.
داستان رايانه هاي شبكه اي، اغلب با شبكه برق مقايسه يم شود: "شبكه اطلاعاتي"10 مشابه يك منبع تغذيه و برق مدنظر قرار مي گيرد. همان گونه كه شبكه برق منزل، اداره، كارخانه، و مغازه را، براي تامين انرژي به هم وصل مي كند، شبكه اطلاعاتي نيز اطلاعات را در هر كجا كه لازم باشد، ارايه مي دهد. البته، اين يك فرايند تكاملي است، اما با گسترش ISDN11 (شبكه رقمي خدمات پيوسته) ما از عناصر اساسي "جامعه اطلاعاتي" بهره مند مي شويم.
با استقرار اين شبكه هاي اطلاعاتي، آنها، همانند، جاده، راه آهن و ساير كانال ها در عصر صنعتي، به بزرگراه هاي عصر جديد، تبديل مي شوند. همان گونه كه كانال هاي ارتباطي عصر صنعتي، به واسطه جا به جايي مواد و كالاها باعث انقلاب صنعتي شد، ISDN نيز، زيربناي لازم بري تقويت "جامعه اطلاعاتي" را فراهم مي آورد.
بدون شك آن چه در اين جا با آن مواجهيم، تعريفي تكنولوژيكي، از "جامعه اطلاعاتي" است. خواه جامعه اي حاصل از تاثير نوآوري هاي تكنولوژيكي تصور شود و خواه نتيجه پيشرفت روزافزون سيستم هاي ISDN تلقي گردد. در هر صورت فن آوري به عنوان ويژگي بارز اين نظم جديد، در نظر گرفته مي شود.
به كارگيري رويكردهاي تكنولوژيكي درتعريف "جامعه اطلاعاتي"، بسيار وسوسه انگيز است. بسياري نوشته ها در اين زمينه، مبهوت سرعت و عظمت تغييرات تكنولوژيكي شده، به سادگي اعلام مي دارند "انقلاب رايانه اي ... تاثيري شديد و قاطع داشته، و هيچ شاني از شئون زندگي را بي نصيب نمي گذارد." (Evans 1979: 13). اين گونه آينده گرايي،12 معمولاً پر از هشدارهاي "بيدار باش"، تجزيه و تحليلهاي سطحي از واقعيت و اعتماد به نفس است كه فقط نويسنده، از آن برخوردار است؛ چيزهايي كه ديگران، هنوز خيلي مانده تا آنها را درك كنند. اين تعريف، مورد كم مايه اي را براي اعتبارسنجه هاي تكنولوژيكي ارايه مي دهد. (Webster and Robins, 1986, ch.2)
با اين وجود، اگر نويسندگاني مانند الوين تافلر 13 و جيمز مارتين 14 شخص را به سوي رد معيارهاي تكلنولوژيكي سوق دهند، بايد پذيرفت كه انديشمندان بسيار جدي تري آنچه را كه ريشه در رويكردي مشابه دارد، برگزيده اند. مثلاً در بريتانيا يك مكتب فكري بسيار مورد احترام، رويكردي نئوشومپيتري (neo-Schumeterian)براي تغيير، مطرح كرده است. اين پژوهشگران با تركيب بحث شومپيتر (Schumeterian)كه نوآوري هاي عمده تكنولوژيكي را سبب "تخريب خلاق"15 مي داند و مضمون كونداراتيف16 مبني بر "امواج بلند" توسعه اقتصادي، معتقدند كه تكنولوژي اطلاعات، نماينده عصر جديدي است. اين "پارادايم تكنو _ اقتصادي) جديد(Freeman and Perez 1988) ، "عصر اطلاعات" را تشكيل مي دهد كه به زودي در قرن آينده به بلوغ مي رسد.
(Hall and Preston, 1988; Freeman, 1987; Freeman et al., 1982)
در جايي ديگر مايكل پيوره و چارلز سابل (1984) بيان داشته اند كه اين تكنولوژي هاي جديد است كه پايه را براي يك روش اساساً متفاوت كار كردن _ "تخصصي شدن انعطاف پذير"17 _ مهيا مي سازد. درود بر تكنولوژي هاي ارتباطي و رايانه اي و توان اطلاعاتي كه آنها به شركتهاي كوچك مي دهند! شركتهاي كوچكي كه اكنون قادرند سريعاً بازارها را ارزيابي كنند و با زيركي تمام، به آنها پاسخ دهند. اين تصويري است براي پايان "توليد انبوه" و جايگزيني محصولات سفارشي كه به وسيله صنعتگران انعطاف پذير و چند مهارتي ساخته مي شود.
بايد پذيرفت كه اين تعاريف تكنولوژيكي از "جامعه اطلاعاتي" مناسب به نظر مي رسند. بنابر آن چه كه گفته شد، اگر ملاحظه مجموعه اي از نوآوري ها به عنوان ويژگي كليدي "جامعه صنعتي" ممكن باشد (Landes 1969)، پس چرا پيشرفت هاي استادانه در تكنولوژي اطلاعات را به عنوان شاهدي براي نوعي جامعه جديد، نپذيريم؟ همانگونه كه جان نايسبيت18 مي گويد: "فن آوري رايانه براي عصر اطلاعات مانند مكانيزاسيون براي انقلاب صنعتي است" (1984: 28). و چرا اينگونه نباشد؟
تعاريف تكنولوژيكي "جامعه اطلاعاتي" بايد حداقل به دو اعتراض اساسي پاسخگو باشد:
وقتي كسي نوشته اي را مي خواند كه از تغييرات عميق و مهمي صحبت مي كند كه تكنولوژي جديد با خود به ارمغان مي آورد و خواهد آورد، نمي تواند تحت تاثير حضور ملموس اين تكنولوژي قرار نگيرد. خواه اين نوشته درباره تاثير "انقلاب ميكروالكترونيك" بر خانه، و اثرات CNC (كنترل عددي رايانه)19 بر فرآيندهاي تولدي باشد، خواه درباره نيروي متناوب "موج سوم" رايانه ها، ارتباطات راه دور و بيوتكنولوژي (فن آوري زيستي) كه "ناقوس مرگ نظام صنعتي و تولد يك تمدن جديد را به صدا در مي آورد" (Toffer, 1980: 2) حضور20 تكنولوژي هاي جديد يك واقعيت مسلم است.
از آن جا كه چنين است و هر يك از ما به چشمان خويش مي توانيم آن را ببينيم، پس بايد واضح به نظر برسد كه اين فن آوري ها به طور مناسبي به عنوان ويژگيهاي ممتاز جامعه اي جديد تلقي شده است.
اما وقتي كسي بيشتر جستجو مي كند، نمي تواند تحت تاثير ابهام شگفت انگيز فن آوري در بيشتر اين كتاب ها قرار نگيرد. در اين جامعه، اكنون چقدر تكنولوژي اطلاعات وجود دارد و ما چقدر راه در پيش داريم كه بتوانيم به منزلت يك "جامعه اطلاعاتي" برسيم؟ براي نزديك شدن به يك "جامعه اطلاعاتي" چه ميزان تكنولوژي اطلاعات لازم است؟ با پرسش ساده اي درباره سنجه اي قابل استفاده، شخص سريعاً متوجه مي شود كه تعداد بسيار زيادي از آنهايي كه بر فن آوري تاكيد دارند، قادر نيستند چيزي چنين واقعي و عادي يا آزمون پذير براي ما فراهم سازند. ظاهراً تكنولوژي اطلاعات در همه جا هست ... و در هيچ جا نيست.
اين مساله اندازه گيري و سختي تعيين نقطه اي در مقياس تكنولوژيكي براي داوري درباره اينكه آيا جامعه وارد "عصر اطلاعاتي" شده است يا خير، يقيناً براي هر تعريف قابل قبولي از نوع مشخصاً جديد جامعه، اساسي است. اين نكته اي است كه توسط آينده گرايان مشهور فراموش شده است. فن آوري هاي جديد برشمرده شده اند و بي هيچ مشكلي فرض بر اين است كه برشمردن تكنولوژي هاي جديد، به خودي خود نويد بخش "جامعه اطلاعاتي" است. اين موضوع به طرز شگفت‌انگيزي، به وسيله ديگر انديشمنداني كه هنوز معتقدند تكنولوژي اطلاعات شاخص عمده "جامعه اطلاعاتي" است، ناديده گرفته مي شود. آنها مايلند نوآوري هاي تكنولوژيكي را تشريح نمايند و بهر تقدير فرض را بر اين گذاشته اند كه اين توضيح، براي تشخيص اين جامعه جديد كافي است.
اما انديشمنداني هستند كه به اين نگرش تمايلي ندارند و دريافته اند كه موضوع اندازه گيري، مانع قابل توجهي بر سر راه ايجاد مي كند. آنها با دو مساله دشوار روبرويند. نخست، شخص چگونه سرعت نفوذ تكنولوژيكي21 را اندازه مي گيرد؟ دوم، چه وقت يك جامعه از "صنعتي" بودن رها و وارد گونه "اطلاعاتي" مي شود؟ اينها پرسش هايي فوق العاده مشكلند كه باعث ترديد مشتاقان سناريوي "جامعه اطلاعاتي" مي شود. به عنوان مثال، در بريتانيا در طول يك دهه تحقيق علوم اجتماعي بوسيله PICT (برنامه فن آوريهاي اطلاعاتي و ارتباطي)،22 كه با نقشه برداري23 و سنجش "جامعه اطلاعاتي" تغذيه مي شد, تاكنون هيچ گونه راه حل مشخصي براي برآوردن اهدافش بدست نياورده است (Miles etal., 1990).
يقيناً مطلالعاتي كه به ثبت نفوذ برخي از تكنولوژي هاي اطلاعاتي درون كارخانه ها و ادارات پرداخته اند، پيشرفت هايي در پي داشته است. (براي مثال Northcott and Walling 1989). اما شخص، چگونه بايد اين نفوذ را از طريق كلي تري ارزيابي

àمعمولترين تعريف "جامعه اطلاعاتي"، بر نوآوري هاي چشم گير و تكنولوژيك تاكيد مي‌كند. نظر كليدي بر اين است كه پيشرفت در پردازش، ذخيره و انتقال اطلاعات منجر به استفاده از فن آوري هاي اطلاعاتي، تقريباً در همه زمينه هاي اجتماعي شده است.مساله اصلي در اينجا كاهش شگفت انگيز قيمت كامپيوتر، افزايش حيرت انگيز قدرت و كاربرد آنها در هر جا و همه جا است.
كند: بوسيله صرف هزينه در تكنولوژي اطلاعات (شخصي كه تازه قيمت هاي پرتلاطم فن آوري هاي جديد در اختيارش قرار گرفته، چگونه بايد متغير اقتصادي را از عنصر محوري تر ظرفيت به كارگيري اطلاعات، ارايه شده؟ آيا شخص بايد بر محوري بودن هزينه تكنولوژي اطلاعات تاكيد كند يا با سرانه كار را ادامه دهد يا اين كه بهتر است بر مبنايي نهادي، اين بررسي را انجام دهد؟ شخص چگونه بايد اهميت كمي گسترش كاربردهاي ريزرايانه‌اي24 بسنجد؟ و اگر شخص بخواهد بر جذب تكنولوژي اطلاعات تاكيد ورزد، چه چيزي بايد به عنوان فن آوري مرتبط در نظر گرفته شود. به عنوان مثال، آيا بايد دستگاه ويديو پيش از كامپيوترهاي شخصي و سيستم هاي شبكه اي پيش از كاربردهاي رباتيك، بيابد؟ به علاوه، هر چند شخص ممكن است بتواند زماني را تصور نمايد كه در آن برخي سنجه هاي "اطلاعاتي شدن"25 براي بدست آوردن موفقيت گسترده، به وجود آمده است، اما با اين سوال جدي روبرو خواهد بود: "در طول آن نمودار (منحني، نقطه شكست كجاست كه "جامعه اطلاعاتي" را از "صنعتي پيشرفته" جدا مي سازد؟"
دومين انتقاد به اين تعاريف از "جامعه اطلاعاتي" بسيار تكرار شده است. منتقدان نسبت به افرادي معترضند كه مي گويند، در هر عصري فن آوري ها ابتدا اختراع شده، سپس بر جامعه تاثير گذارده اند و بنابراين مردم با عادت دادن خود به جامعه جديد، به تغيير پاسخ مي دهند. فن آوري به اين شكل نيست به ديگر انواع متمايز گرديده و در نتيجه اين نوع فن آوري است كه دنياي اجتماعي را به كلي معرفي مي كند: عصر بخار، عصر اتومبيل، عصر اتم و غيره (Dickson, 1974).
اعتراض اصلي در اينجا اين نيست كه اين ديدگاه بدون تردي جبرگراي تكنولوژيكي26 است _ زيرا فن آوري به عنوان يك پويايي اجتماعي مهم در نظر گرفته شده است _ و به همين ترتيب، نسبت به زياد از حد ساده كردن فرآيندهاي تغيير، اعتراض وجود ندارد. يقيناً چنين است، اما مهمتر از آن، اين كه بدين ترتيب، موضوع به يك تقسيم كاملاً جداگانه ابعاد اجتماعي، اقتصادي و سياسي نوآوري تكنولوژيكي تقلي مي يابد. اينها از درجه يك بودن تكنولوژي كه عليرغم تاثيرگذاري بر تمام جوانب جامعه، به قوت خود باقي است، نشات مي گيرد و تابع آن است.
اما روشن است كه فن آوري تا اين اندازه از قلمرو اجتماع دور نيست. بر عكس، فن آوري يك قسمت لازم _ در واقع سازنده _ از ]بخش هاي[ اجتماعي است. به عنوان مثال، تصميمات تحقيق و توسعه،27 بيانگر اولويت هاست و از اين رو است كه داوري هاي ارزشي درباره انواع خاص فن آوري، به وجود آمده. (مثلاً، در قرن بيستم پروژه هاي نظامي در غرب، غالباً بودجه بيشتري نسبت به كارهاي بهداشتي به خود اختصاص داده اند؛ يك نتيجه عادي اين امر، پيشرفته ترين سيستمهاي تسليحاتي است كه موجب توقف پيشرفت در درمان سرماخوردگي معمولي شده است.) بسياري از تحقيقات نشان داده اند كه چگونه فن آوري ها تاثير ارزش هاي اجتماعي را نشان مي دهد، خواه در معماري پلها در نيويورك باشد كه بلندي آنها مانع دسترسي سيستم هاي حمل و نقل عمومي به مناطق اصلي شده بود؛ و ساخت اتومبيل ها كه شاهدي بر ارزش هاي مالكيت خصوصي و مبتني بر پيش فرض هايي درباره تعداد اعضاي خانواده (نوعاً دو بزرگسال و دو بچه)، ايستارها نسبت به محيط (استفاده اسرافي از انرژي غيرقابل تجديد به همراه آلودگي)، نمادهاي منزلت ]اجتماعي[ (پورشه،28 ميني ماينر29 ورنجرور30) و اشكال اياب و ذهاب فردي نسبت به عمومي است؛ خواه ساخت خانه هايي كه فقط براي زندگي نيست، بلكه نشانه هايي از نحوه زندگي، منزلت و روابط قدرت و ترجيحات براي گستره اي از سبكهاي زندگي است.
نوشته هاي بي شماري درباره اين موضوع وجود دارد اما نمي خواهيم به حد انزجار مطلب را شرح و بسط دهم. آنچه كه لازم است، بيان اعتراض نسبت به تحقق بخشي31 فن آوري به گونه اي است كه در تعريف "جامعه اطلاعاتي"به كار برده شده است. چگونه مي توان پذيرفت كه چيزي (فن‌آوري) را به عنوان يك پديده غيراجتماعي32 در نظر گرفت و آنگاه بر اين كه آن چيز ]فن آوري[ دنياي اجتماعي را تعيين و تعريف مي كند، پا فشرد؟

à داستان رايانه هاي شبكه اي، اغلب با شبكه برق مقايسه مي شود: "شبكه اطلاعاتي" مشابه يك منبع تغذيه و برق مدنظر قرار مي گيرد. همان گونه كه شبكه برق منزل، اداره، كارخانه و مغازه را براي تامين انرژي به هم وصل مي‌كند، شبكه اطلاعاتي نيز اطلاعات را در هر كجا كه لازم باشد، ارايه مي دهد. البته، اين يك فرايند تكاملي است، اما با گسترش ISDN (شبكه رقمي خدمات پيوسته) ما از عناصر اساسي "جامعه اطلاعاتي" بهره مند مي شويم.

تعريف اقتصادي
يكي از زيربخشهاي جديدالتاسيس اقتصاد، حوزه "اقتصاد اطلاعات"33 است. درون اين زير بخش، در واقع به عنوان باني اين تخصص (Specialism) مرحوم فرينز مكلاپ (Fritz Machlup) (1983-1902) بيشتر عمر حرفه اي خود را به ارزيابي اندازه و رشد صنايع مبتني بر اطلاعات34 اختصاص داد. اثر آغازين مكلاپ، تولدي و توزيع دانش در ايالات متحده35 (1962) در تعيين سنجه‌هاي "جامعه اطلاعاتي" به زبان اقتصاد نقش سازنده اي داشته است.
مكلاپ در صدد بود تا صنايع مبتني بر اطلاعات را به طور آماري احصا نمايد. وي پنج گروه صنعت بزرگ را كه خود به پنجاه شاخه فرعي تقسيم شده است. با عناوين زير تشخيص داد:
الف) آموزش (مانند مدارس، كتابخانه ها، دانشكده ها)؛
ب) وسايل ارتباطي (مانند راديو و تلويزيون و آوازه گري36)؛
ج) ماشين هاي اطلاعات37 (مانند دستگاه كامپيوتر، آلات موسيقيايي38)؛
د) خدمات اطلاعاتي (مانند قانون، بيمه، دارو و درمان)؛
and#65259;) ساير فعاليتهاي اطلاعاتي (مانند تحقيق و توسعه، فعاليتهاي غيرانتفاعي).
با كار كردن با اين گونه گروه ها، اطلاق يك ارزش اقتصادي به هر يك و بررسي نق شآن در توليد ناخالص ملي (GNP)، ممكن مي گردد. اگر رويه، ملاحظه نسبت افزايش يافته توليد ناخالص ملي باشد، پس شخص مي تواند مدعي شود كه ]اين رويه[، ظهور تدريجي يك "اقتصاد اطلاعاتي"39 را نمودار مي سازد. اين دقيقاً همان چيزي است كه مكلاپ (1962) در يك تحقيق مقدماتي پيشنهاد كرد. در اين تحقيق محاسبه كرد كه 29 درصد از توليد ناخالص ملي ايالات متحده در سال 1958 از صنايع دانشي40 بوده است كه در آن زمان نرخ گسترش قابل توجهي بود.
در همان اوايل دهه 1960، معلم مديريت،41 پيتر دراكر42 خاطرنشان كرد كه دانش* "بنيان اقتصاد مدرن شده است"، به طوري كه ما از "يك اقتصاد مبتني بر كالا به ... يك اقتصاد مبتنب بر دانش" نقل مكان كرده ايم. (Drucker, 1969: 249, 247). امروزه بحث در مورد اين كه ما به جامعه اي تكامل يافته ايم كه "ويژگي ممتاز آن ... اين است كه دانش و سازمان، خالق اصلي ثروتمند، بسيار پيش پا افتاده است" (Karunaratne, 1986: 52).
احتمالاً معروفترين _ به طور حتم مورد استنادترين _ پژوهش درباره پيدايي يك "اقتصاد اطلاعاتي" كه در اين سطور بيان شد، برگرفته از گزارش نه جلدي مارك پورات43 (b1977) است. فرتيز مكلاپ براي قرار دادن صنايع در پنج مقوله مورد نظر خود، تعاريف يله اي را از "توليد دانش"44 به كار گرفته بود، كه به طور گسترده شامل صنايعي مي شد كه يا موجد اطلاعات جديد بودند و يا اطلاعات جديد را مخابره مي كردند. پورات در تكيه بر منابع آماري دولت، براي طراحي يك مدل كامپيوتري از اقتصاد ايالات متحدته در اواخر دهه 1960، عمدتاً رويكرد مكلاپ را اتخاذ كرد، اما اقتصاد را به بخش هاي "اوليه"،47 "ثانويه"48 و "غيراطلاعاتي"49 تقسيم كرد. اين طرح سه جزئي، از اشراف وي بر نقطه ضعيف طرح مكلاپ نشات گرفت كه قادر نبود آن دسته از فعاليتهاي اطلاعاتي را كه در بررسي اوليه پنهان مانده بود، توضيح دهد. مثلاً به خاطر اينكه اين فعاليتها، عنصري درون سازماني از ديگر صنايعند. پورات در "بخش اوليه اطلاعات" همه صنايعي را قرار داد كه اطلاعاتشان را، در بازارهاي معمول يا در هر جاي ديگري كه به سهولت با يك ارزش اقتصادي توصيف پذير باشد (مالنند رسانه هاي جمعي، آموزش، آوازه گري، ساخت رايانه)، ارايه مي كنند.
بنابراين پورات به جستجوي "بخش ثانويه اطلاعات" پرداخت كه به او اجازه مي داد تا در سنخ‌شناسي50 خود، فعاليتهاي اطلاعاتي مهمي، مانند تحقيق و توسعه در يك شركت داروسازي، اطلاعات توليدشده به وسيله بخش دولتي براي مصرف داخلي، و منابع كتابخانه اي يك شركت نفتي، را بگنجاند. بدين ترتيب پورات مي تواند دو بخش اطلاعاتي را از يكديگر متمايز سازد. آنگاه اين بخشها را تثبيت نمايد و عناصر غيراطلاعاتي را از اقتصاد جدا كند. در نهايت وي با گردآوري مجدد آمار اقتصاد ملي، مي تواند نتيجه بگيرد كه افزون بر 46 درصد از توليد ناخالص ملي ايالات متحده، مديون بخش اطلاعاتي است. به صرف همين واقعيت،51 "ايالات متحده اكنون يك اقتصاد اطلاعاتي است." بدين ترتيب، امريكا يك "جامعه اطلاعاتي است كه در آن عرصه هاي اصلي فعاليت اقتصادي، كالاهاي اطلاعاتي و توليدكنندگان خدمات، و ديوان سالاري هاي عمومي و خصوصي ]بخش ثانويه اطلاعات["، (Porat, 1978: 11).
اين كمي سازي اهميت اقتصادي اطلاعات، دستاوردهاي چشمگيري است. تعجب آور نيست، آگر آنهايي كه از پيدايش يك "جامعه اطلاعاتي" خشنودند، معمولاً به مكلاپ و خصوصاً پورات، به عنوان شواهدي محكم بر سير صعودي فعاليت اطلاعات، روي بياورند، فعاليتي كه به سوي يك عصر جديد رهنمون است.
اما، مشكلاتي نيز همراه با رويكرد اقتصاد اطلاعات52 وجود دارد (Monk 1989: 39-63). يكي اين كه وراي جدولهاي آماري وزين كه باعث قوت شواهد عيني است، تفاسير ناپيدا و داوري هاي ارزشي بسيار زيادي، درباره نحوه تقسيم بندي ها و اين كه چه چيزي را بايد در بخش اطلاعاتي گنجاند و چه چيزي را از اين بخش خارج كرد، وجود دارد.
براي نمونه، مارك پورات بريا تعيين تكليف يك "شبه شركت"53 درون يك شركت غيراطلاعاتي، دچار كلي دردسر مي شود. اما آيا پذيرفتني است كه بنا به اهداف آماري با اين فرض درست كه R and D يك شركت پتروشيمي دست اندركار فعاليت اطلاعاتي است، آن را از عنصر توليد54 جدا سازيم؟ مطمئناً مرز اين فعاليت ها نامشخص است. بخش هاي توليد، به طور جدايي ناپذيري با بخش R and D گره خورده است و هر گونه جداسازي آنها با تمسك به براهين رياضي، در برآوردن منظور، ناتوان است. به طور كلي تر، پورات در بررسي "بخش ثانويه اطلاعات"، در واقع هر صنعتي را به حوزه هاي اطلاعاتي و غيراطلاعاتي تقسيم مي كند. اما قبول چنين تقسيم بندي بين "انديشيدن" و "انجام دادن"، به طور خارق العاده اي مشكل است؛ عمليات سيستم هاي كنترل عددي رايانه يا كاركردهاي مديريت خط را كه عنصر اصلي توليد است، كجا قرار دهيم؟ در اينجا اعتراض اين است كه پورات به شكل دل بخواه، براي تعيين "بخش ثانويه اطلاعات"، در مقابل قلمرو "غيراطلاعاتي"، صنايع را از درون تقسيم مي كند.
چنين اعتراضاتي احتمالاً يافته هاي مكلاپ و پورات را از اعتبار نمي اندازد و براي چنين منظوري طرح نشده است، اما آنها يادآور مداخله هايي گريزناپذير داوري هاي ارزشي در ايجاد چنان جدول هاي آماري است. بدين ترتيب اين اعتراضات ترديدي موجه55 نسبت به انديشه "اقتصاد اطلاعاتي" نو پديد، وارد مي سازد.
مشكل ديگر اين است كه داده هاي گردآوري شده، فعاليت هاي اقتصادي بسيار مجزا را، همگن مي كند. در مجموع، ممكن است بگوييم كه رشد ارزش اقتصادي آوازه گري و تلويزيون، نشان دهنده يك "جامعه اطلاعاتي" است، اما شخص در خماري تشخيص كيفي فعاليتهاي اطلاعاتي مي ماند. با اين پرسش كه كدام يك از ويژگي هاي به لحاظ اقتصادي ارزيابي شده، براي پيدايش يك "حامعه اطلاعاتي" اصلي ترند، در واقع شخص از انديشمندان مي خواهد كه بين اطلاعات ماخوذ از مراكز تحقيق سياست،56 گروه هاي مشاوره،57 شركتهاي مالي فراملي،58 سازندگان دوربين هاي 35 ميلي‌متري، طراحان نرم افزار، و آگهي سازان ساعتچي و ساعتچي59 تميز قايل شوند.
اشتياق اقتصاددانان اطلاعاتي60 به زدن برچسب قيمت به هر چيزي، عاقبت ناخوشايند ناتواني در شناخت ابعاد واقعاً با ارزش بخش اطلاعات را، در پي دارد. مكلاپ و پورات تلاشي براي تميز بين شاخص هاي كمي و كيفي يك جامعه اطلاعاتي، نكرده اند. هر چند كه به لحاظ عقل سليم، روشن است كه فروش 4 ميليوني نشريه سان61 با تيراژ 200 هزاري تايمز مالي62 قابل قياس نيست. هنوز هم سان، كمتر به عنوان نشريه اي اطلاعاتي ]نسبت به تايمز مالي[ در نظر گرفته مي شود، گرچه كه بدون شك ]ميزان[ فروش بالا، داراي ارزش اقتصادي بيشتري است. اين يك وجه مميزه است كه ما بايد به آن باز گرديم. اما وجه مميزه اي كه امكان بوسيله توليد ناخالص اندازه گيري شد، اطلاعاتي، از وزن زياد و در عين حال، اندك بر جهش هاي ]سرچشمه هاي[ زندگي اقتصادي، اجتماعي و سياسي برخوردار است.
à وقتي كسي نوشته اي را مي خواند كه از تغييرات عميق و مهمي صحبت مي كند _ كه تكنولوژي جديد با خود به ارمغان مي آورد و خواهد آورد _ نمي تواند تحت تاثير حضور ملموس اين تكنولوژي قرار نگيرد. خواه اين نوشته درباره تاثير "انقلاب ميكروالكترونيك" بر خانه و اثرات CNC (كنترل عددي رايانه) بر فرآيندهاي توليد باشد خواه درباره نيروي متناوب "موج سوم" رايانه ها، ارتباطات راه دور و بيوتكنولوژي (فن آوري زيستي) كه "ناقوس مرگ نظام صنعتي و تولد يك تمدن جديد را به صدا درمي آورد" حضور تكنولوژي هاي جديد يك واقعيت مسلم است.
البته اين اقتصاددانان فقط به طرح و توسعه اندازه گيري هاي كمي بخش اطلاعات مشغول شده اند و بنابراين موضوع ارزش كيفي اطلاعات، كمتر به آنها مربوط مي شود. بهر حال حتي به زبان خودشان نيز، مسايلي وجود دارد. نخست، همان طور كه بيشتر ذكر شد، اين پرسش است: "در چه نقطه اي بر روي نمودار اقتصادي، يك جامعه، به وصال جامعه اطلاعاتي مي رسد"؟ وقتي كه 50 درصد از توليد ناخالص ملي به فعاليتهاي اطلاعاتي اختصاص يافته است؟ اين ]نقطه[ شايد بنظر معقول باشد. نقطه اي كه در آن به زبان كمي سر راست، استيلاي اطلاعات شروع مي شود. اما با كمال تاسف براي نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي"، حتي از آن نقطه نيز تا حدودي فاصله داريم. تكرار تحقيقات مكلاپ و پورات، باعث مي شود تا شخص به محض مشاهده هر گونه نمونه ابتدايي از عصر جديد، آن را كيفي سازد. مايكل راجرز رابين63 و مري تايلرهابر64 (1986) در يك تحقيق روزآمد با مقياس وسيع براساس تحقيق مكلاپ، وسيع بر اساس تحقيق مكلاپ، نتيجه گرفتند كه در ايالات متحده بين سالهاي 1958، 1980 كمك "صنايع مبتني بر دانش" به توليد ناخالص ملي از 6/28 درصد به 3/34 درصد، تقريباً بدون هيچ تغييري از سال 1970 افزايش يافت. اين افزايش باعث ايجاد "حد نهايي بيشترين نرخ رشد، نسبت به نرخ متوسط رشد ديگر اجزاي تشكيل دهنده كل توليد ناخالص ملي مي‌شود." (1986:3). به علاوه، يافته همان تحقيق تكراري مولفان از تحقيق نافذ و پورات، در مقايسه با ديگر كمك كنندگان به توليد ناخالص ملي، بسط اندكي در بخش اطلاعات، در طول دهه 1970، نشان داد. اين تحقيقات اقتصادسنجي، به ندرت در رسيدن يك جامعه اطلاعاتي را اعلام مي دارد.

à بسياري از تحقيقات نشان داده اند كه چگونه فن آوري ها، تاثير ارزشهاي اجتماعي را نشان مي‌دهد، خواه در معماري پلها در نيويورك باشد كه بلندي آنها مانع دسترسي سيستم هاي حمل و نقل عمومي به مناطق اصلي شده بود و ساخت اتومبيل ها كه شاهدي بر ارزش هاي مالكيت خصوصي و مبتني بر پيش فرضهايي درباره تعداد اعضاي خانواده (نوعاً دو بزرگسال و دو بچه)، ايستارها نسبت به محيط (استفاده اسرافي از انرژي غيرقابل تجديد به همراه آلودگي)، نمادهاي منزلت ]اجتماعي[ و اشكال اياب و ذهاب فردي نسبت به عمومي است؛ خواه ساخت خانه هايي كه فقط براي زندگي نيست، بلكه نشانه هايي از نحوه زندگي، منزلت و روابط قدرت و ترجيحات براي گستره اي از سبكهاي زندگي است.

تعريف شغلي
يك معيار معمول براي پيدايش "جامعه اطلاعاتي" آن است كه بر تغيير شغلي تاكيد دارد. به طور ساده استدلال اين است كه ما زماني به يك "جامعه اطلاعاتي" مي رسيم كه برتري از آن مشاغل اطلاعاتي65 باشد، به اين معني كه "جامعه اطلاعاتي" وقتي به وجود مي آيد كه تعداد كارمندان، معلمان، وكلا و سرگرم كنندگان66 از تعداد كارگران معادن ذغال سنگ، كارگران صنايع فولاد، كارگران بارانداز و بناها بيشتر شود.
به كرات تعريف شغلي "جامعه اطلاعاتي" با يك سنجه اقتصادي ادغام شده است. مثلاً مارك پورات محاسبه كرد كه در دهه 1960 قريب نيمي از نيروي كار امريكا در "بخش اطلاعات" مشغول بود. رشدي تقريباً 500 درصدي در طول يك قرن كه طي آن كار كشاورزي تنزل و مشاغل اطلاعاتي به طور گسترده توسعه يافت. در ظاهر، توزيع در حال تغيير مشاغل، سنجه اي مناسب به نظر مي رسد. با اين همه، روشن و واضح است، زماني كه كارهاي متكي بر قدرت جسماني و مهارت هاي يدي مانند خرد كردن زغال سنگ و كشاورزي، كاهش مي يابند تا به وسيله دست كاري بيش از پيش ارقام و متون، مانند آموزش و ديوان سالاري هاي بزرگ جايگزين شوند، ما در حال ورود به نوعي جامعه جديد هستيم. امروزه، "فقط اقليتي رو به كاهش از نيروي كار در كارخانه ها زحمت مي كشد ... و بازار كار اينك بوسيله كاركنان اطلاعات 67 كه زندگي خود را از راه دسترسي به اطلاعات لازم براي انجام امور مي گذرانند، تسخير شده است" (Stonier, 1983: 7, 8).
اين روند به وسيله گزارش هاي متعددي دريافت شده است. به عنوان نمونه، دو نشريه نافذ سازمان همكاري و توسعه اقتصادي68 (1981 و 1986) اعداد و ارقامي از كشورهاي عضو ارايه داد كه بيانگر "رشد مداوم ... در مشاغلي بود كه بيشتر با ايجاد و كنترل اطلاعات و با حمايت زيربنايي آن، سر و كار دارند"، (1986). در جايي ديگر، مارك پورات يك "نرخ رشد شگفت انگيز" از "نيروي كار اطلاعاتي"69 را تشخيص داد كه بين سالهاي 1860 و 1980 هر 7/18 سال، دو برابر مي شد (Porat, 1977a: 131) و به اين وسيله ايالات متحده آمريكا به "آستانه بوسي اقتصادي اطلاعاتي" مشرف مي‌شود.
اين جابجايي در توزيع مشاغل، در بطن نافذترين نظريه "جامعه اطلاعاتي"، يعني نظريه دانيل بل،70 قرار دارد. بل در پيدايش "جامعه يقه سفيد"71 (و بنابراين كار اطلاعاتي) و كاهش نيروي كار صنعتي، تغييراتي مي بيند كه به اندازه پايان تضاد سياسي طبقاتي، آگاهي گروهي بيشتر و توسعه برابري جنسي، اساسي است.
يك مشكل عمده، در اين روش شناسي، به قرار دادن كارگران در طبقه بندي هاي خاص باز مي گردد. محصول نهايي _ يك شكل آماري ساده كه درصد دقيق "كارگران اطلاعاتي" را نشان مي‌دهد _ فرآيند پيچيده اي را كه بوسيله آنها، پژوهشگران، طبقه بندي هاي خود را ساخته و افراد را در اين يا آن طبقه قرار داده اند، پنهان مي كند.
مثلاً مارك پورات، چيزي را بوجود مي آورد كه سنخ شناسي نافذي شده، براي تعيين مشاغلي كه بدواً در توليد، پردازش يا توزيع اطلاعات، دخيل است. طرح او يك طرح سه وجهي است كه بيش از 400 نوع شغل را كه به وسيله و اداره آمار كار ايالات متحده72 گزارش شده، در بر مي‌گيرد. پورات مورد فوق را اين گونه توضيح مي دهد:
دسته اول شامل كارگراني مي شود كه نتيجه كار آنها به صورت فعاليت اوليه، توليد و فروش دانش است. اين دسته شامل دانشمندان، نوآوران، معلمان، كتابداران، روزنامه نگاران و مولفان مي‌شود. دومين طبقه اصلي كارگران، شامل آنهايي مي شود كه اطلاعات را جمع آوري و منتشر مي كنند. اين كارگران، اطلاعات را در شركتها و بازارها حركت مي دهند؛ آنها اطلاعات بازار را جستجو، هماهنگ، طرح ريزي و پردازش مي كنند. در اين دسته مديران، منشي ها، كارمندان، وكلا، دلالان و ماشين‌نويسها قرار مي گيرند. آخرين طبقه شامل كارگراني مي شود كه دستگاه ها و فن آوريهاي اطلاعاتي را كه دو فعاليت قبلي را تقويت مي كند، مي گردانند. اين دسته شامل اپراتوري هاي كامپيوتر، نصب كنندگان تلفن و تعميركاران تلويزيون مي شود. (Porat, 1978: 5-6)
يانشو73 (1983) اين طبقه بندي را بسيار ساده تر مي كند، به قسمي كه فقط شامل دو بخش اقتصادي مي شود: نخست يك "بخش اطلاعاتي"، كه عملكرد اصلي افراد ايجاد، پردازش و كار كردن با اطلاعات است؛ دوم، يك "بخش توليد"، كه كارگران عمدتاً كالاهاي فيزيكي را توليد، پردازش و كنترل مي كنند.
اين افتراق ها معقول، دقيق و عملاً معتبر به نظر مي رسند، اما مشكلاتي به همراه دارند. يكي از اين مشكلات اين است كه "تعيين اين كه دقيقاً چه كسي كارگر اطلاعاتي است و چه كسي نيست، خود موضوعي مخاطه آميز است" (Porat, 1978: 5). در واقع همين طور است، زيرا هر شغلي تا حدود زيادي با شناخت و پردازش اطلاعات سر و كار دارد. پورات با تلاش خود براي تشخيص كار غيراطلاعاتي از اطلاعاتي، براساس برآورد ميزاني كه هر فعاليت با اطلاعات سر و كار دارد، بر اين موضوع صحه گذاشت. به عبارت ديگر، اين طبقه بندي، مقوله اي از داوري درباره حد و حدودي است كه مشاغل، اطلاعاتي يا غيراطلاعاتي اند. درصد ناخالص "كارگران اطلاعاتي" اين واقعيت را كه آنها نتيجه برآورد پژوهشگرانند، پنهان مي سازد (Porat, 1977a: 3).
به عنوان نمونه، سوزن بان راه آهن74 بايد مقداري اطلاعات درباره خطوط و جداول زماني، درباره وظايف و كارهاي معمول داشته باشد؛ لازم است با ديگر سوزنبانان خط، با پرسنل و لوكوموتيوران ها، ارتباط برقرار كند، لازم است قطعه تحت نظارت خود و ديگران را بشناسد، بايد در دفتري، حساب دقيق و روشن كل ترافيكي را كه از منطقه او مي گذرد، نگه دارد و با پيدايش تجهيزات جديد، نيروي كمي براي كشيدن اهرم، نياز دارد. سوزنبان هنوز بدون شك، كارگر يدي "عصر صنعتي" است. بر عكس، شخصي كه براي تعمير دستگاه فتوكپي مي آيد، احتمالاً در مورد محصولاتي غير از آنچه كه براي آن آموزش ديده است، اطلاع كمي دارد، ممكن است در هواي گرم و شرايط كثيف و بدون آسايش، مجبور به كار باشد، يحتمل براي جابجا كردن وسايل سنگين و تعويض قطعات آسيب‌ديده، به نيرو و قدرتي قابل توجه نياز دارد. با اين حال، بدون شك به عنوان "كارگر اطلاعاتي" طبقه بندي مي شود، زيرا كار او، بنا به تفاسير دكتر پورات با ماشين آلات عصر جديد جور در مي آيد.
نكته در خور توجه در اينجا ساده است: لازم است نسبت به ارقام قطعي كه نتيجه درك محققان از موقعيت مشاغل براي طبقه بندي است، شك كنيم. در حقيقت دانشمندان علوم اجتماعي، درباره جزئيات و پيچيدگي مشاغل مردم، بسيار كم مي دانند. معدودي قوم نگارهاي باارزش وجود دارد كه مسايل زندگي كاري را ثبت نمايند (نگاه كنيد به Terkel, 1977)، تلاش پژوهشگران براي برچسب كار "اطلاعاتي" و "غيراطلاعاتي" زدن، به اندازه تلاش بقيه دانشمندان علوم اجتماعي در پرده ابهام است.
اگر شخص نسبت به شيوه هاي درك محققان از كار اطلاعاتي مشكوك باشد، بايد نسبت به ساده كردن هاي بيش از حدي كه منجر به قرار دادن انواع گوناگون مشاغل در يك دسته و گروه مي‌شود نيز، آگاه باشد. يان مايلز75 در تفسيري درباره اين روش ها به درستي تشخيص داد كه "طبقه‌بندي هاي كار كه مشمول عناوين مختلف مي گردند، اغلب بي نهايت ناهمگنند". (Miles, 1991: 917). به عنوان مثال، وقتي كسي ملاحظه مي كند كه گروه نخست مارك پورات (توليدكنندگان اطلاعات)، عينك سازان، كتاب ياران،76 آهنگسازان،77 نويسندگان كتب جلد نازك و استادان دانشگاه و مهندسان را در يك گروه قرار مي دهد، گروه دوم او (توزيع كنندگان اطلاعات) روزنامه نگاران روزنامه هاي كيفي را با توزيع كنندگان روزنامه درسطح شهر، در يك طبقه، و وقتي سازمان همكاري و توسعه اقتصادي (OECD) فيزيكدانان، دلالان كالا و جراحان را به عنوان توليدكنندگان اطلاعات، با هم در يك گروه قرار مي دهد، ممكن است درباره ارزش اين تركيب مشاغل، به عنوان وسيله اي براي تعيين تغيير اجتماعي، به كلي ترديد كند. به علاوه، درباره مشاغل گوناگوني كه همگي يك عنوان دارند، چطور؟ به عنوان مثال، كتابدار ممكن است هم شامل افرادي شود كه تمام روز خود را صرف امانت دادن و قفسه بندي مجدد كتابها مي كنند، هم شامل كساني كه به طور معمول، مشغول راهنمايي دانشگاهيان به بهترين منابع اطلاعاتي براي پيشرفته ترين تحقيقاتند. آيا واقعاً معقول است چنين تنوع و تفاوتي را ناديده بگيريم؟
نهايتاً يك تالي مهم اين همگن سازي، ناتواني در شناسايي آن دسته از مشاغل اطلاعاتي است كه از نظر استراتژيك، محوري ترند. در حالي كه اين روش شناسي ممكن است تصويري از مقادير بزرگتري از كار اطلاعاتي در حال انجام، براي ما فراهم سازد، اما هيچ وسيله اي براي تميز مهمترين ابعاد كار اطلاعاتي ارايه نمي كند. جستجو براي سنجه اي كمي از كار اطلاعاتي، اين امكان را كه رشد انواع معيني از مشاغل اطلاعاتي، احتمالاً تبعات خاصي براي زندگي اجتماعي داشته باشد، مخدوش مي سازد.
بايد گفته شود كه شمارش تعداد "كارگران اطلاعاتي" در يك جامعه، چيزي درباره سلسله مراتب اين افراد _ و در نتيجه سطوح متفاوت قدرت و احترام اين افراد _ به ما نمي گويد. براي مثال، از آنجا مهندسان محاسبه گر ]كامپيوتر[ و ارتباطات راه دور، احتمالاً تاثيري تعيين كننده بر روي ضربان نوآوري تكنولوژيكي مي گذارند، اين موضوع اظهار شده كه موضوع مهم، رشد مهندسان كامپيوتر و ارتباطات راه دور بوده است. نكته مشابه يا شايد حتي مهمتر، سرعت افزايش مددكاران اجتماعي، براي غلبه بر مشكلات جمعيتي پا به سن، فروپاشي فزاينده خانواده ها و بزهكاري روزافزون جوانان است كه ممكن است به "جامعه اطلاعاتي" ربطي نداشته باشد يا ربط كمي داشته باشد، در حالي كه مددكاران اجتماعي، بدون شك در كنار مهندسان تكنولوژي اطلاعات، به عنوان "كارگران اطلاعاتي"، طبقه بندي مي شوند.
هم چنين بطور موجهي اظهار شده كه عامل بسيار مهم در پيدايش يك "جامعه اطلاعاتي" اهميت محوري دانش نظري، در مقابل دانش عملي است. اگر كسي اظهار دارد كه در جامعه معاصر، گشايش هاي مهم، خواه در اقتصاد و خواه در نوآوري تكنولوژيكي، با نظريه هاي وقت (كينزين78 پول محور79 و غيره در علم اقتصاد؛ اصول علمي80 در فن آوري) آغاز مي شود، ما بايد آنهايي را كه داراي چنين دانش نظري اند، از آنهايي كه كارگران اطلاعاتي اند، اما فقط وظايف عملي را كه بوسيله نظريه‌پردازان تعيين شده است، انجام مي دهند (نظير به كارگيري يك خط مشي اقتصادي يا هدايت يك تجربه آزمايشگاهي)، متمايز سازيم.
يا احتمالاً اظهار شده كه اين يك "چرخه داخلي"81 از رهبران شركتي82 است (Useem, 1985; Useem and Karabel, 1986) كه كاملاً متفاوت از زيردستانشانند كه تعيين كننده ترين شاخص "جامعه اطلاعاتي اند". اينها افراديند كه بوسيله مهارت هاي ارتباطي، توانايي هاي تحليلي، پيش بيني و استعدادهايي در تنظيم سياستهاي استراتژيكن تقويت شده اند؛ اين ها هم چنين افراديند كه از پشتوانه تحصيلي ممتاز، ارتباط با كانون ها و عضويت در هيات هاي مديره، علاوه بر دسترسي به اطلاعات مفيد و فن آوري هاي ارتباطي پيشرفته، برخوردار بوده اند. اين همه، نفوذ و قدرت فوق‌العاده‌اي در مقوله هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي در سطح ملي و حتي بين المللي فراهم مي‌سازد. آنان متخصصان اطلاعاتند، اما به طور ريشه اي، از كارگران اطلاعاتي معمولي83 كه روش‌شناسان كمي صرف، آنها را با هم دسته بندي مي كنند، متمايزند.
à يك معيار معمول براي پيدايش "جامعه اطلاعاتي" آن است كه بر تغيير شغلي تاكيد دارد. به طور ساده استدلال اين است كه ما زماني به يك "جامعه اطلاعاتي" مي رسيم كه برتري از آن مشاغل اطلاعاتي باشد، به اين معني كه "جامعه اطلاعاتي" وقتي به وجود مي آيد كه تعداد كارمندان، معلمان، وكلا و سرگرم كنندگان از تعداد كارگران معادن زغال سنگ، كارگران صنايع فولاد، كارگران بارانداز و بناها بيشتر شود.
شايد بتوانيم نياز به تمايز كيفي بين گروه هاي "كارگران اطلاعاتي" را با وارسي تحقيق تاريخدان اجتماعي، هارولدپركين84 بهتر درك كنيم. در كتاب "پيدايش جامعه حرفه اي"85 (1990)، پركين اظهار مي دارد كه مي شود تاريخ بريتانيا را از سال 1880، بطور عمده از پيدايي تا برتري "حرفه اي هايي" نوشت كه به واسطه "تفوق سرمايه انساني93 ايجاد شده توسط تحصيلات، و قوام آمده با ... حذف افراد بي صلاحيت، حكمراني مي كنند." (ص 2). پركين معتقد است كه متخصص سازي با مدرك،94 "اصل سازمان دهنده جامعه بعد از جنگ" (ص 406)، جايگزين كننده متخصص به جاي گروه هايي كه زماني غلبه داشتند (سازمان هاي طبقه كارگر، پيش تازان سرمايه داري كه زماني غلبه داشتند (سازمان‌هاي طبقه كارگر، پيش تازان سرمايه داري [1] و اشراف سالاري متكي به زمين [2] و جايگزين‌كننده ايده‌آل‌هاي منسوخ آنها (از همكاري و انسجام، مالكيت و بازار، و از نجيب زاده پدري95) با خصلتهاي حرفه اي خدمت،96 مدرك97 و ليافت98 بوده است.
مطمئناً حرفه اي هاي بخش خصوصي، شديداً با حرفه هاي بخش عمومي بحث و جدل دارند، اما پركين اصرار دارد كه اين نزاع خانمان برانداز است. نزاعي در "جامعه حرفه اي [3]"، كه به طور قطع در آن جامعه، افراد غيرمتخصص از مشاركت جدي محرومند. جامعه اي كه متضمن مفروضات بنيادين (خصوصاً تقدم متخصص سازي آموزش ديده99 و پاداش براساس شايستگي) است.
بحث الواين گولدنر100 درباره "طبقه جديد" تكمله اي جالب براي بحث پركين فراهم مي‌سازد. گولدنر نوع جديدي از كارگر را معرفي مي كند كه در قرن بيستم گسترش يافته است. "طبقه جديدي" كه از "روشنفكران و زبدگان فني86 تشكيل شده است" (Gouldner, 1979: 53). اين طبقه جديد در حالي كه تا حدودي خودخواه و اغلب دست نشانده گروه هاي قدرتمند است، مي تواند كنترل كسب و كار جاري و رهبران حزب را بر عهده بگيرد. علي رغم اين قدرت هاي بالقوه، خود "طبقه جديد" به انحا گوناگون تقسيم شده است. يك تقسيم بندي كليدي، بين آنهايي است كه عمدتاً روشنفكران فن سالار،87 مصالحه جو88 و انسانگرايند89 و آنهايي كه در سوگيري90 منتقد91 و رهايي بخشند.92 تا حد زيادي، اين تفاوت، در تضادهاي شناسايي شده توسط هارولد پركين، بين حرفه‌اي‌هاي بخش خصوصي و عمومي بيان شده است. براي نمونه، احتمالاً در مي يابيم كه حسابداران در بخش خصوصي، محافظه كارند، در حالي كه روشنفكران انسان گرا مجبورند راديكال باشند.
نكته اصل مدنظر من در اينجا اين است كه گولدنر و پركين، هر دو تغييرات خاصي را در قلمرو كار اطلاعاتي تشخيص مي دهند كه اين تغييرات، نتايج مهمي براي كل جامعه به ارمغان مي‌آورد.
از نظر گولدنر "طبقه جديد" مي تواند واژگاني براي بحث و گفتگو درباره جهت تغيير اجتماعي در اختيار بگذارد. در حالي كه از نظر پركين، حرفه اي ها، ايده آل هاي تازه اي را براي سازمان دهي مقولات اجتماعي، به وجود مي آورند.
اگر كسي در پي يافتن شاخصي از "جامعه اطلاعاتي"، در آرا اين متفكران باشد، به سوي كيفيت مشاركت گروه هاي خاصي، سوق داده مي شود. چه شخص موافق هر يك از اين تفسيرها باشد و چه مخالف، چالش در تعاريف يك "جامعه اطلاعاتي"، بر اساس شمارش اعداد خام تعداد كارگران اطلاعاتي، بايد رفع شود.

à احتمالاً معروفترين _ به طور حتم مورد استنادترين _ پژوهش درباره پيدايي يك "اقتصاد اطلاعاتي" كه در اين سطور بيان شد، برگرفته از گزارش نه جلدي مارك پورات (b1977) است. فرتيز مكلاپ براي قرار دادن صنايع در پنج مقوله مورد نظر خود، تعاريف يله اي را از "توليد دانش" به كار گرفته بود، كه به طور گسترده شامل صنايعي مي شد كه يا موجد اطلاعات جديد بودند و يا اطلاعات جديد را مخابره مي كردند. پورات در تكيه بر منابع آماري دولت، براي طراحي يك مدل كامپيوتري از اقتصاد ايالات متحدته در اواخر دهه 1960، عمدتاً رويكرد مكلاپ را اتخاذ كرد، اما در ادبيات اقتصاد "اطلاعات" و "دانش" معمولاً به جاي يكديگر استفاده مي شود.
از نظر متفكراني همچون پركين و گولدنر، تغيير كمي، موضوع اصلي نيست. در واقعن به عنوان نسبتي از جمعيت، گروه هايي كه اين متفكران، بر آنها تاكيد دارند، اگر چه گسترش يافته اند، اما كماكان به صورت اقليت هايي مجزايند. اين گروه ها در "چرخه داخلي" مايكل يوسيم، كوچك، و هر كجا كه با رشد حرف روبروييم، بزرگترند، اما هرگز بيش از 20 يا 25 درصد نيروي كار نيستند.

تعريف فضايي
اين تعريف از "جامعه اطلاعاتي"، اگر چه بحث را به جامعه شناسي و اقتصاد مي كشاند، در درون خود حاوي تاكيد خاص جغرافي دانان بر فضا101 است. در اينجا تاكيد عمده بر شبكه هاي اطلاعاتي102 است كه جاهاي 103 مختلف را به هم وصل مي سازد و در نتيجه تاثير شگرفي بر سازمان زمان و فضا دارد.
ژان گودار104 (1992) چهار عنصر وابسته به هم را در انتقال به يك "جامعه اطلاعاتي" معرفي مي كند:
1- اطلاعات در صدد است كه نقطه مركزي105 را به عنوان يك "منبع استراتژيك كليدي"،106 كه سازمان اقتصاد جهاني107 بدان وابسته است، اشغال كند.
دنياي مدرن، هماهنگي ساخت و توليد در سطح جهان، برنامه ريزي درون دولتها و بين دولتهاي مستقل و بازاريابي در سراسر قاره ها را مي طلبد. اطلاعات براي اين فعاليتهاي متنوع، حالت محوري دارد. بنابراين، در جهان معاصر از اهميت بالايي برخوردار است. ايضاً منجر مي شود به اين كه "مديريت اطلاعات" از ضرورتي استثنايي برخوردار گردد و در نتيجه ما شاهد گسترش سريع مشاغل اطلاعاتي باشيم.

à لازم است نسبت به ارقام قطعي كه نتيجه درك محققان از موقعيت مشاغل براي طبقه بندي است، شك كنيم. در حقيقت دانشمندان علوم اجتماعي، درباره جزئيات و پيچيدگي مشاغل مردم، بسيار كم مي دانند. معدودي قوم نگاري هاي باارزش وجود دارد كه مسايل زندگي كاري را ثبت نمايند. تلاش پژوهشگران براي برچسب كار "اطلاعاتي" و "غيراطلاعاتي" زدن، به اندازه تلاش بقيه دانشمندان علوم اجتماعي در پرده ابهام است.
2- فن آوري هاي رايانه و ارتباطات، زيربنايي را مهيا مي سازد كه پردازش و توزيع اطلاعات را ميسر مي كند. اين فن آوري ها به اطلاعات اين امكان را مي دهد تا با مقياسي از نظر تاريخي بي‌سابقه، به كار برده شود، تجارت "بي درنگ"108 و زير نظر گرفتن109 مقولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي در سطحي جهاني، تسهيل گردد.
3- رشدي به طور استثنايي سريع در "بخش اطلاعات قابل تجارت"110 اقتصاد، روي داده است كه منظور پروفسور گودار از آن، برجسته سازي رشد انفجاري خدماتي همچون رسانه هاي جديد (سخن پراكني ماهواره اي،111 تلويزيون كابلي و ويديو) و پايگاه هاي داده بر خط112 است كه اطلاعات رادر زمينه موضوعات بي شماري از بورس اوراق بهادار، قيمت كالاها، چكيده مجلات علمي و فني، فراهم مي سازد.
تكمله اين پيشرفتها، با تجديد سازمان ريشه اي نظام مالي جهان بوده كه باعث فروپاشي مرزهاي سنتي شده است. مرزهايي كه زماني بانكداري، دلالي، خدمات مالي، بنگاه هاي اعتباري و از اين قبيل را از هم جدا مي ساخت. در درون اين جهان سرگردان از پول زياد114 _ كه افراد كمي آن را درك و حتي تعداد كمتري قادر به كنترل آنند _ مبالغ خيره كننده اي از سرمايه به شكل الكترونيكي در گردش است.
4- با "اطلاعاتي شدن"115 فزاينده اقتصاد، ادغام اقتصادي ملي با اقتصادهاي منطقه اي تسهيل مي شود.
به واسطه پردازش و تبادل سريع و موثر اطلاعات، اقتصاد واقعاً جهاني شده و بدين ترتيب، از محدوديتهاي فضا كاسته شده است. شركتها اكنون مي توانند براي توليد، نگهداري و توزيع كالاها و خدمات، راهبردهايي جهاني در پيش گيرند، منافع مالي بي وقفه تعقيب شود، سريعاً جواب دهد و جهان را زير پا گذارد. مرزهاي فعلي كه معلول واقعيت جغرافيايي كشورهاست، مرتباً عقب و عقبتر رانده مي شود (و به همراه آنها، محدوديتهايي كه زماني بوسيله زمان ايجاد مي شد، كمتر و كمتر مي‌شود). اين همه مرهون روشهاي ماهرانه است كه به واسطه آنها، در اين دوره و زمانه اطلاعات مديريت شده، به كار گرفته مي شود.
افزون بر مجموع اين روندها، مركزيت شبكه هاي اطلاعاتي كه جاهاي مختلف را درون و بين شهرها، مناطق، ملتها، قاره ها و كل جهان به يكديگر متصل مي كند، مورد تاكيد است.
مشابه سازي با شبكه برق، آن چنان كه در بررسي تعاريف تكنولوژي "جامعه اطلاعاتي" بدان اشاره شد، در اينجا قابل طرح است. همان گونه كه شبكه برق به سراسر كشور مي رود و به كابل برق خانه ها منتهي مي شود، به همين صورت مي شود يك "جامعه سيم كشي شده"116 را تصور كرد (Martin, 1979)، در سطوح ملي، بين المللي و جهاني عمل مي كند تا يك "انشعاب اطلاعاتي"117 (Barron and Curnow, 1978) براي هر خانه، مغازه يا اداره اي فراهم سازد. همگي به طور فزاينده، به اين شبكه متصل شده ايم. شبكه اي كه مرتباً در حال افزايش غنا و ارتقاء ظرفيت هاي خود است.
برخي نويسندگان بر پايه هاي تكنولوژيكي شبكه اطلاعاتي تاكيد دارند مثلاً (Hepworth, 1989). پس شايد با اين ملاحظات درباره پيدايي يك "جامعه شبكه اي"،118 توجه وافري كه به پيشرفتها و (موانع) در مسير ارايه يك زيرساخت "شبكه ديجيتالي خدمات هماهنگ119"، شده است، قابل پيش بيني باشد (Dordick et al., 1981).
به هر حال عليرغم اهميت فن آوري و واقعاً با مطرح كردن اين يادآوري مفيد كه نقش محوري ارتباطات راه دور در پيشرفتهاي تكنولوژي اطلاعاتي، به سادگي از قلم افتاده، اكثر متفكران معتقد به پيدايش يك بار "بازار شبكه اي"،120 بر اينكه، چگونه شبكه ها، اهميت جريان اطلاعات121 را تحت الشعاع قرار مي دهند، تاكيد دارند (Castells, 1989).
انديشه برجسته در اينجا، گردش اطلاعات در طول "بزرگراه هاي" الكترونيكي122 است. جالب است كه هيچ كس نتوانسته تعيين كند كه چه ميزان و با چه سرعتي اطلاعات بايد در اين مسيرها جريان يابد تا يك "جامعه اطلاعاتي" تشكيل شود. در واقع، هيچ كس ارقام قابل اتكايي به دست نداده است كه به اتكا آن بتوان به دركي كلي از ترافيك اطلاعاتي123 نايل شد. (مقايسه شود با OECD, 1988). داده هايي درباره تعداد تلفن124 نسبت به جمعيت، اعدادي در زمينه گسترش خدمات پست تصويري، آمارهايي براي فروش سيستم هاي رايانه، مبادلات ارتباطات راه دور خودكار و غيره، در اختيار داريم، اما فاقد تصويري واضح از اندازه، ظرفيت و استفاده شبكه هاييم.
با وجود اين، همه ناظران از افزايش جدي جريان هاي فرامرزي داده ها، تسهيلات ارتباطات راه دور، ارتباطات بين رايانه ها، در هر سطحي، از منزل گرفته تا سازمانهاي فراملي، مبادلات بين بورس اوراق بهادار و بخش هاي شركتي، دسترسي به پايگاه هاي داده هاي بين المللي و پيام هاي تلكس آگاهند. به همين شكل، آگاهي قابل توجهي درباره افزايش توزيع جهاني اطلاعات از طريق رسانه هاي توده اي (تلويزيون ماهواره اي به عنوان يك مثال واضح و آشكار) وجود دارد، هر چند شخص مجبور است خدمات گردآوري و توزيع خبر را در هر تصوير مناسبي بگنجاند. همانگونه كه جوف مالگان125 معتقد است. "شبكه ها حامل حجم غيرقابل تصوري از پيام ها، گفتگوها، تصاوير و فرامينند" Mulgan, 1991) تاكيد از من است).
اينكه چرا حجم و سرعت بيشتر جريان اطلاعات، بايد ما را وادار سازد تا به شكل گيري نوع جديدي از جامعه، بينديشيم، ما را متوجه ديدگاه خاص جغرافي دانان به فضا مي گرداند. همه خصوصيت فضا و زمان با پيدايش "جامعه شبكه اي" تغيير يافته است. زماني تجارت، كاري دست و پاگير و در فاصله هاي دور، كند بود. اما امروزه تحت تاثير فن آوري هاي ارتباطات كامپيوتري، مي‌تواند به سرعت انجام گيرد؛ زماني فعاليت شركتي بايد به وسيله نامه، هماهنگ مي شد كه روزها و حتي هفته ها طول مي كشيد تا فضاي بين شركتهاي ذيربط را طي كند، اما امروزه به واسطه ارتباطات پيشرفته راه دور و تسهيلات ويديويي، هماهنگي ها فوراً انجام مي گيرد.
خلاصه، از محدوديت هاي فضا _ هر چند كاملاً برداشته نشده _ به طور چشمگيري كاسته شده است. در عين حال، از آنجا كه تماس از طريق ارتباطات رايانه اي و ارتباطات راه دور، فوري است، زمان نيز كاهش يافته است. اين "فشردگي زمان _ فضا" چنان كه آنتوني گيدنز126 مي گويد، حق انتخاب هايي را براي شركتها، دولتها و حتي افراد فراهم ساخته كه تاكنون دست نيافتي بوده است.
هيچ كس نمي تواند انكار كند كه شبكه هاي اطلاعاتي يكي از ويژگيهاي مهم جوامع معاصرند: ماهواره ها ارتباطات فوري در سراسر جهان را ميسر مي سازند؛ پايگاههاي داده، از آكسفورد گرفته تا لُس آنجلس، توكيو و پاريس در دسترستند؛ دستگاه هاي پُست تصويري و سيستم هاي رايانه‌اي مرتبط، اجزاي عادي كسب و كارهاي نوين به شمار مي روند.
با وجود اين ممكن است هنوز بپرسيم: چرا بايد وجود شبكه ها باعث شود تا تحليل گران، جوامع را در دسته اي زير عنوان "اقتصادهاي اطلاعاتي" تقسيم بندي كنند؟ وقتي اين سئوال را مي‌پرسيم، يك بار ديگر با مشكل دقيق نبودن تعاريف مواجه مي شويم. براي مثال، چه زماني شبكه، شبكه است؟ دو نفري كه به وسيله تلفن با يكديگر صحبت مي كنند يا دو نفري كه بوسيله سيستم‌هاي رايانه اي با يكديگر صحبت مي كنند (سيستم هايي كه مجموعه گسترده اي از داده ها را از طريق "قطع و وصل شدن مبادله بسته اي"127 انتقال مي دهند)؟ وقتي كه يك واحد اداري "سيم‌كشي"128 شد يا وقتي كه پايانه ها129 در منزل بتوانند با بانكها و مغازه هاي محلي ارتباط برقرار كنند؟ پرسيدن اينكه واقعاً چه چيزي يك شبكه را تشكيل مي دهد، پرسشي جدي است و اين پرسش نه تنها مشكلات بر سر راه چگونگي تميز بين سطوح مختلف شبكه اي كردن را آشكار مي‌سازد، بلكه مشكلات بر سر راه تعيين نقطه اي كه در آن نقطه وارد يك "جامعه اطلاعاتي _ جامعه شبكه اي" مي شويم را، برملا مي كند.
اين پرسش همچنين اين موضوع را كه آيا ما از تعريف تكنولوژي "جامعه اطلاعاتي" استفاده مي كنيم يا خير، پيش مي آورد _ يعني، آيا شبكه ها به عنوان سيستم هاي تكنولوژيكي تعريف شده‌اند؟ يا اين كه بايد تمركز مناسبتري بر جريان اطلاعات كرد (كه اين موضوع براي برخي نويسندگان، همان چيزي است كه عصر حاضر را متمايز مي كند). اگر موضوع نخست مدنظر است، پس مي توانيم گسترش فن آوري هاي ISDN را به عنوان يك شاخص در نظر بگيريم، اما معدودي از انديشمندان هستند كه رهنمودي براي انجام چنين كاري داشته باشند. اگر موضوع دوم مدنظر باشد، پس ممكن است بطور موجهي پرسيده شود كه چقدر و چرا، حجم و سرعت بيشتر جريان اطلاعات، بايد نشانگر يك جامعه جديد باشد؟
نهايتاً مي توان گفت شبكه هاي اطلاعات را براي مدتي بسيار طولاني، فعال بوده اند. حداقل از نخستين روزهاي خدمات پستي، تا تسهيلات تلفني و تلگرافي، بيشتر زندگي اقتصادي، اجتماعي و سياسي، بدون استقرار چنين شبكه هاي اطلاعاتي، غيرقابل تصور است. با وجود اين وابستگي طولاني و فزاينده، چرا در دهه 1980، مفسران بايد، صحبت از "جوامع اطلاعاتي" را آغاز نمايند؟

تعريف فرهنگي
آخرين تعريف "جامعه اطلاعاتي"، احتمالاً به ساده ترين وجه پذيرفته شده، ليكن كمتر از ديگر تعاريف مورد سنجش قرار گرفته است. هر يك از ما، با آگاهي از الگوي زندگي روزمره خود، مي‌دانيم كه اطلاعات در گردش اجتماعي130 افزايش غيرعادي داشته است. در اين باره به وضوح اطلاعات بيشتري نسبت به گذشته وجود دارد.
در بريتانيا تلويزيون به مدت سي سال به طور گسترده مورد استفاده بوده است، اما اكنون برنامه هاي آن بيست و چهار ساعته است و مردم مي توانند از زمان صبحانه تا بامداد روز بعد تلويزيون تماشا كنند. تلويزيون از وضعيت تك كانالي با خدمات ناپيوسته، به وضعيتي بسط يافته كه در حال حاضر داراي چهار كانال است (و كانال پنجم نيز در راه است). اين پيشرفت، فن آوري هاي ويديويي، كانالهاي كابلي و ماهواره اي و حتي خدمات اطاعات رايانه اي نظير تله تكست131 را نيز در بر گرفته است. سطوح محلي، ملي و بين المللي، اكنون توليد راديويي بسيار، بسيار، بيشتري، حتي به نسبت يك دهه قبل وجود دارد. اكنون ديگر لازم نيست راديوها در اتاق جلويي ساختمان نصب شود، بلكه همه جاي منزل، در اتومبيل، اداره و با واكمن،132 همه جا، گسترش يافته است. فيلم ها كه مدتها بخش مهمي از محيط اطلاعاتي مردم بوده اند، تماشاچيان سينماروي خود را به طور معناداري از دست داده است. اما فيلم ها امروزه، از هر زمان ديگري فراگيرترند: از ويديو كلوپ ها به راحتي كرايه گرفته مي شوند و با قيمت ارزان از فروشگاه هاي زنجيره اي خريداري مي شوند. هنگام قدم زدن در خيابان ناديده گرفتن آگهي هاي تبليغاتي، بيل بوردها133 و ويترين مغازه ها تقريباً غيرممكن است. هر ايستگاه راه آهن يا اتوبوس را نگاه كنيد، حتماً به انبوهي از كتابها و مجلات ارزان قيمت بر مي‌خوريد _ كه موضوع آنها از موضوعات كلاسيك تا سطحي و كم مايه و از خود درماني تا داستانهاي عامه پسند گسترده است _ تعدد و تنوعي كه هرگز سابقه نداشته است. به علاوه، نوار كاست، ديسك فشرده134 و راديو، همگي به سادگي، موسيقي، شعر، نمايشنامه، فكاهي و آموزش را براي عموم مردم فراهم مي سازند. روزنامه ها به طور گسترده و در دسترسند و برخي عناوين جديد را رايگان، در منزل مي اندازند. آشغال هاي پستي 135 هر روز مي رسد...
à اگر شخصي نسبت به شيوه هاي درك محققان از كار اطلاعاتي مشكوك باشد، بايد نسبت به ساده كردن هاي بيش از حدي كه منجر به قرار دادن انواع گوناگون مشاغل در يك دسته و گروه مي شود نيز، آگاه باشد. يان مايلز در تفسيري درباره اين روشها به درستي تشخيص داد كه "طبقه بندي هاي كار كه مشمول عناوين مختلف مي گردند، اغلب بي نهايت ناهمگنند".
همه اينها نشان دهنده اين واقعيت است كه ما در يك جامعه انباشته از رسانه [4] ساكنيم. اما ويژگي هاي اطلاعاتي دنياي ما، بسيار بانفوذتر از فهرست كوتاهي است كه تلويزيون، راديو و ديگر سيستم هاي رسانه اي را بر مي شمارد. اين گونه فهرست كردن، متضمن اين معناست كه رسانه هاي جديد، با پيام هايي كه مي دهند ما را محاصره مي كنند، چه به اين پيام ها پاسخ بدهيم، چه ندهيم. اما در حقيقت، محيط اطلاعاتي براي ما بسيار صميمي تر و سازنده تر از اين چيزهاست. مثلاً، تلفن رادر نظر بگيريد كه امروزه براي اكثريت مردم قابل دسترس است. اين وسيله براي سازمان زندگي روزمره ما كاملاً ضروري است: تنظيم وقت پرستار بچه، تماس با تكنسين برق، اطمينان از رو به راه بودن پدربزرگ... بدون اين فن آوري هاي اطلاعاتي، با بزرگترين مشكل مواجهيم (مشكلي كه بزرگترين مشكل اقليت فاقد اين تسهيلات است). هم چنين اين كه تقريباً در هر خانه اي حداقل يك دوربين براي ثبت وقايع مهم پيدا مي شود (ازدواج ها، تولدها، جشن ها و ...). تعداد بسيار زيادي از مردم دوربين فيلمبرداري ويويو دارند كه اين تجربيات را محسوس تر ثبت مي كند. امروزه وارد هر منزلي كه بشويد بر ديوارها، در آلبومها، بر صفحه تلويزيون، تصاوير كساني را مي بينيد كه در آنجا زندگي مي كنند و يا مهم، اما غايبند. اين تصاوير فقط عكس اعضاي خانواده و دوستان نيست. آنها زندگي نامه و هويت اين افراد است.
همچنين مي شود، ابعاد اطلاعاتي لباسهايي كه مي پوشيم، سبك اصلاح و آرايش صورت و خيلي از شيوه هايي كه امروزه در تصويرمان اعمال مي كنيم، را در نظر گرفت (از شكل بدن گرفته تا صحبت كردن، افراد از پيام هايي كه ممكن است گسيل دارند و احساسشان درباره خود، در لباسهايي معين و با سبك مويي ويژه و غيره، بسيار آگاهند). چند لحظه تامل و دقت در پيچيدگي هاي مد، (پيچيدگي روش هايي كه از طريق آنها خود را براي نمايش روزانه مي آراييم) شخص را به خوبي آگاه مي سازند كه آميزش اجتماعي، امروزه نسبت به گذشته، ميزان بيشتري محتواي اطلاعاتي مي طلبد.
منازل نيز از نظر تاريخي به شكل بي نظيري، پر از اطلاعاتند. وسايل منزل،136 چيدمان آنها137 و طرح آرايش منزل،138 همگي نشان دهنده عقايد و ايده آل هايند: سبك طرح G139، كاناپه لورا اشلي،140 كاغذ ديواري ويليام موريس141 ... و تركيب بعضي يا همه اينها، بر طبق سليقه و بودجه. اصولاً، از زمان انقلاب صنعتي تا كنون، منازل، دال142 بر شيوه هاي مختلف زندگي بوده اند، مثل سبك طبقه كارگر "مورد احترام"143 اواخر عهد ويكتوريا144 يا طرح متمايز طبقات متوسط حرفه اي در حد فاصل دو جنگ. اما در دهه هاي اخير، شاهد انفجار تنوع و دسترسي بسياري به اين تنوع بوده ايم كه خود چشمگيرترين مساله است. اين تنوع، سلسله شگفت انگيزي از دلالت145 را به ارمغان آورده است.
اين تهاجم146 اطلاعات به خصوصي ترين قلمروهاي خانه، اتاق خواب و بدن، با رشد نهادهايي كه به وسيله معاني نمادين،147 مختص سرمايه گذاري بر زندگي روزمره اند، تكميل شده است. شخص ممكن است كسب وكار آوازه گري جهاني،148 امپراطوري هاي نشر، صنعت مد، آژانس‌هاي جهاني توليد رسانه اي را در نظر بگيردكه بازتاب هايي از شيوه هاي زندگي خود ما و تصاويري از ديگر سبكهاي زندگي را وارد صحنه بومي، مي كنند. اين شيوه هاي زندگي، معاني مختلفي را به ما ارايه مي دهند كه ممكن است اين معاني، به وسيله افراد جذب، دفع و تفسير مجدد شود، اما همواره به واژگان محيط نمادين149 مي افزايند.
خوانندگان، اين گسترش غيرعادي محتواي اطلاعاتي زندگي مدرن را تشخيص داده، مي‌پذيرند. فرهنگ معاصر نسبت به فرهنگهاي پيشين، بسيار آكنده تر از اطلاعات است. ما در يك محيط اشباع شده رسانه اي، زندگي مي كنيم، يعني اين كه گوهر زندگي در نمادين كردن، در مبادله و دريافت _ با كوشش براي تبادل و مقاومت در برابر دريافت _ پيام هايي درباره خودمان و ديگران است. در پذيرش اين انفجار "دلالت" است كه بسياري از نويسندگان، ورود به يك "جامعه اطلاعاتي" را مي فهمند. آن ها به ندرت كوشش مي كنند تا اين طرح را به زبان كمي، اندازه بگيرند. بلكه بيشتر، از "روشني" زندگي ما در دريايي از نشانه، شروع مي كنند. دريايي كه نسبت به دوران هاي پيشين، از نشان ها مملوتر است.
به طور متناقض نمايي به نظر مي رسد كه شايد همين انفجار كثرت اطلاعات است كه باعث مي شود بعضي از نويسندگان، مرك نشانه150 را اعلام نمايند (كما اين كه چنين بود). پيرامون ما، به كلي، بوسيله نشانه ها مورد تهاجم واقع و تخريب شده است و با طراحي خودمان بوسيله نشانه ها، هر جا كه برويم، قادر به فرار از دست نشانه ها نيستيم؛ نتيجه امر به شكل عجيبي، فروپاشي معناست. همان گونه كه ژان بودريار151 مي گويد "اطلاعات بيشتر و بيشتر و معناي كمتر و كمتري وجود دارد" (1983: 95). در اين ديدگاه، نشانه ها زماني يك مرجع152 داشتند. (مثلاً، لباسها دال بر يك منزلت اجتماعي خاص، بيانيه سياسي دال بر يك فلسفه مشخص، اخبار تلويزيون دال بر "آن چه كه واقعاً اتفاق افتاده" بود). اما در اين عصر "پسامدرن"، ما در چنان شبكه شگفت انگيزي از نشانه ها گير افتاده‌ايم كه آن نشانه ها برجستگي شان را از دست داده اند. نشانه ها از جهات بسيار متعددي مي‌آيند و آن قدر متنوع، متغير و متناقضند كه قدرتشان براي دلالت كردن، ضعيف شده است. به علاوه مخاطبان، خلاق خود آگاه و حساسند به طوري كه همه نشانه ها، با شك و ترديد و نگاهي ناباورانه، استقبال مي شوند. بنابراين نشانه ها، به آساني از معناي مورد نظرشان، تغيير مي كنند باز تفسير و شكسته مي شوند.

àمطمئناً حرفه اي هاي بخش خصوصي، شديداً با حرفه هاي بخش عمومي بحث و جدل دارند، اما پركين اصرار دارد كه اين نزاع خانمان برانداز است. نزاعي در "جامعه حرفه اي"، كه به طور قطع در آن جامعه، افراد غيرمتخصص از مشاركت جدي محرومند. جامعه اي كه متضمن مفروضات بنيادين (خصوصاً تقدم متخصص سازي آموزش ديده و پاداش براساس شايستگي) است.
هم چنان كه دانش از طريق تجربه مستقيم، كاهش مي يابد، روشن مي شود كه نشانه ها، ديگر به طور مستقيم نشان دهنده چيزي يا كسي نيستند. اين راي كه نشانه ها "واقعيتي" جداي از خودشان را مي نمايانند، اعتبار خود را از دست مي دهد. در عوض، نشانه ها، خود ارجاعند [5]: آن ها ]نشانه ها[ _ شبيه سازي ها153 _ تنها چيزي هستند كه وجود دارد. آنها ]نشانه ها[ اگر بخواهيم مجدداً از واژگان بودريار استفاده كنيم، "مافوق واقعيتند".154
مردم اين موقعيت را به خوبي درك مي كنند: آنها فرد عوام فريبي را كه براي ايجاد اثري مطبوع بر ديگران لباس مي پوشد، مورد تمسخر قرار مي دهند، اما قبول دارند كه به هر حال اين كار وي زيركي است،؛ آنها نسبت به سياستمداراني كه رسانه ها را "مديريت" مي كنند و تصوير آنها از طريق روابط عمومي155 ماهر و زيرك پخش مي شود، مشكوكند، ولي مي پذيرند كه كل موضوع، موضوع مديريت بر و دستكاري در اطلاعات است. در اين جا روشن است كه مردم تشنه هيچ نشانه راستيني156 نيستند، زيرا آنها تشخيص مي دهند كه ديگر هيچ حقيقتي157 وجود ندارد. بر اين اساس ما وارد عصر "بازي و نمايش"158 شده ايم، عصري كه در آن، مرم مصنوعي بودن159 نشانه‌هايي كه احتمالاً فرستاده شده را مي فهمند ("جان ميجز160 در آخرين عكسش"، "ساخت خبر"، "جك161 در حال بازي نقشي خشن162") و غير راستين بودن نشانه هايي كه براي ساختن خودشان به كار مي برند، را نيز مي پذيرند ("من فقط گريم خواهم كرد"؛ "آنجا من نقش "پدر نگران" را بازي مي كردم").
در نتيجه نشانه ها، معنايشان را از دست مي دهند و مردم به سادگي از چيزهايي كه ملاحظه مي كنند، آنچه را كه دوست دارند، مي گيرند (معمولاً آن چه كه برداشت مي شود، ممكن است كه معنايش با معناي مورد نظر اوليه بسيار متفاوت باشد). در نتيجه مردم ]نه تنها[ با كنار هم گذاشتن نشانه ها، براي منازل، كار و خودشان، با رضايت از تصنعي بودن آنها و تلفيق "بازيگوشانه" تصاوير مختلف، بدون ارايه هيچ معنايي مشخص، كيف مي كنند، بلكه، از هجويه163 يا كشكول164 تركيب شبك پانك165 و سبك مرلين مونروي166 دهه 1950 "لذت" مي برند. پس در اين "جامعه اطلاعاتي"، "مجموعه اي از معاني داريم ]كه[ مخابره شده اند ]اما[ هيچ معنايي ندارد" (Poster, 1990: 60).
به تجربه، اين راي درباره "جامعه اطلاعاتي" به سادگي قابل تشخيص است، اما به عنوان تعريفي از يك جامعه جديد، از هر ديدگاهي كه تاكنون بررسي كرده ايم بي حساب و كتاب تر است. با در نظر گرفتن فقدان ويژگي هايي كه بتوان براي اندازه گيري رشد دلالت، در سال هاي اخير، از آنها استفاده كرد، مشكل بتوان تشخيص داد كه دانشجويان پسا مدرن گرايي مانند مارك پوستر167 (1990) چگونه زمان حال را به عنوان يك "شيوه اطلاعات"168 جديد، مي توانند به تصوير بكشند. چگونه صرف نظر از حس خودمان، مي توانيم دريابيم كه بازي متقابل نمادين169 بيشتري در پيش است؟ و بر چه اساسي مي توان اين جامعه را از جامعه دهه 1920، صرف نظر از كليت آن، همانند يك مقوله از ميزان تفاوت، متمايز كرد؟ آنهايي كه "شرايط پا مدرن" را در نظر مي گيرند، چيزهاي جالبي دارند كه درباره ويژگي فرهنگ معاصر بگويند، اما در ارايه به يك تعريف روشن از "جامعه اطلاعاتي" كاملاً ناتوانند.

كيفيت و كميت
با بررسي تعاريف مختلف از "جامعه اطلاعاتي"، آنچه كه به خوبي آشكار مي شود، اين است كه اين تعاريف يا توسعه نيافته يا غير دقيق و يا هر دويند. چه ]اين تعريف[ مبتني بر مفهومي تكنولوژيكي، اقتصادي، شغلي، فضايي، باشد، چه فرهنگي، ما با ديدگاه هاي به شدت مساله گرا170 درباره آنچه كه يك "جامعه اطلاعاتي" را تشكيل مي دهد و نحوه تشخيص آن، دست به گريبانيم.
مهم اين است كه از اين مشكلات آگاه باشيم. هر چند اصطلاح "جامعه اطلاعاتي" به عنوان يك ابزار كمك اكتشافي،171 در كشف ويژگيهاي جهان معاصر، ارزشمند است، اما ]اين اصطلاح[ بسيار ناقص است كه بخواهد به عنوان يك اصطلاح قطعي و نهايي، پذيرفتني باشد. به اين دليل، اذعان دارم اطلاعات، نقش بسيار مهمي در عصر حاضر بازي مي كند، اما نسبت به سناريوهاي "جامعه اطلاعاتي" و اين نظر كه اطلاعات وجه مميز اصلي روزگار ما شده است، ترديد دارم.
بنابراين، اينك مي خواهم مشكلات ديگري را به زبان "جامعه اطلاعاتي" متذكر شوم. نخستين مساله، سنجه هاي كمي در مقابل كيفي است كه بيشتر به صورت تلويحي اشاره كرده ام. اشاره پيشين من عمدتاً اين بود كه رويكردهاي كمي در تمايز فعاليت اطلاعاتي از نظر استراتژيكي، مهمتر از فعاليتي معمول و سطح پايين، ناتوانند و اين همگن سازي ]فعاليت هاي ناهمگن[، گمراه كننده است. در اينجا باز مي خواهم مقوله كميت _ كيفيت را مطرح سازم تا آنجا كه مشخص شود آيا "جامعه اطلاعاتي" وجه افتراقي با انواع پيشين جامعه دارد يا خير.
اكثر تعاريف "جامعه اطلاعاتي" يك سنجه كمي ارايه مي دهند (تعداد كارمندان يقه سفيد، درصد GNP اختصاص يافته به اطلاعات و غيره) و فرض مي كنند، در نقطه اي نامعلوم، زماني كه سيطره "جامعه اطلاعاتي" آغاز شود، ما وارد آن ]جامعه اطلاعاتي[ مي شويم. اما هيچ شاهد آشكاري براي تشخيص جامعه به عنوان يك نوع جديد ]از جامعه[، وجود ندارد. جامعه اي كه در آن، آن چه كه شاهديم، تنها كميات بيشتر اطلاعات در گردش و به صورت ذخيره است. اگر فقط اطلاعات بيشتر وجود دارد، پس به سختي بتوان فهميد چرا بايد كسي بگويد، آن چه كه از پيش داريم اصلاً جديد است. اين نكته اي است كه به خوبي به وسيله آنتوني گيدنز، وقتي كه مشاهده مي كند همه جوامع، به محض اينكه به شكل دولتهاي ملي172 در آمده اند، "جوامع اطلاعاتي" اند، مطرح شده است. چرا كه گردآوري، ذخيره و كنترل اطلاعات به طور معمول، درباره جمعيت و منابع براي عملياتشان ضروري است(Giddens,. 1985: 178). در اين محور، تمام آنچه كه عصر حاضر را از انگلستان قرن هفدهم متمايز مي كند، كميات بسيار بيشتر اطلاعاتي است كه تلمبار،173 پنهان174 و پردازش شده.
اما در مقابل، ممكن است توصيف نوع جديدي از جامعه، ملموس باشد. جامعه اي كه در آن يافتن اطلاعاتي با نظم و كاركردي كيفيتاً متفاوت، ممكن است. به علاوه با اين وصف حتي لازم نيست پي ببريم كه اكثريت نيروي كار در مشاغل اطلاعاتي مشغولند، يا اينكه كشف كنيم اقتصاد از طريق فعاليت اطلاعاتي چقدر پول در مي آورد. براي مثال به طور نظري، تصور يك "جامعه اطلاعاتي كه در آن فقط اقليت كوچكي از "متخصصان اطلاعات" قدرت تعيين كننده اي، ممكن است. كرت ونه گات175 سالها پيش، در رمانش "پيانوي نوازنده"176 اين تصوير را آفريد. اين رمان خمير مايه يك زيرشاخه عمده177 از داستان علمي178 است. شخص كافي است فقط به نوشته هاي اچ. جي. ولز179 نگاه كند تا جامعه اي را بشناسد كه در آن يك "نخبه دانش"180 حاكم است و اكثريت، مازاد بر نياز اقتصادي، محكوم به بيكاري اي مشابه زنبورند.181 يك سنجه كمي مثلاً از الگوهاي شغلي، وضعيت "جامعه اطلاعاتي" را مشخص نمي سازد، اما مي توانيم احساس كنيم كه به خاطر نقش تعيين‌كننده اطلاعات _ دانش درساختار قدرت و در مسير تغيير اجتماعي، وادار شده ايم كه آن را چنني نمايش دهيم.
نكته اين است كه سنجه هاي كمي _ به زبان ساده، اطلاعات بيشتر _ به خودي خود، تمايزي را نسبت به نظام هاي پيشين، نمي تواند نشان دهد، در حالي كه حداقل به طور نظري، در نظر گرفتن تغييرات كيفي اندك اما تعيين كننده، به قسمي كه نشان دهنده گسستي در نظام باشد، امكان‌پذير است. با وجود اين آنچه به ويژه عجيب به نظر مي آيد اين است كه بسياري از آنهايي كه "جامعه اطلاعاتي" را به عنوان نوع جديدي از جامعه معرفي مي كنند، فرض را بر اين مي گذارند كه اين تغيير كيفي مي تواند به سادگي به وسيله محاسبه ميزان اطلاعات در گردش و تعداد افرادي كه در مشاغل اطلاعاتي كار مي كنند و از اين قبيل، تعريف شود. آنچه ما در اينجا داريم فرضي است مبني بر اين كه افزايش هاي كمي در نظام اجتماعي _ از طرف نامشخص _ به تغييرات كيفي تبديل مي‌شود.

à رشدي به طور استثنايي سريع در "بخش اطلاعات قابل تجارت" اقتصاد روي داده است كه منظور پرفسور گودار از آن، برجسته سازي رشد انفجاري خدماتي همچون رسانه هاي جديد (سخن پراكني ماهواره اي، تلويزيون كابلي و ويديو) و پايگاه هاي داده بر خط است كه اطلاعات را در زمينه موضوعات بي شماري از بورس اوراق بهادار، قيمت كالاها، فهرست پتنت ها و نوسانات ارزش پول هاي رايج گرفته تا چكيده مجلات علمي و فني فراهم مي سازد.
قابل توجه اين كه انديشمندان چون هربرت شيلر182 و ديويد هاروي183 كه بر عدم پيدايي نوع جديدي از جامعه، تاكيد دارند (حال آن كه نقش به طور فزاينده محوري اطلاعات را مي پذيرند) نياز به تمايز قايل شدن بين تقسيم بندي هاي اطلاعات و اهداف مورد نظر اين تقسيم بندي ها را در نظر دارند. به عبارت ديگر آنهاي كه معتقدند كه جامعه "اطلاعاتي شده"،184 اساساً از جامعه گذشته متفاوت نيست، درصدند تا اطلاعات را در زمينه هاي كيفي متمايز كنند. براي نمونه آنها بررسي مي‌كنند كه چگونه در دسترس بودن اطلاعات، با به كار بردن معيارهاي بازار، تحت تاثير قرار گرفته است. آنها معتقدند بخشهاي ثروتمندتر جامعه، به اطلاعات به طور خاص با كيفيت بالا كه به قدرت و امتيازات آنها استحكام مي بخشد، دسترسي دارند. اما هنگامي كه آنها بر اين گونه از بُعد كيفي اطلاعاتي كردن، تاكيد مي ورزند، اين كار را براي آشكار ساختن تداوم نظام اقتصادي _ اجتماعي انجام مي دهند. برعكس، آنهايي كه معتقدند كه "جامعه اطلاعاتي" اساساً نظامي متفاوت است، اغلب براي شاخص هاي كمّي، به منظور نشان دادن يك تغيير كيفي عميقي، منابعي در اختيار دارند.

à فن آوري هاي رايانه و ارتباطات، زيربنايي را مهيا مي سازد كه پردازش و توزيع اطلاعات را ميسر مي كند. اين فن آوري ها به اطلاعات اين امكان را مي دهد تا با مقياسي از نظر تاريخي بي‌سابقه، به كار برده شود، تجارت "بي درنگ" و زير نظر گرفتن مقولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي را در سطحي جهاني، كنترل و تسهيل مي نمايد.
تئودو روزاك185 (1986) طي نقد درون مايه هاي "جامعه اطلاعاتي"، چشم انداز جالبي در اين متناقض نما186 ارايه مي كند. نقد وي بر اهميت تشخيص كيفي "اطلاعات"، با گسترش آن به آن چه كه هر يك از ما به طور روزانه، هنگام تمايز بين پديده هايي همچون داده ها187 دانش،188 تجربه189 و هوشياري190 انجام مي دهيم تاكيد دارد. يقيقناً اينها خود اصطلاحاتي لغزنده اند191 اما سهمي اساسي از زندگي روزمره را تشكيل مي دهند. به نظر روزاك اين "كيش اطلاعات"،192 در جهت تخريب اين شكل از تمايزات كيفي كه خميرمايه زندگي واقعي است، عمل مي كند. اين كار با تاكيد بر اينكه اطلاعات يك چيز صرفاً كمّي براي سنجش آماري است، صورت مي گيرد. اما در محاسبه ارزش اقتصادي صنايع اطلاعاتي، سهمي كه از توليد ناخالص ملي صرف فعاليتهاي اطلاعاتي شده، درصد درآمد ملي حاصل از مشاغل اطلاعاتي و از اين قبيل، ابعاد كيفي موضوعي (آيا اين اطلاعات مفيد است؟ درست است يا نادرست.) كنار گذاشته شده است. "براي نظريه پرداز اطلاعات، آن چه كه انتقال مي دهيم، موضوعيت ندارد، خواه يك واقعيت،193 يك قضاوت194، يك كليشه سطحي195 يك آموزش عميق196، يك حقيقت والا197 باشد، خواه يك ابتذال ناخوشايند198" (Roszak, 1986: 14). اين مقوله هاي كيفي، هنگامي كه اطلاعات همگن شده و براي شمارش آماده مي شود، كنار گذاشته شده اند: "اطلاعات مي رود كه سنجه اي به طور محض كمي براي مبادلات ارتباطي باشد" (همان: 11).
آنچه براي روزاك، شگفت انگيز است، اين است كه همراه با اين سنجه كمي اطلاعات، اظهار مي شود كه اطلاعات بيشتر، زندگي اجتماعي را عميقاً تغيير مي دهد. با آمار حيرت آور توليد شده در زمينه فعاليت اطلاعاتي، به وسيله كم رنگ شدن اين گونه تمايزات كيفي كه همگي در طول زندگي روزانه خود قابل مي شويم، نتيجتاً نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" مصرند كه اين روندها باعث تغيير كيفي كل زندگي مي شود.
روزاك قاطعانه اين شيوه هاي تفكر درباره اطلاعات را آزموده است. يك نتيجه ]حاصل از بكارگيري[ رژيمي آماري،199 در زمينه آمار جذب رايانه ها، ظرفيت داده پردازي200 فن آوري هاي جديد و ايجاد شبكه هاي ديجيتالي شده،201 اين است كه مردم به سادگي به اين باور مي رسند كه اطلاعات ماده حياتي اساسي نظام اجتماعي است. از اين غذا مقدار بسيار زيادي وجود دارد كه براي موافقت با آن نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" كه مصرند ما وارد يك نظام كاملاً جديد شده ايم،
آن چه براي روزاك، شگفت انگيز است، اين است كه همراه با اين سنجه كمّي اطلاعات، اظهار مي شود كه اطلاعات بيشتر، زندگي اجتماعي را عميقاً تغيير مي دهد. با آمار حيرت آور توليد شده در زمينة فعاليت اطلاعاتي، به وسيله كم رنگ شدن اين گونه تمايزات كيفي كه همگي در طول زندگي روزانه خود قايل مي شويم، نتيجتاً نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" مصرند كه اين روندها باعث تغيير كيفي كل زندگي مي شود.
روزاك قاطعانه اين شيوه هاي تفكر دربارة اطلاعات را آزموده است. يك نتيجه ] حاصل از بكارگيري[ رژيمي آماري، 199 در زمينه آمار جذب رايانه ها، ظرفيت داده پردازي 200 فن آوري‌هاي جديد و ايجاد شبكه هاي ديجيتالي شده، 201 اين است كه مردم به سادگي به اين باور مي رسند كه اطلاعات مادة حياتي اساسي نظام اجتماعي است. از اين غذا مقدار بسيار زيادي وجود دارد كه براي موفقيت با آن نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" كه مصرند ما وارد يك نظام كاملاً جديد شده ايم، وسوسه انگيز است. اما در مقابل اين استدلال كه "مقدار بيشتر اطلاعات ]منجر به[ كيفيت جديدي از جامعه ]مي شود["* تئودور روزاك مصر است "عقايد اصلي" 202 (P. 91)كه تمدن ما را استحكام مي بخشند، به هيچ عنوان، مبتني بر اطلاعات نيستند. اصولي مانند "همه افراد بشر برابر آفريده شده اند"، "درست يا غلط كشور من 203"، "زندگي كن و بگذار زندگي كنند"، "ما همه فرزندان خداوند ]يم[" 204 و "با ديگران همانگونه باش كه دوست داري با تو باشند"، عقايد مركزي جامعه ما هستند ـ اما اين همه پيش از اطلاعات مي آيند.
ذكر اين نكته مهم است كه روزاك نمي گويد اين ها و ديگر "عقايد اصلي" الزاماً درستند (در واقع، بسياري از آنها ناخوشايندند ـ مثلاً "همه يهودي ها ثروتمندند"، "همه زنان تحت انقيادند"، "سياهان داراي استعداد ورزشي طبيعي هستند"). اما آن چه كه مورد تأكيد روزاك است، اين است كه عقايد، و ضرورتاً نتايج كيفي ايجابي آن ها، بر رويكردهاي كمّي به اطلاعات، مقدمند. آن چه كه او نسبت به آن، به ويژه، معترض است، اين است كه نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي" آن موقعيت را، در همان زماني كه اين عقيده (اشتباه) ـ كه اطلاعات بيشتر، به طور بنيادين جامعه اي را كه در آن زندگي مي كنيم، متحول مي سازد ـ را وارد مي كنند، وارونه مي سازند.

اطلاعات چيست؟
كنار گذاشتن سنجه هاي آماري توسط روزاك، ما را به ملاحظه، احتمالاً، مهمترين جنبة رويكردهاي "جامعه اطلاعاتي" رهنمون مي شود. ما عمدتاً به علت اين كه، حمايت روزاك، طرح مجدد داوري كيفي در بحث هاي اطلاعات است، به اين جا هدايت شده ايم. پرسش هاي روزاك از اين دست است: آيا اطلاعات بيشتر، ضرورتاً از ما شهروندان مطلع تري مي سازد؟ آيا دسترسي به اطلاعات بيشتر، ما را مطلع‌تر مي سازد؟ چه نوع اطلاعاتي توليد و ذخيره مي شود و اين ]اطلاعات[
براي جامعه به طور گسترده تر، چه ارزشي دارد؟ چه نوع مشاغل اطلاعاتي در حال گسترش است، چرا و با چه سرانجامي؟
آن چه در اين جا پيشنهاد مي شود، اين است كه ما بر بررسي معناي 205 اطلاعات را تأكيد داريم. و اين يقيناً يك درك مبتني بر عقل سليم 206 از اين اصطلاح است. به علاوه، نخستين تعريف اطلاعات كه به ذهن مي رسد، تعريف معنايي 207 است: اطلاعات معني دار است؛ ]اطلاعات[ موضوعي دارد؛ ]اطلاعات[ هوشياري 208 يا راهنمايي 209 دربارة چيزي يا كسي است.
* به طور متناقض نمايي به نظر مي رسد شايد همين انفجار كثرت اطلاعات است كه باعث مي شود بعضي از نويسندگان مرگ نشانه را اعلام نمايند (كما اين كه چنين بود). پيرامون ما، به كلي، بوسيله نشانه ها مورد تهاجم واقع و تخريب شده است و با طراحي خودمان بوسيله نشانه ها، هر جا كه برويم، قادر به فرار از دست نشانه ها نيستيم؛ نتيجه امر به شكل عجيبي، فروپاشي معناست همان گونه كه ژان بودريار مي گويد "اطلاعات بيشتر و بيشتر و معناي كمتر و كمتري وجود دارد" در اين ديدگاه نشانه ها زماني يك مرجع داشتند (مثلاً، لباس ها دال بر يك منزلت اجتماعي خاص، بيانيه سياسي دال بر يك فلسفه مشخص، اخبار تلويزيون دال بر آن چه كه واقعاً اتفاق افتاده بود). اما در اين عصر "پسامدرن"، ما در چنان شبكة شگفت انگيزي از نشانه ها گير افتاده ايم كه آن نشانه‌ها برجستگي شان را از دست داده اند.
اگر كسي درصدد به كارگيري اين مفهوم از اطلاعات براي معرفي يك "جامعه اطلاعاتي" برآيد، در اين صورت بايد اين ويژگي هاي اطلاعات را مورد بحث قرار دهيم. برآنيم كه اطلاعات درباره اين گونه مقولات، آن حوزه ها، فلان فرآيند اقتصادي، همان چيزي است كه عصر جديد را شكل مي دهد. اما، دقيقاً اين تعريف مبتني بر عقل سليم از اطلاعات است كه نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي"، كنار مي گذارند. در واقع آن چه كنار گذاشته شده، اين نكته است كه اطلاعات يك محتواي معنايي دارد.
تعاريفي كه ما از "جامعه اطلاعاتي" مرور كرده ايم، اطلاعات را از دو طريق غيرمعنايي درك مي كند (يعني، جستجو براي شاهد كمّي از رشد اطلاعات). بسياري از انديشمندان، اين تعريف از اطلاعات را بنابر اصطلاحات كلاسيك نظريه اطلاعات كلود شانن و وارن ويور 210 (1964) دريافته اند. در اينجا تعريفي متمايزكننده* به كار رفته است. تعريفي كه به خوبي از مفهوم معنايي در اصطلاح عام، 211 باز شناخته شده است. در اين نظريه، اطلاعات، كميتي است كه با "بيت ها" 212 اندازه گيري و بر حسب احتمال وقوع نمادها، 213 تعريف شده است. اين تعريف، تعريفي است كه از مهندسين مخابرات 214 گرفته شده و براي همان ها هم مفيد است. مهندسي كه سروكارش با ذخيره و انتقال نمادهايي است كه كوچك ترين شاخصش، 215 خاموش ـ روشن (بلي ـ خير يا 0 –1) 216 است.
اين رويكرد، به مفهوم آزاردهندة اطلاعات، اجازه مي دهد كه به طور رياضي قابل رديابي باشد، اما به قيمت صرف نظر كردن از مقوله به همان اندازه آزاردهنده ـ اما مهم ـ معنا و تكمله ضروري معنا، پرسش از كيفيت اطلاعات. در سطحي روزمره، وقتي اطلاعات را دريافت يا مبادله مي‌كنيم، موضوعات اصلي،معنا و ارزش اين اطلاعات است: اين اطلاعات معني دار، دقيق، پوچ، 217 جالب، مناسب يا ياريگر 218 است؟ اما بر اساس نظريه اطلاعات كه زير بناي بسياري از اندازه‌گيري هاي انفجار اطلاعات را تشكيل مي دهد، اين ابعاد نامربوطند، در اين جا اطلاعات، مستقل از محتوايش تعريف شده و به عنوان يك عنصر فيزيكي ـ به همان اندازه كه انرژي يا ماده، عنصري فيزيكي است ـ ملاحظه شده است. چنان كه يكي از طرفداران پروپا قرص "جامعه اطلاعاتي" مي گويد:
اطلاعات وجود دارد. 219 نيازي نيست وجود آن درك 220 شود.
لازم نيست وجود آن فهميده 221 شود تفسير آن، هيچ ذكاوتي
نمي خواهد. مجبور نيست براي وجود داشتنش معنا داشته باشد.
اطلاعات وجود دارد.
(Stonier 1990: 21)
در واقع، بر اين اساس، دو پيام، يكي بسيار گرانبار از معني و ديگري كاملاً بي معني، 222 مي توانند معادل باشند. همان گونه كه روزاك مي گويد، در اين جا اطلاعات براي نشان دادن آن چيزي آمده است كه براي انتقال از طريق كانالي كه يك منبع را به يك گيرنده متصل مي سازد، صرف نظر از محتواي معنايي، مي تواند كدگذاري شود (1986: 13) . اين به ما اجازه مي دهد تا اطلاعات را كمّي كنيم، اما به قيمت از دست دادن معنا و كيفيت آن.
اگر اين تعريف از اطلاعات، تعريفي باشد معطوف به رويكردهاي تكنولوژيكي و فضايي "جامعة اطلاعاتي" (رويكردهايي كه بر اساس آنها كميت هاي ذخيره، پردازش و منتقل شده، نشانگر گونه اي از شاخص هاي توليدي هستند) با حذف معنا، با شكلي مشابه تعاريف اقتصاددانان مواجهيم. در اينجا ]تعاريف اقتصاددانان[ ممكن است ]حذف معنا[ بر حسب "بيت" نباشد، بلكه كيفيت هاي معنايي حذف و مخرج مشترك قيمت، جايگزين شود (مقايسه كنيد با: Arrow, 1979) .
براي مهندس اطلاعات، موضوع اصلي تعداد نمادهاي بلي ـ خير است، براي اقتصاددان اطلاعاتي، قابليت فروش آن ها. اما با انصراف اقتصاددان از ملاحظه مفهوم اطلاعات، به اندازه گيري آن، آن چه كه گيج كننده است، ناهمگني 223 ناشي از معاني متعدد و متنوع اطلاعات است. "تلاش، براي زدن برچسب قيمت، بر چيزهايي مانند آموزش، پژوهش و هنر" (Machhlup, 1980: 23)، ناگزير كيفيت هاي معنايي اطلاعات را، محو مي كند. كنث بولدنيگ 224 يك نسل قبل اظهار داشت "بيت . . . به طور كامل از محتواي اطلاعات، مجزا مي شود. . . و هر چند كه اين بيت براي مهندسان تلفن 225 بسيار مفيد است. . . براي اهداف نظريه پرداز نظام اجتماعي، به سنجه اي نياز داريم كه معنا را در نظر بگيرد و در وزن دهي، مثلاً وزن حرف هاي پيش پاافتاده 226 يك نوجوان 227 را به طور نسبي، كم و تبادل نظر مستقيم سران شوروي و امريكا228 را به طور نسبي زياد، در نظر بگيرد. (Boulding, 1971). پس چه عجب كه اقتصاددانان، به اين مسأله كيفي كه اساس 229 اطلاعات است، با رويكردي كمي پاسخ داده اند كه اتكا بر هزينه و قيمت، در بهترين حالت، "نوعي حدس كيفي" است 230 (همان). "ارزيابي چيز غيرقابل ارزيابي"، 231 بنابر ترمينولوژي فريتز مكلاپ، به معني جايگزيني محتواي اطلاعات با ابزار اندازه گيري 232 پول است. بنابراين ما به توليد آمار مهمي قادريم، اما در اين فرآيند، ما اين نكته را كه اطلاعات درباره چيزي است، فراموش كرده ايم (Maasoumi, 1987).
* هيچ كس نمي تواند انكار كند كه شبكه هاي اطلاعاتي يكي از ويژگي هاي مهم جوامع معاصرند: ماهواره ها ارتباطات فوري در سراسر جهان را ميسر مي سازند پايگاههاي داده، از آكسفورد گرفته تا لس آنجلس، توكيو و پاريس در دسترسند؛ دستگاه هاي پست تصويري و سيستم هاي رايانه اي مرتبط، اجزاي عادي كسب و كارهاي نوين به شمار مي‌روند.
نهايتاً، هر چند فرهنگ اساساً دربارة معاني و درباره چرايي و چگونگي زندگي مردم، به گونه‌اي كه زندگي مي كنند، است، اما واضح است كه با تحسين ويژگي غيرارجاعي 233 نمادها، بوسيله شيفتگان پسامدرن گرايي، ما يك وجه مشترك با نظريه ارتباطات و رويكرد اقتصادي به اطلاعات، داريم. اين جا نيز شيفته فراواني اطلاعاتيم؛ حجم اطلاعاتي چنان عظيم كه معناي خود را از دست داده است. نمادها اكنون، در همه جا هستند و در همه وقت ايجاد مي شوند، آن چنان كه معانيشان از درون فرو ريخته است، از اين دلالت معني متوقف مي شود.
در خور توجه ترين نكته اين است كه نظريه پردازان "جامعه اطلاعاتي"، به منظور توليد سنجه هاي كمّي براي رشد اطلاعات، معنا را از مفهوم اطلاعات كنار گذاشته و سپس نتيجه مي‌گيرند كه ارزش افزودة اقتصادي آن، مقياس توليد آن، يا به سادگي مقدار نمادهايي كه به اطراف پراكنده مي شود، چنين و چنان است و جامعه بايد با تغييري به شدت معني دار روبرو شود. به عبارت ديگر، ما ارزيابي اطلاعات را از جنبه غيراجتماعي آن داريم ـ ]اطلاعات[ فقط هست ـ اما بايد خود را با پيامدهاي اجتماعي آن تنظيم كنيم. اين موقعيتي آشنا براي جامعه شناساني است كه اغلب به اظهاراتي برمي خورند مبني بر اينكه پديده ها در پيدايي و توسعة خود، مستقل از جامعه اند (مخصوصاً فن آوري و علم)، اما ]در عين حال معتقدند[ اين پديده ها در درون خود، حامل پيامدهاي اجتماعي جديند. اين ]تحليل[ به عنوان تحليلي از تغيير اجتماعي، به روشني نامناسب است (مقايسه كنيد با Woolgar, 1985; Dickson, 1974 (.
بدون شك توانايي در كمي سازي گسترش اطلاعات به طور كلي، فوايدي دارد، اما يقيناً اين امر براي اين كه ما را متقاعد سازد، كه در نتيجه چنين بسطي، جامعه عميقاً تغيير كرده است، كافي نيست. براي يافتن درك معقولي از اين كه يك "جامعه اطلاعاتي" شبيه چيست و اين كه چقدر با ديگر نظام هاي اجتماعي متفاوت ـ يا مشابه ـ است، مطمئناً بايد معنا و كيفيت اطلاعات را بررسي نماييم. چه نوع اطلاعاتي افزايش يافته است؟ چه كسي، چه نوع اطلاعاتي را براي چه اهدافي و يا چه پيامدهايي به وجود آورده است؟
انديشمنداني كه با اين گونه پرسش ها مي كنند و با جديت به پرسش هاي معنا و كيفيت اطلاعات مي پردازند، در تفاسيرشان از آن هايي كه با سنجه هاي غيرمعنايي و كمّي عمل مي‌كنند،
متفاوتند. گروه اول، شديداً نسبت به فرض انتقال به عصري جديد، مشكوكند. يقيناً آن ها مي‌پذيرند كه امروزه اطلاعات بيشتري وجود دارد. اما از آن جا كه حاضر به ملاحظه ]اطلاعات[ خارج از محتواي آن نيستند (آن ها هميشه مي پرسند: چه اطلاعاتي؟)، در موافقت با اين كه ايجاد اطلاعات منجر به انتقال به يك "جامعه اطلاعاتي" شده است، اكراه دارند.
* كنار گذاشتن سنجه هاي آماري توسط روزاك، ما را به ملاحظه، احتمالاً، مهمترين جنبة رويكردهاي "جامعه اطلاعاتي" رهنمون مي شود. ما عمدتاً به علت اين كه، حمايت روزاك، طرح مجدد داوري كيفي در بحث هاي اطلاعات است، به اين جا هدايت شده ايم. پرسش هاي روزاك از اين دست است: آيا اطلاعات بيشتر، ضرورتاً از ما شهروندان مطلع تري مي سازد؟ آيا دسترسي به اطلاعات بيشتر، ما را مطلع تر مي سازد؟ چه نوع اطلاعاتي توليد و ذخيره مي شود و اين ]اطلاعات[ براي جامعه به طور گسترده تر، چه ارزشي دارد؟ چه نوع مشاغل اطلاعاتي در حال گسترش است، چرا و با چه سرانجامي؟

نتيجه
اين نوشته ترديدهايي جدي در اعتبار انديشه يك "جامعه اطلاعاتي" افكند. از سويي با انواع معيارهايي مواجه شده ايم كه همگي مدعي سنجش پيدايي يك "جامعه اطلاعاتي" هستند. انديشمنداني با استفاده از معيارهاي مختلف، معتقدند كه ما قطعاً و جبراً وارد "يك جامعه اطلاعاتي" مي شويم. وقتي حاميان يك مفهوم، آن را به شيوه هاي كاملاً متفاوتي، تشخيص مي‌دهند، به ندرت مي توان به آن مفهوم اعتماد داشت. به علاوه، اين معيارها، از فن آوري گرفته تا تغييرات شغلي و تا ويژگي هاي فضايي، هر چند كه در نگاه اول قوي بنيه به نظر مي رسند، اما در حقيقت، مبهم و غيردقيقند و به تنهايي قادر به تعيين اين كه يك "جامعه اطلاعاتي" فرا رسيده است يا در آينده فرا خواهد رسيد، يا خير، نيستند.
از سوي ديگر ـ و اين بايد شخص را نسبت به سناريوي "جامعه اطلاعاتي" عميقاً مردد سازد (هر چند كه حتي لحظه اي نبايد در "اطلاعاتي شدن" شديد زندگي، شك كند) ـ طرفداران "جامعه اطلاعاتي" همواره از جستجوي سنجه هاي كمّي گسترش اطلاعات، به اظهار اين كه، اين سنجه ها، تغييري كيفي را در سازمان اجتماعي نشان مي دهد، تغيير موضع داده، مصادره به مطلوب كرده اند. همين رويه در بسياري از تعاريف اطلاعات مشهود است. تعاريفي كه توسط طرفداران "جامعه اطلاعاتي" در حمايت از تعاريف غيرمعنايي، به كار گرفته مي شوند. اين ها ـ تعداد بسيار زيادي "بيت"، ارزش بسيار زياد اقتصاد ـ كه به آساني قابل كمي سازيند، باعث سهولت كار تحليل گران نياز ]نياز سنج ها[ در طرح پرسش هاي كيفي از معنا و ارزش ]اطلاعات[ مي‌شوند. اما چنانكه تحليل گران چنين كنند، در جهت مخالف تعاريف مبتني بر عقل سليم واژه، اطلاعات را به صورت عاري از محتوا، درك مي كنند. آن انديشمنداني كه شناخت خود را از تغييرات 234 در قلمرو اطلاعاتي، به اين شيوه آغاز مي كنند، به طور ريشه اي با آن هايي كه به رغم پذيرفتن ]وقوع[ انفجار در اطلاعات، مصرند كه ما هرگز پرسش از معنا و هدف اطلاعات را رها نمي كنيم، متفاوتند.

مطلب‌های دیگر از همین نویسنده در سایت آینده‌نگری:


منبع:


بنیاد آینده‌نگری ایران



پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴

انسان گلوبال

+ بهترین آموزش‌های یادگیری ماشین با پایتون -

+ آیا فناوری AI جای انسان‌ها را خواهد گرفت؟ -

+ شبكه ها --

+ ایران، پس از رهایی یکی از همکارن سایت آینده نگر از ایران

+ نسل دهه ۸۰، دنبال تغییر نیست، خود ِ تغییره! //

+ ۳ تغییر که برای آینده محتوا و بازاریابی باید بدانید محسن راعی

+ تفكر توسعه‌خواهي دکتر شهیندخت خوارزمی

+ برترین شغل‌های حوزه کامپیوتر در سال‌های آینده  مهسا قنبری

+ صنعت چهارم و ویروس جهان‌گشا سرآغازی بر یک تحول بزرگ  مهدی صنعت‌جو

+ انقلاب صنعتی چهارم و تحولات کار در آینده  علی حسینی

+ آینده جهان از زبان مدیر عامل شرکت بنز 

+ چند نفر در جهان هنوز روزنامه می خوانند؟ میثم لطفی

+ انواع تفکر : تفکر انتقادی 

+ روش های خودشناسی : تست شخصیت 

+ مهارت مدیریت افراد هرمز پوررستمی

+ خلاصه کتاب موج سوم؛ نوشته الوين تافلر تافلر

+ انسان، زندگی و دانایی رضا داوری اردکانی

+ جهان گیری (ویروس کرونا) و نظم سیاسی، فرانسیس فوکویاما برگردان رحیم باجغلی

+ تفکر سیستمی چیست ؟ هدی ولی‌پور زند

+ امریکای دوران ترامپ و موج سوم الوین تافلر  بهروز بهزادی (روزنامه نگار)

+ ویروس کرونا بحرانی سیاسی است نه پزشکی یووال نوح هراری:بی بی سی

+ «علم» ، «امید» و «بحران کرونا» 

+ اعتماد، به انسان یا به کرونا؟ مسئله این است کرونانت

+ موقعیت پساکرونایی انسان سعید قاسمی زاده

+ بعد از عبور از كرونا، ما كجا خواهيم بود؟ 

+ معنی تازه «سواد» در قرن ۲۱ حمیده احمدیان راد

+ انواع سازمان و انواع برنامه ریزی 

+ خلاصه کتاب: جهانی شدن فرهنگ، هویت 

+ تاریخ اجتماعی رسانه‌ها؛ از گوتنبرگ تا اینترنت 

+ مهارت های اساسی یک کودک قرن ۲۱ 

+ شکاف بین نسلی رسانه ای  دکتر حجت اله عباسی

+ انواع تفکر : تفکر انتقادی  مسیر آینده

+ عصر دانش‌ و ابعاد آن‌ دکتر پرويز حاجياني

+ فوکویاما علیه فوکویاما سیدمصطفی شاداب

+ مرگ مدرسه یا آیندۀ مدرسه؟ ابراهیم مجیدی*:

+ تافلر و فلسفه ی تربیت بازسازی گرایی عبدالله افراسیابی

+ تکنولوژی در جامعه فراصنعتی 

+ دانشگاه آرمانی‌شده: ضرورت دگرگونی معیارهای قدمایی فرهیختگی 

+ آرمانی‌سازی گذشته و آینده 

+ هویت چیست؟ 

+ زنده باد انقلاب! یووال نوح هراری

+ سرنوشت آینده بشریت چه خواهد شد؟ میچیو کاکو

+ شکل زندگی در ۵۰ سال آینده 

+ شخصیت شناسی آینده نگری 

+ کتاب انسان آینده، تسخیر سیر تکامل به دست بشر میچیو کاکو

+ آن بالا قفل شده است؛ جنبش ها را از پایین بیاغازید یادداشت‌های یک آینده‌پژوه

+ ۲۱ درس برای قرن ۲۱: کتاب تازه‌ای از یووال نوح هراری 

+ نگرانی‌های ما در قرن بیست و یکم بیل گیتس

+ بمب ساعتی در آزمايشگاه  یووال نوح هراری

+ آئين اطلاعات  

+ انقلاب صنعتی چهارم و نشانه های ظهور 

+ «انسان خداگونه» در انتظار فردا فرد پطروسیان

+ نقد کتاب « آموزش و دموکراسی در قرن ۲۱» اثر نل نادینگز؛ 

+ جامعه اطلاعاتی و جنسیت سها صراف

+ پیامدهای مدرنیت آنتونی گیدنز

+ فرهنگ در جهان بدون مرز 

+ فرهنگ جهانی چیست؟ 

+ نظم نوین جهانی 

+ «انسان سالاری»، محور جامعه اطلاعاتی. 

+ از خانه‌های زیر آب تا تور گردشگری به مریخ! 

+ پیش‌بینی جزئیات زندگی انسان در دو قرن آینده. 

+ مهارت های زندگی در قرن بیست و یکم  آسیه مک دار

+ «گردشگری»صنعتی میلیارد دلاری و استوار بر پایه ی آینده نگری پیشینیانِ فرهیخته ی ما رضا بردستانی

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (3) – بخش پایانی دکتر همایون مهمنش

+ زندگی ما و زندگی آنها  علی دادپی

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (2) دکتر همایون مهمنش

+ سیستم های پیچیده و تفکر سیستمی (1) دکتر همایون مهمنش

+ پیش‌بینی آینده غیرممکن شده است فرانسیس فوکویاما

+ آیندگان ما را به‌سبب کدام خطای اخلاقی ملامت خواهند کرد؟ 

+ مقدمه‌ای برای همه آینده نگری‌ها/ ضروری‌ترین علمی که در کشور ما به آن بی‌اعتنایی می‌شود رضا داوری اردکانی

+ قدرت آینده مهدی صنعت‌جو

+ از عصر اطلاعات تا عصر مولكول. مترجم : فيروزه امين

+ تفاوت‌های حیرت‌انگیز فرزندان 

+ عجیب‌ترین قوانین ترافیکی دنیا> از جریمه خودروهای کثیف تا منع راندن خودروی مشکی در روزهای خاص 

+ فناوری‌های مورد استفاده در جنگ‌های آینده چه خواهند بود؟ 

+ موج فراصنعتی چه کسانی را خواهد برد هرمز پوررستمی

+ مدیریت استراتژیک پورتفولیو پروژه ها در هلدینگها و سازمانهای بزرگ  

+ ضرورت آینده پژوهی و نگاه به آینده به عنوان نقش برجسته روابط عمومی نوین 

+ تکنولوژی علیه تبعیض اندرو فینبرگ

+ آیا فکرعبور جایگزین رمز عبور می شود​​​​​​​ سید محمد باقر نوربخش

+ جامعه اطلاعاتی, دگرگونی تکنولوژی های نوین ارتباطی و اطلاعاتی و تحول در روابط انسانی۲ 

+ جامعه اطلاعاتی, دگرگونی تکنولوژی های نوین ارتباطی و اطلاعاتی و تحول در روابط انسانی 

+ نمایش زندگی اجتماعی در جامعه اطلاعاتی  مانا سرایی

+ سخنرانی بیل گیتس درباره بیماری‌های فراگیر، بهداشت جهانی و حملات بیولوژیکی حمیدرضا تائبی

+ آینده نگری استر اتژی فناوری اطلاعات دکتر امین گلستانی

+ روندهای علم و فناوری در سال 2017 حمدرضا میرزایی

+ دو گروه از جوانان در برابر « قانون کار » ونسا پینتو برگردان سعید جوادزاده امینی

+ اندیشیدن به آینده نظریه اجتماعی: آری به جامعه‌شناسی محمدرضا مهدیزاده

+ نقش جامعه اطلاعاتی در تحولات فرهنگی 

+ تحلیل اقتصادی آزادی دکتر محسن رنانی

+ آیا در کارها حضور بشر لازم است؟ 

+ آینده‎پذیری: چالش اساسی آینده‎پژوهی در جهان در حال توسعه. 

+ اثرات اقتصادی جامعه اطلاعاتی در جهان 

+ چگونه انسان‌ها از صد درصد توانایی مغز خود استفاده می‌کنند حمیدرضا تائبی

+ آیا اینترنت اشیا ما را به ابر انسان تبدیل خواهد کرد؟ حمیدرضا تائبی

+ آیا سیاست می تواند از قرن 21 جان سالم به در ببرد؟. کنت میناگ

+ آینده، اکنون است ـ بخش اول آرش بصیرت

+ آینده، اکنون است ـ بخش دوم آرش بصیرت

+ سیاست‌گذاران همه کشورها خواهد بود. 

+ جهانی شدن و آموزش و پرورش 



info.ayandeh@gmail.com
©ayandeh.com 1995